نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

تهران

سلام


ایران اتفاق خیلی خاصی نیفتاد، از پارسال که ایران بودم تقریبا همه چیز به همون شکل بود. پدرم عمل تعویض زانو کرد که خوشبختانه عمل بسیار موفقی بود و زانوش از اولش هم بهتر شد. مادرم کمی اضافه وزن داره، و سن زیاد هم که مزید علت شده و کمرش یه کم درد میکنه. رژیم هم مثلا میگیره، سفت و سخت. اما بعدش چلو کباب درست میکنه، کره هم میزاره لای برنجش و میگه این چند روزی که پسرم پیشمه نمیخوام نگران غذا خوردنم باشم!



گفتم چلوکباب، به عرض برسونم که من در سه هفته ای که ایران بودم رکورد خوردن چلوکباب خانگی و رستورانی خودمو شکستم، و طوری شد که اگر از اوناث بودم همه فکرهایی میکردن با اون شکم برآمده. البته همیشه که برنامه چلوکباب نبود، قیمه، قورمه سبزی، و البته باقالی پلو با گوشت و غذاهای دیگه. غذای ایرانی اصلا یه چیز دیگست. خونه عمه ام کار بجایی رسید که بابام میگفت: "کاه مال خودت نیست، کاه دون که ما خودته". تقصیر من نبود، تقصیر عمه جان بود که وقتی فسنجون رو آورد سر میز که من تقریبا سیر شده بودم.



از بحث بی مزه طلاق واستون بگم. سابقا دوستهامو به دو دسته مجرد و متاهل تقسیم میکردم. از اونجایی که تعداد طلاق گرفته ها خیلی زیاد شده، دسته مجردها به دودسته ازدواج کرده ها و ازدواج نکرده ها تقسیم شده، و دسته متاهلها هم بعلت کمی تعداد، به حد نساب تشکیل یک دسته نرسید. جوری شده که وقتی میگی طلاق گرفتی دیگه کسی تعجب نمیکنه!



شنیدم تالار فرمانیه که ظاهرا یکی از گرونترین تالارهای عروسیه تصمیم میگیره همه زوجهایی که در اون تالار ازدواج کرده اند رو یه شب دعوت کنه، که کاشف بعمل میاد بیشتر زوجهای مربوطه یا طلاق گرفتن، یا در شرف طلاق گرفتنن. یکی از آشناهامون که دیگه آخرش بود، بعد از کلی مراسم و بیا و برو، بالاخره پارسال همین موقع ها ازدواج میکنه و عروس و داماد سالگرد اولین ازدواجشون تو دادگاه طلاق بودن. 


جالب اینجاست که دوست و غریبه و پیر و جوون و زن و مرد، هر کس که منو میدید بعد از اظهار تاسف میگفت: "نکنه دوباره بری زن بگیریا، زندگی بکن و لذت ببر". به مامانم میگم دختر فلانی خوبه ها؟ میگه: "چه غلطا، فعلا نمیخواد زن بگیری". تا جاییکه من یادمه مادرا همیشه میخواستن پسراشونو داماد کنن!


البته بگم که منم هر وقت یه خانمی زنگ میزد، و مادرم میدید اونور خط یه خانمه (اخه گوشی ما صداش نسبتا بلنده)، میپرسید کیه؟ و منهم میگفتم عروس جدید خانواده کاشانی.


ادامه دارد ...


شاد و سربلند باشید


-امیر


نظرات 18 + ارسال نظر
مهسا جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ب.ظ

خوشحالم که دوباره بانمک و شاد می نویسی. موفق و سربلند باشی. پسرم خواهشا ایندفعه چشماتو حسابی باز کن.

محمد شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ق.ظ http://mami23.persianblog.ir

سلام.
رسیدنتون به خیر.
امیدوارم خوش گذشته باشه.
ولی یک بازه زمانی رو به تنهایی و مجرد بودن اختصاص بدید بد نیست.بگذارید ۱ سال بگذره.

نرگس.ح شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 ق.ظ

تا جایی که می دونم مادر پسرا همچینم خوششون نمیاد پسراشونو دوماد کنن / به دنبال حوری بهشتی ان اونم از همه لحاظ! هاها

س ت ا ره شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:22 ق.ظ

سلام
به نظر من چون جوامع پیشرفت کرده
و طرز فکر آدمها خیلی متفاوت تر شده و جوونها تحصیلات عالیه دارن و ..
دیگه همه یه جور فکر نمی کنن واسه همین اختلاف تو زمینه های مختلف زیاد شده و سطح توقعات جوونها هم رفته بالا
...تکنولوژی هم این وسط باعث یه سری چشم و هم چشمیا شده
مثلا در مورد یه موضوع ساده نظرات خیلی متفاوته دیگه همه یه جور فکر نمی کنن
اینه که طلاق زیاد شده چون تفاوتها زیاد شده
و گذشت اون زمان ...ازدواج الان خیلی موضوع پیچیده ای شده
خیلیها که حتی فکرشون نمی کنی میشنوی که اا جدا شدن
خیلی هم بده
اصلا قشنگ نیست

زهرا شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ق.ظ

سلام بر امیرآقا
چه خوب که مینویسید
آره والا تواین جامعه دیگه ازدواج هم شده خطر
آدم نمیدونه خوبه ازدواج کنه یا بده ؟!!!!!!!!!!!!!

احمد - ا یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ق.ظ http://ashianeheeshgh.blogsky.com

امیر خان ، با همه و همه ی عزت و احترامی که برای خانم ها قایلیم خیلی دوست دارم که کار خیلی سختی بکنی و بی نرگس ! هم کمی برایمان بنویسی .

sara یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:59 ق.ظ

گاه دلتنگ می شوم
دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم
و حسرت ها را می شمارم
و باختن ها را...
و صدای شکستنها را...
و وجدانم را محاکمه می کنم
من کدامین قلب را شکستم
و کدامین امید را نا امید کردم
و کدامین احساس را له کردم
و کدامین خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم

احمد - ا دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ق.ظ http://ashianeheeshgh.blogsky.com

عشق ورزیدن را ایستادن به پای خویش نوشته اند و به آن اعتماد کردن خوانده اند ، آنرا به ره گشای خود نشانش داده اند .
تو ممکن است در عشق نیازمند یاری گردی ولی هرگز نباید توقع داشته باشی آن دیگری در صدد بر آوردن نیازهای تو باشد که فقط و فقط از دست و درون تو بر می آید . «عشق!»

آنی دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ق.ظ

سلام..
این تالار فرمانیه کلا مثل اینکه نحسه..چون 2تا از دوستای من اونج ازدواج کردن هردو طلاق گرفتن! :ی
خوشحالم که خوبین و زندگی کم کم رو به رواله..
امروز برنامه مشاوره نشون میداد تلویزیون مشاور همش میگفت طلاق بگیرین!!!1:-ی..
دیگه امیدوارم همیشه خوب و خوش باشید

سوال سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:40 ق.ظ

سلام
نمی خوام ناراحتتون کنم ولی شاید!!! این خط آخر رو نوشتید که نرگس بخونه! ... امیدوارم هر دو شاد باشید چون زندگی پستی و بلندی زیاد داره و فقط خدا می دونه که مصلحت و خیر ما در چیه...اگه سعادت باشه گوشه ای از نظراتم رو براتون ایمیل می کنم آقای دکتر امیر آقا
در پناه حق باشید
یا علی

دوست سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام
من تازه با وبلاگتون آشنا شدم فقط یه سوال داشتم می دونم یادآوری بعضی چیزها تلخه و نارحتتون می کنه ولی آیا شما همون ۸و ۹ سال پیش فکر می کردید به اینجا برسید یعنی اختلاف عقیده فرهنگ و از این جور چیزها. یعنی اختلاف نظر و عقیده داشتید ولی چون همدیگرو خیلی دوست داشتید بی خیال این جور مسائل بودید؟

نسرین چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ب.ظ http://laleyesiah.blogfa.com

خیلی به ایران خوش اومدید
روزای خوشی رو بگدرونید
خیلی خوشحالم که باز شادید ولی خودم از نبود .... ناراحتم دلم واسه نوشته های نرگس تنگ شده
همیشه خوش باشید

N پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ق.ظ

واقعا جدا شدن اینقدر آدمو به وجد میاره؟

ص.ش جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ب.ظ

جالببه این تالار فرمانیه!عجب.........
میدونید نمیدونم ولی واقعا مقوله ازدواج ۱ بحث مهمی مثل بمبهای اتمی شده!این روزها اونقدر دروغ و دغل بازی زیاد شده که ادو به چشمهای خودش هم بعضی وقتها شک میکنه..ولی به نظر من صداقت و راستی .احساس توام با صداقت و الهی بودن هست که ادم رو سرپا نگه میداره و در دراز مدت روح ادمو جلا میده. من این رو به عینه در زندگیه شخصی خودم تجربه کردم.
طلاق هم بعد منفی داره و هم بعد مثبتو باید سبکو سنگینش کرد.من با نظر نرگس جان هم تا حدودی موافقم.
اختلاف نظرها امروزه زیاد شده اما مهم اینه که در کنار این همه اختلاف باز هم بتونیم در کنار هم باشیم و به عقاید هم احترام بذاریم!ولی جدا اار طلاف تو ایرا ن داره میره بالابالا

الی سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ب.ظ http://rozegareli.blogspot.com

خوبه همه ی آقایون زود شیفت می کنن...امیر آقام مستثتا نیست...البته بازم خوشحالم...همیشه شاد و آرام باشی

صبا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ب.ظ

سلام
ممنون از وبلاگ جالبتون. من تازه وب شما رو دیدم و داشتم از اولین صفحه ماجرای آشنایی شما رو میخوندم خیلی خیلی جالب بود که یه جایی قطع شد و دیگه ادامه ندادید. البته از اونجایی که رفتین پرشین بلاگ. جای حساسش بود :دی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 ق.ظ

زندگی زندون سرد کینه هاست رو دلم زخم هزارتا خنجره ایران بندر عباس وب زیبایی دارین براتون بهترین آرزوها رو دارم

لیلا دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ق.ظ

سلام.وای واقعاباورم نمیشه یادمه اخرین باری که وبلاگ شماروخوندم فکنم۳/۴سال پیش میشه اونجاکه کوکوسبزی درست کرده بودین.اونفدراین وبلاگ اثرگذاربودکه من بعداینهمه مدت یادم مونده بودو دوباره اومدم سرزدم.اماچقدبدفکرنمیکردم اصلا اینجوری بشه.این تنهامن نبودم که تواین مدت عوض شده زندگیم.درهرحال موفق باشین/ارزو میکنم سال۹۰برای هردوی شما سال بهترینها باشه:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد