نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

چه شد (قسمت چهارم)

سلام،


مطلبی رو که فراموش کردم ذکر کنم اینه که نرگس هم قبل از ازدواج و همچنین در چند سال گذشته، با مشکل افسردگی دست بگریبان بوده و هست. متاسفانه مشاوره و داروهای تجویز شده توسط پزشک، که هنوز هم مصرف اونها ادامه داره، تا بحال که اثر خاصی نداشته.



اول از همه ببخشید که اینقدر دیر شد. برای نوشتن یه پست باید حسابی روش فکر کنم و متمرکز بشم و چند ساعتی وقت بزارم، که در شرایط موجود من پیدا کردن چند ساعت وقت آزاد کمی مشکله، ولی از اون مشکلتر تمرکز کردنه. 


به هر حال، یکی از مواردی که بکرات در پیامها ذکر شد این حقیقته که نرگس نمینویسه و اینکار در واقع تنها به قاضی رفتنه. این ایراد کاملا وارده ولی از طرفی کاریش نمیشه کرد. در تمام این سالها، من همیشه از نرگس میخواستم که بنویسه و نرگس همیشه امتناع میکرد. بعد از این جریانات هم، نرگس حتی نمیخواست با من صحبت کنه چه برسه به اینکه بخواد تو وبلاگ بنویسه. مدت کوتاهی بعد از اینکه گفت که نمیدونه میخواد تو این زندگی باشه یا نه، گفت که زمان میخواد تا فکر کنه، 5 هفته رفت ایران، وقتی برگشت، هیچ حرف جدیدی نداشت، اصلا تمایلی به بحث کردن نداشت، وقتی میپرسیدم: خوب 5 هفته رفتی فکر کنی، نتیجه؟ با سردی تمام جواب میداد: "نتیجه اینه که ما باید از هم جدا بشیم". تو چنین شرایطی یا من اصلا نباید تو این وبلاگ بنویسم، یا اینکه بنویسم و تلام تلاشمو بکنم که جانبدارانه ننویسم. 


من احساس میکنم نرگس، حداقل از زمانی که من شناختمش، هیچ وقت آدم پر شور و حالی نبود. همیشه یه جورایی مثل یه خواهر روحانی بود، مهربون، به فکر دیگران، بی توجه به مادیات و در عین حال بی شور و هیجان. این مثال چیزیه که نرگس برام تعریف کرد:


"پدرم همیشه از سفر برام هدیه های گران قیمت میاورد. طوری که حتی یکبار از مدرسه مادرم رو خواستند و به مادرم گفتند به دخترتون بگین جامدادی های گران قیمت و یا وسائل گران قیمت دیگه با خودش به مدرسه نیاره، بچه های دیگه دلشون میخواد و این مسئله مشکل بوجود میاره. من چیزهایی رو داشتم که آرزوی هر دختری بود، ولی هیچ وقت برای داشتنشون خوشحال نبودم و وقتی پدرم برام هدیه میاورد اصلا ذوق نمیکردم و خوشحال نمیشدم."


یا مثلا 9 سال پیش وقتی بعد از کلی ماجرا رفتم ایران برای عروسی، هیچ وقت اون صحنه تو فرودگاه رو یادم نمیره، وقتی از دور نرگس رو دیدم، به طرفش دویدم، ولی نرگس حتی یک قدم هم برنداشت، یه خنده بی روح روی لبهاش بود و برقی هم تو چشمهاش نبود. من چند بار این مسئله رو از نرگس پرسیدم و نرگس همیشه میگفت من نمیتونستم جلوی فامیلهامون بقلت کنم و ببوسمت. دوستم اومده بود استقبالم، پرسیدم ماشینت کجاست؟ گفت همین نزدیکها، سریع با همه سلام و علیک کردم و به دوستم اشاره کردم و دست نرگسو گرفتم و سه نفری رفتیم سمت ماشین دوستم. نرگس و من نشستیم عقب، بعد یه فکری به سرم زد، کلید ماشینو رو از دوستم گرفتم و بهش گفتم با پدرم بیاد، پدرم کلی نگران شد، گفت الان کمیته شما رو میگیره، منم گفتم پدر جان نگران نباش و گاز دادم و با نرگس سریع دور شدم، باز هم نه هیجانی بود و نه برقی در چشمها، حتی وقتی رفتم تو یه کوچه فرعی و ماشینو نگه داشتم. من همه اینها رو گذاشتم به حساب هیجان زیاد نرگس! 



خوب که نگاه میکنم میبینم تمام این 9 سال به همین منوال بوده، فقط جامدادی تبدیل شد به ماشین. فکر کن بری سر کار، اول از همه قرض و قوله هاتو بدی، بعدش بری یه ماشین نو بخری برای زنت. نرگس حتی برای تحویل گرفتن ماشین با من نیومد، قبل از خریدن ماشین، حتی نیومد با ماشین یه دور بزنه ببینه خوشش میاد یا نه، و وقتی ماشین رو آوردم خونه و تحویلش دادم، نه از ذوق و شوق خبری بود و نه از یه تشکر درست و حسابی. دائم هم اصرار میکرد که همون ماشین کهنه براش خوبه و نیازی به یه ماشین نو نداره. در واقع در تمام این 9 سال، تنها باری که میشد گفت نرگس خوشحاله، وقتی بود که رشته داروسازی قبول شد. 


از طرف دیگه، هر مسئله کوچکی کافی بود که ناراحتش کنه، حتی مسائلی که هنوز اتفاق نیفتاده بود. به دلایلی که ذکرشو صحیح نمیدونم، لازم شد که بره دکتر و آزمایش بده، مسئله خیلی کوچکتر از اونی بود که بخواین فکرشو بکنید. دیگه روزگارش سیاه شده بود، دائم میگفتم: "اینقدر نگران نباش، دکتر فقط گفته چند تا آزمایش بده، بزار نتیجه آزمایشها میاد، بعد نگران بشو" و نرگس در جوابم گفت: "من میدونم اگه چیزیم باشه، اولین کسی که میندازه دور تویی" 


یه بار اومدم خونه دیدم نرگس بقض کرده، بقلش کردم و بوسیدمش و پرسیدم چیزی شده؟ واقعا نگران شده بودم. تا اومد حرف بزنه بقضش ترکید و سیر گریه کرد. گذاشتم گریه اش تموم بشه و بعد پرسیدم چی شده؟ نرگس گفت: "اگر خواهرم یه ازدواج بد بکنه چی؟"، مدتها ناراحت این بود که نکنه خواهرش یه ازدواج بد بکنه. جوری ناراحت بود که تا مدتی میشد این ناراحتی رو بوضوح احساس کرد. من همیشه باهاش شوخی میکردم و میگفتم تو اصلا دنبال اینی که برای یه چیزی ناراحت باشی و روز خودتو سیاه کنی. 


متاسفانه من احساس میکنم نرگس با مفهوم شاد بودن و شاد زیستن بطور کلی مشکل داره، و به طَبَع اون با مفهوم عشق به جنس مخالف. بقول یکی که میگفت: "بعضیها خوشبخت بودن رو بلد نیستند". یه بار از نرگس پرسیدم: خونه بابات که خوشحال نبودی، خونه شوهر مادرت که خوشحال نبودی، یکسالی که بعد از ازدواج با پدر و مادرم زندگی کردی خوشحال نبودی، تو زندگی با من، چه وقتی که دانشچو بودیم و بی پول، چه وقتی که وضعمون یه سرو سامانی گرفت و کارت سبز گرفتیم، خوشحال نبودی، الان هم که از زندگی من رفتی بیرون که خوشحال نیستی. چی باید پیش بیاد و زندگیت چه شکلی باید باشه تا خوشحال باشی؟ و نرگس جوابی برای سئوالم نداشت. 


پست قبلی، پیش زمینه ای بود برای این پست. علاوه بر موارد ذکر شده در بالا، من احساس میکنم دید نرگس به ازدواج با من، چیزیه شبیه دید من نسبت به کارم بود، مخصوصا قبل از اینکه کارت سبز بگیرم.

شاد و سربلند باشید،


-امیر

نظرات 69 + ارسال نظر
مهتا شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ

خیلی خیلی خیلی این حس بده که طرف مقابلت هر کاری بکنه باز هم خوشحال نشی به نظر من این یه نوع افسردگیه که باید درمان میشده همیشه دلشوره و استرس داره که نکنه یه اتفاق بد بیفته و شیون قبل از مرگه.
یا اینکه فکر میکرده که چیزایی که تو زندگیش داره خوب حقش بوده و باید داشته باشه و این که چیز خوشحال کننده ای نیست غیر از این نباید باشه ولی واسه همینم اگر از همچین کسی بپرسی که چی خوشحالت میکنه هیچی نداره که بگه.و اینکه فکر میکرده شما اگر مشکلی پیش بیاد اولین کسی هستی که میندازیش بیرون از بدبینیش نسبت به زندگی بوده و شاید شناختش از جنس مرد این بوده.
به هر حال امیدوارم که یه جایی تو زندگیش خوشحال بشه و بدونه که بودن با مردی که اینقدر دوستش داشته خوشبختی کامل بوده

یک خواننده شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:10 ب.ظ

من شاید تا قسمتی رفتارهایی رو که از نرگس تعریف کردید رو میفهمم چون تجربه ش کردم. من فکر میکنم نرگس دچار بیماری روحی و افسردگی هستش و این به دلیل گذشته ای هست که داشته. امیر جان من فکر میکنم نرگس به روانشناس نیاز داره...کمکش کن مرتب یه روانشناس رو ببینه و روش کار بشه...حتی اگه به هم برنگردید. نرگس شدیدا افکار منفی و بدبینانه داره و متاسفانه زندگی شما هم اسیر همین افکار منفی شد و از دست رفت. دلیل اینکه نرگس توضیحی نمیده از دلیل جدائی اینه که دلیل محکم و منطقی نداره. همه چیز از مشکل روحی و نگاههای منفی نرگس نشات میگیره. امیر جان ازت خواهش میکنم نرگس رو ببر پیش یه روانشناس. نرگس نه تنها با شما بلکه از هیچ چیز و هیچ کس دیگه ای لذت نخواهد برد و نمیبره و اگه شما از زندگیش بری مطمئن باش روز به روز بدتر و بدتر میشه. پس کمکش کن...مثل یه دوست. مطمئن باش افکارش درست بشه به زندگیت برمیگرده.

مریم شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ب.ظ

من...نمی خوام به خودم این اجازه رو بدم که قضاوت کنم..
اما چون...خودم یه زن ام..و تا حدودی..فکر می کنم..درگیر افسردگی ام...و هی سعی می کنم به روش خودم باهاش مبارزه کنم...رفتارهای نرگس و نوع نگاهش..بهش میگن..افسردگی...درست و غلطت و نمی دونم...تا اون جایی که یادمه..نرگش گذشته سختی داشته..من فکر می کنم..اون زمان تاثیر توی روحیه الانش داشته باشه.

عطا یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ق.ظ

حرفی برای گفتن ندارم..مثل وقتی که کسی که خودم دوسش داشتم با اینکه تمام تلاشم رو میدید ، با اینکه تمام احساسم رو میدید ، با کمال خونسردی میگفت که عشق همه چیز نیست.. یا تا حالا هیچ هدیه ای از هیچکسی نگرفتم که باعث خوشحالیم بشه جز ماشینی که بابام بهم داد (!!) اینجور وقتها هم باز هیچی برای گفتن نداشتم....
آخه چرا باید اینجوری باشه؟

عطا یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ق.ظ

...گاهی وقتها تمام ذهنم منفی میشه نسبت به صداقته احساسی..فک میکنم همش ماله قصه هاست..

ریحانه یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ق.ظ

این حالتی که نرگس داره به نظر من که البته اصلا هم نه تخصصی دارم و نه کارم اینه چیزی جز افسردگی نیست
و دلیل اون افسردگی هم در گذشته نرگسه
شبیه این حالتی که نرگس داره در خیلی های دیگه هم وجود داره حالا یا شدیدتر و یا خفیف تر اما موضوع اینجاست وقتی خود آدم میدونه که مشکلی وجود داره خوب باید بره پیش متخصصش تا اون مشکل حل بشه ولی باید بخواد که این مشکل حل بشه اون وقت اگه تمام دنیام جلوش بایستند حریفش نمیشن
امیدوارم نرگس هم خوشحال و خوشبخت زندگی کنه با یه روحیه سالم و شاد

مهر یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ق.ظ

ولی با همه اینا بازم کنارش موندی ازش فاصله نگرفتی
واقعن خوش به حال نرگس.
با تمام اینا نرگس مشکل روحی رو همیشه داشته و حلش نکرده ُ از تو جداشدن هم شادش نکرده ولی چه خوب بود خودشم حرف می زد حداقل باعث می شد تو خودت رو از دید اون بشناسی
چقدر سخته وقتی هرچی دلیل میپرسی حرفی برای گفتن نداره

sara javazi یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:29 ق.ظ

در مورد نرگس جوون واقعا نمی تونم چیزی بگم چون شاید نرگس یه جور دیگه تمام این خاطراتو تعریف کنه و مدعی باشه که خیلی هم شاد بوده..... اما اگه واقعا با مفهوم شاد بودن مشکل داشته پس منم با اون دوستمون که گفتن نرگس جوون دچار افسردگی بوده کاملا موافقم.....اما واقعا وقتی بچه هم بوده افسرده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Nastaran یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ب.ظ

در طول این ۹ سال هیچ وقت این سوال براتون پیش نیومد که نرگس شاید افسردگی داشته باشه؟ هیچ وقت نشد بهش پیشنهاد بدید به یک متخصص مراجعه کنه؟


miss-lilliput یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ب.ظ http://www.miss-lilliput.blogspot.com

وای خدای من باورم نمی شه خیلی از این حالت ها رو خود من هم دارم. و اتفاقا جدیدا کمی به این وضع خودم مشکوک شدم که غیر عادیه و شاید افسردگی باشه. و از اونجایی که این آگاهی رو پیدا کردم مدام سعی می کنم رو خودم و افکارم و دیدم به زندگیم کار کنم. متوجه شدم بخشی از ضمیر ناخودآگاهم من و استحقاق خوشبختی نمی دونه و واسه همینم همیشه با وجود همه تلاشم باز هم برای اتفاق های خوب کم می یفتن چون همون بخش ناخودآگاهم همش منتظر یه اتفاق بده. من هم خیلی سخت همیشه از اطرافم احساس رضایت دارم. ولی دارم روی همه اینها کار می کنم. کاش نرگس هم به فکر خودش باشه و برای این حالت های خودش با یه شخص متخصص مشورت کنه

رز یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ

سلام مرسی از اینکه جواب سوالمو ندادین. ولی با این صحبتهای جدید خیلی چیزا در مورد شخصیت نرگس گفتید که برام عجیب و جالب بود. در زندگی مشترک تحمل یک موجود سرد و بیروح خیلی سخته اصلا دوست داشتن یک ادم بی احساس دردناکه.مطمئنید که دوستش داشتید و عاشقش بودید؟ جدا چه جذابیتی براتون داشته این آدمی که انقدر منفی بوده!!!!!! من نمیفهمم البته اگر خودتون جزو ادماهای خیلی بر شر و شور باشید تا حدودی قابل درکه چرا جذبش شدید اما ادامه اش برای این همه مدت و اصرار شما برای حفظش کمی عجیبه .

سلام

شرمنده که سئوالتون رو بی جواب گذاشتم، نرگس دقیقا وقتی گرفتن کارت سبز قطعی شد این مسئله رو مطرح کرد. از قبل هم کمی مشکل وجود داشت ولی نرگس طوری رفتار میکرد که من هیچوقت حتی احساس نمیکردم بخواد منو ترک کنه.

نرگس بهترین دوستی بود که من تا حالا داشتم، هر صفت خوبی که یک دوست خوب باید داشته باشه رو داشت. همین بود که من جذبش شدم، حتی همین الان اگر مشکلی برای من پیش بیاد، میدونم که روی کمک نرگس بیشتر از هر فرد دیگری میتونم حساب کنم. یک دوست واقعی

در ضمن ممنون میشم که وقتی سئوالتون بی جواب مونده، با ادبیات مناسبتری اونو به من خاطر نشان کنید.

موفق باشید

-امیر

سارا یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ب.ظ

سلام.چندین بار اومده بودم و پست قبلی شما رو خونده بودم ولی هربار که می خواستم چیزی بنویسم نمی دونم چرا نمی تونستم!
مشکلات احساسی نرگس مشکلاتی هست که همه به نوعی در زندگی باهاشون مواجه شدیم و این برای هر کسی شدت و ضعف داره..می شه مثل خیلی از دوستانی که اینجا کامنت گذاشتن بگیم که شاید نرگس دچار افسردگی بوده، ولی از اونجایی که من دوستان زیادی به این شکل داشتم،‌این صفت اخلاقی اونها بوده که ذاتاْ فرد بی ذوقی نشون می دادند.
اما با تفاسیری که شما عنوان کردید احتمالاْ نرگس همیشه از چیزی رنج می برده همیشه یک حس قویتر از شاد بودن در وجودش بوده، اگه مسئله کارت سبز رو به کلی کنار بذاریم شاید واقعاْ نرگس از این حس ها خسته شده بوده و شاید واقعاْ به خاطر خودتون از زندگیتون رفته، برای اینکه می دیده نمی تونه شما رو شاد کنه شاید می خواد به هر دری بزنه و شادی گمشته خودشو پیدا کنه.. اینجور افراد حتی وقتی به خوشبختی هم می رسن همیشه نگران از دست دادنش هستن...

sara javazi دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ق.ظ

از صمیم قلبم واسه نرگس آرزو می کنم تا شادی به زندگیش برگرده از این قضیه به سادگی نمی شه گذشت زندگی جنگ است جانا بهر جنگ آماده شو

ستاره دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:25 ق.ظ

سلام
ادم وقتی ندونه برای چی داره زندگی میکنه برای چی باید عاشق باشه اصلا عاشق کی باشه عاشق باشه یا نباشه
زندگی براش خییییلی سخت میشه خیلی
زندگی خیلی پیجیده اس فقط با قواعد ریاضی و دو دو تا چارتا نمیشه زندگی کرد
هم شما و بیشتر نرگس باید پناه ببرید
می دونید من فکر می کنم فقط یه اشکال عمده تو زندگی
شما و به خصوص نرگس هست اونم نبود معنویت هست
شما و نرگس باید عشق واقعی تون توی زندگی را پیدا کنید
پیشنهاد میکنم فیلم هر شب تنهایی را ببینید

من فکر می کنم فقط یه اشکال عمده تو زندگی
شما و به خصوص نرگس هست اونم نبود معنویت هست؟؟!

Hamid دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ق.ظ

AMir jan narahat nabash, ye ruzde khoob miaaaaad.....

نازنین دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:02 ق.ظ

سلام
همیشه وقتی از نرگس خانم حرف می زنید خودم رو احساس می کنم و زندگی آینده ام رو
نمی دونم اما احساس می کنم شاید در آینده برای من هم چنین حسهایی بوجود بیاد
شاد باشید

محمد دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:25 ق.ظ http://mami23.persianblog.ir

سلام.
حقیقتش نمیشه چنین قضاوتی رو داشت.
نرگس خانم هر چی باشه قبل از رفتن شما به امریکا بهتون دل بسته بود.با شرایط دانشجویی شما در غربت ساخته.پس دنبال عشق بوده ولی به گمان من نتونسته به دست بیاره اون عشق رو.منظورم این نیست که تقصیر کی بوده.همیشه هر دو طرف مقصر هستن ولی گاهی کفه ترازو به یک طرف سنگینی می‌کنه.شاید شما جایی کم گذاشتین و شاید هم ایشون در جاهایی باید بیان می کرده مشکلاتش رو و نکرده.شاید ایشون می‌بایست در نگاهش به کل زندگی تجدید نظر کنه که با توصیفات شما فکر می کنم لازم باشه چنین کاری.
یک مطلبی که الان به ذهنم میاد اینه که شما دو نفر ایرانی هستید.با فرهنگ ایرانی.برای مشاوره پیش مشاوری با فرهنگ و نگاه ایرانی رفتن بهتر کمک نمی کرد؟البته شاید الان دیگه برای چنین کاری دیر شده باشه.
در هر حال آرزوی شادی برای شما و نرگس خانم دارم.

سلام،

حرفهاتون کاملا منطقیه، مسلما من هم اشتباهاتی کردم و راستش من خودم هم خیلی دنبال این بودم که چی کم گذاشتم، برای همین بارها و بارها از نرگس پرسیدم چه کاری رو باید میکردم که نکردم و یا چه کاری رو کردم که نباید میکردم که در این نقطه قرار نگیریم و جواب نرگس همیشه اینه که هر کاری میکردی فرقی نمیکرد.

در مورد مشاور هم، به اصرار من، ما هم پیش مشاور ایرانی رفتیم و هم پیش مشاور امریکایی، اما مشکل اصلی این بود که نرگس اصلا تمایلی به حل مشکل نداشت. فکر کنم این مطلب رو در پستها بیان کردم.

ممنون از پیامتون،

-امیر

گیلدا دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ق.ظ

یه سوال خدا تو زندگیتون چه جایگاهی داره؟

سلام گیلدا خانم،

سئوالتون خیلی خصوصیه و من دلیلی نمیبینم به این سئوال جواب بدم. در ضمن نمیتونم بفهمم این سئوال چه ربطی به موضوع وبلاگ داره؟


شاد و سربلند باشید

-امیر

نسیم دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام خدمت آقای دکتر
امیدوارم که خوب باشید و ازاین روزهای نه چندان زیبا به سلامتی بگذرید
خیلی وقته که با وبلاگتون همراهم شاید حدودا ۳سال
از خوندن اتفاقات پیش اومده هنوزدرتعجبم
اما برام عجیبه که هیچ کدوم از ماهاییکه اینجارومیخونیم چطوری آیا درمورد زندگیتون نظر میدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
درحالیکه هیچ کی نه حال شما ونه حال همسرشمارومیدونه که چه جوری شده به اینجارسیدین یا حالا نرگس رسیده
وفقط ازروی نوشته ها نظرمیدیم

بازهم امیدوارم به سلامتی از این روزها بگذرید
چرانمیشه پیام رواختصاصی فرستاد؟؟


ستاره دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام
منظورم را متوجه نشدین؟؟؟
یه چیز دیگه دورادور مواظب نرگس باشید
یه وقت دست به کار بدی نزنه

سلام ستاره خانم،

اولا: منظورتونو متوجه نشدم
ثانیا: زندگی نرگس دیگه به خودش مربوطه، خودش عاقل و بالغه و صلاح خودشو خودش باید تشخیص بده، بچه که نیست که من مواظبش باشم دست به کار بدی نزنه. پیامتون یه مقدار توهین آمیزه
ثالثا: اگر همون ستاره خانمی هستید که من ۲ بار تو یاهو مسنجر بلاکش کردم، هیچ تمایلی به خواندن پیامهای شما ندارم.

نگین دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ب.ظ

سلام امیر آقا
امیدوارم حال شما و نرگس عزیز خوب باشه
من یه بار دیگه ازتون پرسیده بودم، قبل از اینکه رسما جدا بشین، خانواده نرگس و خانواده شما چه عکس‌العملی نشون دادن؟

می‌خوام بدونم اینجور وقتا می‌شه رو بزرگتر‌ها حساب کرد که یه جوری به حل مساله کمک کنند؟ یا اینکه کمکشون به دخالت تبدیل می‌شه و در نهایت هر کی‌ طرف بچه خودش رو میگیره؟

اصلا این جوری بگم به نظرتون خوب که خانواده دختر یا پسر یا یه بزرگتر در جریان این کشمکش‌ها باشه، یا اینکه این موضوع به دیگران ربطی‌ نداره؟

سلام،

راستش پدر و مادر من که در جریان نبودند تا اینکه مسئله قطعی شد، خانواده نرگس هم طرف نرگس رو نگرفتند و تمام تلاششون رو برای کمک کردن انجام دادند. بنابراین کلا مثبت بود، البته برای مورد خاص ما، بنابراین نمیشه نظر کلی داد.

شاد و سربلند باشید

-امیر

امتیس دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:21 ب.ظ

بیماریهای روحی هم مثل بیماری های جسمی قابل درمان هستن بشرطی که اونا رو جدی بگیریم و برای درمانشون اقدام کنیم.اونطور که توضیح دادین نرگس تمایلی به درمان بیماری اش نداره بنابراین تا زمان درمان نشدن نمیتونه طعم خوش زندگی و لذت از خوشی ها اون رو درک کنه.نرگس باید روی ذهن خودش کار کنه و خودش رو متقاعد کنه تا حداقل امروز برای شاد بودن خودش از افسردگی رهائی پیدا کنه وگرنه نمیتونه منتظر معجزه باشه و فکر کنه یه روز صبح از خواب بیدار میشه و تبدیل میشه به دختری پرشور و با انگیزه و با یه دنیا ارزو و انرژی.این محاله......خیلی دردناکه که می بینم یه بیماری قابل درمان اینجوری باعث از هم پاشیدگی یه زندگی شد که میتونه با درمان افسردگی نرگس تا ابد رنگ و بوئی عاشقانه داشته باشه.واقعا حیف شد که نرگس برای خوشبختی و شادی نجنگید

رز دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ب.ظ

سلام
مرسی که جواب سوالمو دادید. من به نظرم نیومد که از ادبیات بد و تندی استفاده کرده باشم دوباره هم خوندم بازم چیزی که شما حس کردید را من حس نکردم شاید چون چون من به منظور بدی ننوشته بودم انرا احساس نکردم و من معمولا عادت ندارم اگر برای کار زشتی که که نکردم عذر خواهی کنم.
موفق باشید

امیر(lr_rleri) دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ب.ظ

نمیدونم این که دارم میگم تا چه اندازه درسته ولی برداشت من از رفتار خانوما اینه خیلی از اوقات وقتی یه خانم از یه چیز ناراحته و داره گریه میکنه تنها چیزی که لازم داره شانه هایی برای تکیه کردن به اونا و گریه کردنه، حال اینکه ما مردا (حداقل در مورد خودم دارم میگم) در این موارد گیج تشریف داریم و با پرسیدن چرا، دنبال دلیل رفتار اونا میگردیم. نمیدونم در مورد شما تا چه اندازه این صدق میکرده

یاسین و آیسان سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ق.ظ

می سه خواهش کنم به جای اینکه این جا بیاین و از مشکلات نرگس بگین اول خودتون و ایراد هاتونو شناسایی کنید ؟
نرگس هر چی بود و هست تمام شد و رفت
این شمایید که الان به جای کنکاش زندگی گذشته تون بهتره به فکر زندگی جدید باشین
حق دارین ۱۰ سال زمان زیادیه اما بهتر برخی مسائل ناشناخته بمونه
شما با این که ۱۰ سال کنار هم بودین و همدیگه و داشتین اما باز تنها بودین

ص.ش سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ق.ظ

اول سلام!
من مدت زیادی هست که نوشته هاتون را میخوانم. به خصوص comment ها را ،خیلی دید من رو باز تر کرده و واقعا متشکر هستم که تجربیات تونو در اختیار دیگران میگذارید.راستش من اونقدر به بلوغ فکری مثل شما نرسیدم که قضاوتی داشته باشم ولی بدم نیومد 1 کمی اینجا بنویسم:
1=ستاره خانم زندگی جنگ نیست!زیبایی زندگی به احساس زیبا داشتنه.بردو باختی در جنگ زندگی مگر هست؟؟همه انچه اتفاق میوفته درسه اگر یادش نگیریم همش تکرار میشه
2=واین برای نرگس هم اتفاق اوفتاده و اگر یاد نگیره بعد ها هم تکرار میشود!
3=امیر عزیز ببین جه درسی باید ازین تجربه یاد بگیرید!مطمئنم خواهید فهمید.
4=اینها علایم افسردگیه در نرگس خانوم. شکی نیست در آن.
5=نرگس عزیز مشکل شما ریشه ای عمیق دارد!اگر منبع این چاهی که ریشه های زندگیه شخصیتون ازش اب میخورن پیدا نکنید و لای روبیش نکنید زندگی شما بار آفت زده خواهد داشت.(بدون بودن شریک زندگی)
6=این شعر مولانا تقدیم به شما:
عقل بند رهروان است ای پسر/بند بگسل ره عیان است ای پسر
عقل بندو دل فریب و جان حجاب/راه ازین هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخواستی/این یقین اند گمان است ای پسر.
سینه ای کز زخم تیرش خسته شد/بر جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست/عشق کار پهلوان است ای پسر!
گر روی بر اسمان ادریس وار/عشقِ نیکو نردبان است ای پسر!...

و اخر همه اینا اینکه :
if a peson could bare her/his soul to somebody .love would apear in life and stay forever!
go head my friend
u will finaly find the truth although there would be some pain,god will help .trust him to show you the point. i know

ستاره سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:34 ق.ظ

سلام
نه من اصلا قصدم توهین نبوده و نیست
حتی چند جمله از کامنت قبلی ام را حذف کردم که نکنه به شما بر بخوره
در ضمن من فقط برای نوشتن کامنت توی وبلاگ از این اسم استفاده می کنم نمی دونم اگه می تونید ای پی را چک کنید
و اسم توی یاهو هم اسیه هست
یه مقدار حساس شدین گمونم

ستاره خانم،

وقتی میفرمایید: من فکر می کنم فقط یه اشکال عمده تو زندگی
شما و به خصوص نرگس هست اونم نبود معنویت هست؟؟!

بهتر بود اگر دلیلتون و منطورتون هم ذکر میکردید، با اینکه از شما پرسیدم جواب ندادید.

موفق باشید

-امیر

بهاره سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:37 ق.ظ

سلام عکس العمل شما نسبت به صحبتهای بعضی دوستان تا حدی نادرسته . شما اینو میدونید که هر کس ایده و نظری داره و قرار نیست که همه نظرشون با شما یکی باشه هرکس سعی میکنه با توجه به معیار های خودش شما رو به نوعی راهنمایی کنه ودر عین حال تا حد ممکن کمکی کرده باشه ولی برخورد شما صحیح نیست . من دوست داشتم با شما صحبت کنم ولی با توجه به عکس العمل شما ترجیح می دم فقط خواننده باشم تا با من مثل ستاره برخورد نشه.
به امید روزهای بهتر

سلام بهاره خانم،

درسته، قرار نیست همه نظرشون با من یکی باشه. ولی آیا وقتی کسی عنوان میکنه: من فکر می کنم فقط یه اشکال عمده تو زندگی شما و به خصوص نرگس هست اونم نبود معنویت هست؟؟!

نباید دلیل بیاره؟

موفق باشید

-امیر

مهرداد سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ق.ظ http://petti.persianblog.ir

سلام.
من این وبلاگ رو در گذشته میخوندم.
خبرهای شاد و قشنگی توش بود.
لذت بخش و زیبا.
مجددا توسط یک دوست بهم پیشنهاد شد بیام و بخونم.مجددا!
اومدم و دارم پست هایی رو میبینم که قشنگی سابق رو نداره.
قضاوت نمیکنم.
قصدش هم درست نیست.
اما من فقط دارم اینجا حرفهای یک نفر رو میخونم!
کاش امکانش باشه که حرفای یک زوج رو بخونم.
اما!
امیر عزیز مطالبی رو که نوشتی رو خوندم.
وقتی که میگی کاری رو کردی و توقع ذره ای هیجان و یا تشکر و یا حتا یک لبخند و برقی در چشم را داشتی و نبوده! درکت میکنم و کاملا هم درکت میکنم. یه سری چیزا دیدنی نیس! لمس کردنی نیس! و .... حس کردنیه.
وقتی حس نکنی چیزی رو که باید حس کنی و حس کنی اون چیزی رو که کل احساست رو بهم میریزه! بده دیگه.
بگذریم.
نظاره گر باش.
شاید باید این کارما رو بگذرونی و هزاران شاید دیگه.
و فراموش نکن که امتحان با وفایی در این زمانهاست.
او نسبت به تو اونجوری نیست که تو نسبت اونی. عیبی نداره! تو همیشه عاشق عشقت باش....

مهرداد سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ق.ظ http://petti.persianblog.ir

عشق وقتی یه طرفه باشه دردناکه اما عشقه.زندگی کردن وحشتناک میشه.
اما مگه تو دوستش نداری؟!
تو دوستش داری و دوستش داشته باش.
اگه میگی تلاش کردی برای درست شدن این موضوع شک نداشته باش که کم تلاش کردی.بیشتر تلاش کن دوست من.
اگه میگی افسردگی و از این حرفا پس همین موقع است که باید بیشتر باهاش باشی حتی اگه اون نوخاد صورتت رو ببینه.
اینجاست که باید مسائل رو درک کنی و با دید وسیع تر ببینی.
از دون خودت و درون رابطه تون بیا بیرون.از بالا ببین. بعنوان یک مشاهده گر.اونوقت میتونی راه های بهتری رو ببینی.
لطفا برداشت ها و قضاوت های خودت رو نکن. لطفا هر کار و رفتار رو تعبیر به عملی نکن.لطفا گذشته ای که به نظرت خوش آیند نیست رو زیر رو روو نکن.چشم بسته هم عمل نکن ولی برای رابطه ای که ارزش داره تلاش کن.خیلی خیلی خیلی هم تلاش کن.
راستش وقتی خوندم خواستم که بنویسم چون همین الان که قصه عشقتون رو میخونم هم لذت میبرم.
اما قصه عشقتون!
صبر کن امیر صبر و تدبیر!

نرگس.ح سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ق.ظ

سلام خوبین؟
یادمه چند سال پیش سرگذشتتونو می خوندم گفته بودین که خونوداه نرگس یه مشکلاتی دارن که مطمینا روی بچه ها تاثیر می گذاره من نمیدونم چرا متوجه نشده بودین
ولی خود شما از نرگس یه آدم شاد ساخته بودی تو این وبلاگ.....

نرگس آدم همیشه غمگینی نبود و آدم شادی هم نبود. اشتباه از منه اگر تصویری غیر از این ارائه دادم.

مریم سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ق.ظ

من الان کامنت های آقای منصور در دو پست قبلی رو خواندم. با هر دوشون کاملا موافقم. به خصوص با کامنت پست چه شد (دو)

ali سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 ق.ظ

salam
be nazaram nabayad narges ro raha mikardi
on dochare ye zafe rohi bod va az in zaf ranj mibord o ehtemalan mibare
fek mikonam afkaret dar moredesh kamelan ghalate
in fekr ke on be khatere manafe ba to shod va bod
ba tarifi ke az narges kardi be nazaram on az moshkele rohi va manavi ranj mibord va 9sal zamane ziadi bod baraye hal kardane in moshkelat, ke nashod
kheili dost daram befahmam ke ayandeye narges chi mishe

سلام علی،

من نرگس رو رها نکردم، بلکه اون بود که منو رها کرد. من هر کاری که میتونستم کردم ولی نرگس تمایل چندانی به حل مشکل نداشت. اینجور مسائل وقتی یه طرف همکاری نکنه کار بجایی نمیبره.

negar چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:03 ق.ظ http://nargeslove.blogsky.com/

salam amir jan va narges jan man ye mail baraton dadam nemidonam adrese dorsti dadam a na ageh shod lotfan behm javab bedein manam mesle shomama amir jan badjori mesle shomam va niyaz dram nazaretono bedonam midonam vaghteton kam evali lotfan javab bedein merci

سلام

من ایمیلی از شما دریافت نکردم. آدرس ایمیل من هست amirblog2@yahoo.com و خوشحال میشم اگر بتونم کمکی بکنم

-امیر

ستاره چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ق.ظ

سلام
منظورم را با یه مثال میگم
ببینید هر دستگاه الکترونیکی برای کارکردن باید به یه منبع وصل باشه درسته؟
یعنی یه چیزی باشه که وقتی دستگاه کم اورد دوباره شارژش کنه
شما مسلما خدا را قبول دارید شکی درش نیست
ولی همین کافی نیست نرگس شارژش تمام شده یا داره میشه کم اورده شما هم خیلی بهتر از اون نیستید
نمی دونم چه جوری بگم
باید سیمتون را وصل کنید اساسی
این اخرین باریه که نظر میذارم
بای

اگر منظورتونو درست متوجه شده باشم، منظور شما از "معنویت" در واقع "توکل به خداست" و معتقدید با توکل به خدا، مسائل میتونست طور دیگه ای پیش بره. شاید حق با شما باشه، ولی من نه دلیلی دارم که این فرضیه رو بپذیرم و نه دلیل محکمی که ردش کنم.

مهسا چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ب.ظ

از خدا آرامش همراه با یهترین خوشبختیها واستون می خوام.

fateme پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ

kheily az comment ha ro khondam...

midonin, zendegiye shoma khob mesle hameye adamaye dige be noei jalebe... man rastesh mardi ke ta in had asheghe zanesh bode bashe ro az nazdik ndidam ya bezarid behtar begam zano shohari ke ta in had hamdigaro dost dashte bahan, ba ham dost bashan, poshte ham bashan. albate in tasiviri bod ke ta ghabl az shoro shodane majaraye talagheton az shoma va narges dashtam.

chera eana ro daram migam? aha, zendegiye shoma ke be jaye khod jalebe, ke chi shodo chera be inja resid... vali commenthaye adam ham kheily jalebe.

kheilya ezhare nazar kardan, na hatta soal ke masalan agha amir chera nargeso nabordi pishe moshaver! ke fekr konam badesh omadin ba ghermez neveshtid ke baba aghlam resid in karo bokonam! albate mesle man na... mohtaramane goftin :D

dovvom kheilyha goftan mam shabihe nargesim :D this is interesting! jedihaaa

khob hala daraje zoghe adama fargh mikone vali dige please khanumaaaaa ... yani age hamsareton baraton mashin bekhare hatta khodeton nemirid entekhab konid ya zogh konid? dige baba.... intori bashe ke jameiate afsordeha kheily ziyade.

hala ye chizi begam

manam hamchin shabihe nargesam :D vase hich chi zogh nadaram

omidvaram narahateton nakarde basham... midonam yek hamchin masaleyi to zendegiye adam pish biyad bad shomam lotf koni biyay vase hame sharh bedi masaele zendegito serfan ke shayad kesi chizi yad begire ya aslan hame be ham komak konim chizi yad begirim... bad khob har ki miyad az biron mige chera lengesh nakardi... chera felan nakardi... chera narges intori bod? aslan chera to ashegh shodi? aslan narges khob bode to bad bodi... va va va

man ke bodam behem bar mikhord. bazam dame shoma garm....

valla chi begam... dige etefaghiye ke oftade.. che mishe kard... omidvaram az in be bad moafaghtar khoshhaltar va salamattar bashid, har 2 taton, aslan hameye adama

khoda ro che didi shayad ye roz dobare bargashtid pishe ham? na? jediha... shayad narges alan kheily narahate ke aghoshe garme hamsaresho mehro mohabatasho, nafas keshidane ba shoma ro, lahezate khosho nabi ke ba ham dashtid ro .... az dast dade.

shoma mardi nemidoni khanumha cheghadr az hemayat hamsareshon deleshon garm mishe....

miss karde man midonam dige, miss karde hesabi hala chera ba khodesh laj karde khodesh midoneho khoda.

رویا شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ق.ظ http://tanhabasmskhoda.blogfa.com

سلام خیلی وقته به وبلاگتون سر نزده بودم امروز که بعد از ۲ سال آمدم یر بزن کلی تغییر کرده انتظار شادابی قبل را داشتم همه ی مطالبتونو نتونستم بخونم که ببینم چه اتفاقی افتاده ولی امیدوارم شادی زندگی را از دست نداده باشد

negar شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ب.ظ http://nargeslove.blogsky.com/

salam amir jan man hame mailo dobare send kardam vali inroza etfaghye digam uftade ageh umad mailam begid baghiye majeram mail konam merci duste hamishe khobe man albte narges jon shomama duste bi nazire man hasti

من یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:59 ب.ظ

سلام
بسه دیگه
خجالت بکش آقا امیر
من که شما رو همیشه الگوی خودم قرار داده بودم الان تاسف میخورم...
شمایی که انقد قشنگ در مورد عشق و زندگی و نرگس مینوشتی الان کاری جز بد و بیراه گفتن به نرگس نداری.همیشه اینو یادتون باشه تو دعوای زن و شوهری هر دو طرف مقصرن.انقد هم نیا اینجا پشت سر نرگس حرف بزن و با یه عده آدم که روزی منتظر این بودن که شما بیای و از نرگس بدی بگی و اونا هم بیان شما رو تشویق به این کار کنن.
حداقل حرمت اون عشق چند سالتونو نگه دار.
حالم بهم میخوره از این عشق های پوشالی

دوست عزیز،

همه اون چیزهایی که ذکر کردم فقط بیان یکسری واقعیت تلخ بود. پشت سر کسی حرف زدن، یعنی اون فرد رو در تاریکی نگه داشتن، وقتی حرفهاتو جایی بزنی که طرفت بتونه ببینه، فکر نمیکنم اسمشو بشه پشت سر حرف زدن گذاشت. خدا میدونه که چند بار هر کدوم از این پستها رو مرور کردم قبل از بزارمشون تو وبلاگ. البته به شما حق میدم، نرگس (علیرغم درخواستهای مکرر من) اینجا چیزی نمینویسه، بنابراین این شبهه پیش میاد که من هر چی دلم میخواد میگم.

موفق باشید

-امیر

نرگس دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ق.ظ

شیشه ای می شکند!
یک نفر می پرسد چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم ناچیزتر است؟
دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟
مدتها پیش با نرگس و امیر آشنا شدم از خوندن مطالبتون لذت میبردم متاسفانه یه مدت ازتون دور بودم و نمیدونستم چه اتفاقی بینتون افتاده حسه من میکنه نرگس دچار یه خلاء شده و نیاز به زمان داره نرگس هنوز خوشبختی رو باور نکرده و این رو هم خوب می دونم که زندگی برای امیر تعطیل نخواهد شدو امیر روزها و لحظات شادو شیرینی رو خلق خواهد کرد.بهترین ها رو برای امیر و شادی رو برای نرگس آرزو میکنم .

بهار سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ق.ظ

ببخشید امیر خان من فکر می کنم (البته شاید)سکوت نرگس جان به این دلیل می تونه باشه که شما سعی می کنین خیلی منطقی به قضیه نگاه کنید(که البته بهنظر من این خیلی خوبه) اما می تونه این احساس در نرگس ایجاد کرده باشه که دلیلش نمی تونه منطق شما رو ارضا کنه شاید بهتر باشه بگم اون احساسی که اون نسبت به زندگیتون پیدا کرده بوده با منطق شما جور در نمیاد وبه این دلیل احساس کرده اگه با سکوت وبدون بیان احساسش از شما جدا بشه براش بهتره(یا براتون بهتره)

یه دوست چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ

بهتون برنخوره اما من فکرمیکنم شما دارین آبروی همسر سابقتون روتواین وبلاگ میبرین آیا واقعا اونم ازاینکه شما اینقدرراحت مسائل یه زندگی ۹ساله رو ریختین رودایره رضایت داره؟فکرنمیکنین دارین زیاده روی میکنین؟؟؟

بهار پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ب.ظ http://www.ayande63.blogfa.com

چه بد...ته دلم برای نرگس غمگین شد...اینکه از دشتنو نداشتن چیزی شاد نمیشه...این اینجوری هیچ امیدی وجود نداره...وقتی هرچیزی بدست بیاری شادت نمیکنه...امیدوارم هرچه زودتر اوضاش بهتر شه...
امیرخان شما ۱۰ سال با کسی بودی که دوسش داشتی و شاد بودی از بودنش....ولی اون طفلک هیچوقت شاد نبود..هیچوقت توی تموم دوران زندگیش....خیلی ناراحت کنندست....خیلی

منصور جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ب.ظ

با سلام
به نظر من امیر کار بسیار سختی رو قبول کرده و داره انجام میده با در معرض قضاوت گذاشتن مهمترین مسئله زندگیش. این مطمئنا جرات زیادی میخواد و حداقل کاری که کرده اینه که این فضای بحث رو ایجاد کرده. از نظر من کار امیر اشکالی نداره تا اونجا که حریم خصوصی نرگس شکسته نشه و فکر نمیکنم از دوستانی که کامنت میگذارن کسی این زوج رو از نزدیک بشناسه. من فکر میکنم امیر نیاز داشته که این حرفارو بگه به چند دلیل:

1) همیشه گفته که قصدش اینه که همه یاد بگیرن از یک مثال عینی زندگی و تابحال به این گفتش عمل کرده

2) امیر هم مثل هر انسان دیگه حق داره برداشت خودشو بگه. مطمئنم ایده آل خواهد بود که 100% منسف بود اما انصاف کاملاً نسبی است. از لحن نوشتن امیر من حس میکنم که خیلی سعی میکنه منصف باشه اگر چه ممکنه به نظر من یا کس دیگری گاهی تندروی کنه اما هیچ دلیلی نداره که معیارهای ما یکسان باشه در مورده مرز انصاف

3) بعد از یک جدایی، مخصوصاً وقتی 2 نفر در یک فاز فکری نبوده باشن (مثل این مورد که یکی فکر میکرده همه چی خوبه اون یکی ذهنا جدا شده بوده)، هضم این قضیه و جواب به سؤال "چرا" خیلی مهم میشه واسه شخصی که فکر میکنه در بیخبری نگاه داشته شده. اگر امیر دوستانی داشته باشه که بتونه اینو باهاشون مطرح کنه، ممکنه هیچ مساله ای حل نشه اما حداقل این حرفا انباشته نمیشه در درون اون. من فکر میکنم امیر به دلایلی ترجیح میده اینو با دوستان دنیای مجازی مطرح کنه چون دوستان نزدیکش ممکنه دوست مشترک اون و نرگس باشن و نخواد اونها از مسایل شخصی زیاد بدونن. این حق امیر و نرگس هست که مسایل رو از دید خودشون بگن و تخلیه بشن حتی اگر هم در اون کمی بی-انصافی بشه . حداقل میتونن زودتر قضیه رو هضم کنن و بیرون بریزن. من این اشتباه رو کردم که در مورد مشابه، اصلاً تا 9 ماه با هیچکس حرفی نزدم فقط به این دلیل که میخواستم در حرفم بی-انصافی نشه به همسر قبلیم ونتیجه شد یک حمله عصبی شدید که 3 ماه فلج کرد جسم و روحم رو. لطفاً دوستانی که امیر رو متهم میکنن خودشون رو در شرایط اون بگذارن وببینن میتونن ساکت باشن؟

4) خیلی احتمال این زیاد که امیر چند وقت دیگه کاملاً متفاوط به قضیه نگاه کنه و حتی بعضی حرفایی که اینجا میگه رو رد کنه یا فکر کنه اشتباه بوده. اما اینکه متناسب با حال الانش بنویسه خیلی طبیعیه. روانشناسن میگن برای به آرامش رسیدن بهتره با وضعیت روحیت مبارزه نکنی بلکه باهاش کنار بیایی، حتی اگر لازمه عصبی بشی، گریه کنی، تا نهایتن بتونی فراموش کنی

با امید شادی
منصور

ممنون منصور جان

باران شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ق.ظ

میگم چه جراتی دارید..اقرار به اشتباه جرات میخواد

saba یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 ق.ظ http://shabaviz-s.blogfa.com

سلام
من هنوز چیزی از شما و نرگس نمی دونم.. یعنی به طور کامل نمی دونم.. پس ترجیح میدم به پست های قبلی.. و حتی سال های قبل سرک بکشم
ولی با این همه فکر میکنم این که بخواهیم در مورد زندگی شما نظر بدیم عاقلانه نیست.. خیلی از ما که در مورد زندگی دیگران بدون داشتن تخصص و یا آگاهی نظر میدیم.. خودمون بیشترین مشکل رو در زندگی داریم.. اگه این همه توانایی در خودمون می بینیم که دیگران را هدایت کنیم.. شاید بهتر باشه اول خودمون را هدایت کنیم

آهو دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ق.ظ

سلام
وقتی دیدم تو عبارت زیر اسم وبلاگ یادداشتهای "یک زوج ایرانی " شده "یک ایرانی" دلم به شدت گرفت . انگار تازه باور کردم که شما دیگه نرگسامیر نیستین . امیر هستین . انقدر حالم گرفته است کخ اصلا نمی تونم منطقی فکر کنم . برای همین نتونستم برای چند پست اخیر کامنت بذارم . خانمها خیلی پیچیده اند امیر آقا. گاهی خودشون هم نمی تونن دقیقا ریشه احساسی که دارن یا تصمیمی که می گیرند رو پیدا کنند . حالم بهتر شد باز میام سراغتون . کمی هم با همسرم در این مورد حرف می زنم شاید بتونم لا اقل برای خودم از سنگینی بارش کم کنم .
آرام باشید و صبور

پاپیروس چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ق.ظ http://editorist.blogfa.com

ببخشید که این وسط من یک سوال بی ربط ( شاید) می پرسم
میشه بگین چطوری میشه کارت سبز گرفت . منم دوست دارم مثل شما اون خوشحال رو بچشم و از ایران بیام اونجا ولی خب چطوری راهش رو نمی دونم . سیزده ساله ازدواج کردم . شوهرم مرد خوبیه ولی اهل خارج اومدن نیست . یک دختر گل ۱۰ ساله دارم و دوست ندارم بهش سخت بگذره . ماجراهایی که ما از مهاجرت شنیدیم همش بد بخت شدن اونها بوده و لاغیر ولی من باور نمی کنم . حتی اگر همسرم هم نیان یک روزی میام اون ور آب ولی بلد نیستم باید چه کرد و کارت سبز گرفت عزیز . راهنمایی می کنین جناب امیر آقا؟

پری پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ

سلام .یه کتابی هست به اسم قصه عشق، یا ی ترجمه دیگرش هست عشق داستان است. البته شما می تونی اصلش رو بخونی love is a story:a new theory of relationships (البته اگر تا حالا نخوندی) نوشته رابرت استرن برگ. این که چی شد به اینجا رسیدید دقیقا تو این کتاب شرح داده شده. فوق العاده است، کتابو میگم! چون خودم یه دورانی شبیه اینو گذروندم فکر میکنم این کتاب خیلی می تونه بهت کمک کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد