نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

اسب سفید ( قسمت آخر )

اینبار از زبان تو

میگی: چیه؟ بازم خوابت نمیبره؟ بیا تو بقلم، سرتو بزار رو سینم و سعی آروم بخوابی. حرفمو گوش میکنی و سعی میکنی بخوابی، اما هر کاری میکنی نمیتونی چشمهاتو بسته نگه داری، دستمو آروم میکنم تو پیراهنت و درست میزارمش رو قلبت و میگم: "چه خبره این تو! غوغاست میدونم، اما آروم باش، تا آروم نباشی نمیتونی درست تصمیم بگیری، برای قوی بودن باید آروم بود، خشم ضعیفت میکنه".


حقیقت اینه که دیروز کفتارها اسب سفید رو تیکه پاره کردن، همونجا بالای تپه، همچین که از پنجره دیدیشون، همچین که دیدی دارن به اسب سفید حمله میکنن از جات پریدی، رفتی سمت کمد و تفنگ شکاریتو برداشتی، با عجله فشنگها رو گذاشتی توش و به سمت بالای تپه دویدی، داشتم از پنجره تماشات میکردم، به نزدیکی کفتارها که رسیدی ایستادی، هدف گرفتی و شلیک کردی، یکی، دو تا، سه تا، صدای گلوله فضا رو پر کرده بود، کفتارهای زخمی روی زمین افتاده بودند، و بقیشون فرار کردن، رفتی بالای سر یکی یکیشون، پاتو میزاشتی رو گردنشون و یه تیر خلاص تو سر، اما دیر رسیدی، دیگه خیلی دیر بود. سر اسب سفید رو بقل کردی و اسب سفید جلوی چشمات و توی بقلت جون داد.


برگشتی خونه، پیراهنت از خون اسب سفید قرمز بود، بدون اینکه یک کلمه حرف بزنی رفتی تو انباری، بیل رو برداشتی و برگشتی بالای تپه، چند ساعتی طول کشید تا اسب سفید رو چال کنی، بعدشم همونجا نشستی تا صبح زار زدی. حتی نیومدی خونه که من شب تنها نباشم. دردتو درک میکنم.


صبح برات صبحونه مورد علاقت رو درست کردم، نمیرو، اونم مدل خاصی که خودت دوست داری، یه لیمو ترش هم قاچ کردم گذاشتم کنارش، میدونم دوست داری روی نمیرو آب لیموی تازه بچکونی. صبحونتو برات آوردم بالای تپه، نخوردی، فقط نگام کردی، یه نگاه پر از درد، اینقدر با اون دستهای خاکی و خون آلود با موهات ور رفته بودی که قیافت شده بود شبیه یتیمها، یا شایدم شبیه جنایتکارها.


همونطور که سرت رو سینمه آروم تو گوشت میگم: دردتو میفهمم، اما یادت باشه، اگه تو هم مثل اسب سفید سر مست بشیو و حواستو جمع نکنی، کفتارها همون کاری رو باهات میکنن که با اسب سفید کردن، اونوفت من تنها میشیم، تنهای تنها، تو که نمیخوای اینطوری بشه؟

نظرات 24 + ارسال نظر
به سمت خدا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ب.ظ http://www.zekr.blogsky.com

سلام نرگش وامیرجان

اگرچه رفتار شما قبل از عقد شرعی مشروعیت نداره وخداوند ازاین اعمال راضی نبوده و نیست.
واگر توبه نکردید حتما از گذشته هاتون توبه کنید .
واگر خدای نخواسته خاطرات شما باعث بد آموزی بشود شما دونفر هم درگناهی که دراثر بدآموزی شما بنمایند شریک خواهید بود.

ماراهی مشروع وفارغ ازاینهمه زحمت ومعصیت را معرفی کردیم
اگه دلتان برای جوونا سوخت ودوست داشتید به عشقشون برسند درحالیکه معصیت خدا را هم نکنند .
لطفا معرف ما به اطرافیانتان باشید http://www.zekr.blogsky.com

آیا منظورتان همان جدول اعدادی است که باید روز 5 شنبه همراه داشت و دعایی است که باید نه بار در روز آنرا خواند؟

http://www.zekr.blogsky.com/1390/05/01/post-109

ریحانه دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ب.ظ

خیلی قشنگ بود خیلی

sara javazi دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:08 ب.ظ

انتظار نداشتم آخر داستان این جوری تموم بشه
در حق اسب سفیدبی رحمی شد....
می تونستی اسب سفید رو راهی یه تپه ی دیگه کنی
شاید اونجا هم یه نفردیگه منتظرش بود....
کفتارها سر و کله شون از کجا پیدا شد؟
حواست باشه به تو اسیب نرسونن...
اینجوری ما هم تنها میشیم

یه کوچولو و آقاییش سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ق.ظ http://www.yekocholoo.blogsky.com

خیلی قشنگ بود دوستش داشتم..
اسب سفید رو چرا کفتار ها خوردن/.؟

خاطره سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ

سلااام خیلی قشنگ بود لذت بردم.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:43 ب.ظ

ما هم دلمون نمیخواد اینطور بشه !

ღ☆ஜ دنیا*•تاج خورشید ஜ☆ღ•* چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:38 ق.ظ http://www.tajekhorshid.persianblog.ir

راست میگه اگر سرمست بشی و حواست رو خوب جمع نکنی کفتارها تیکه پارت میکنند

امیدوارم که روزهات خوب بشه

۱دوست قدیمی جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ق.ظ

سلام!من این چند روزه سرم به نمایشگاه ساختمان گرم بود .امروز پست جدید و کامنت ها رو نگاه کردم.این اسب سفید فکر کنم نماد عشق باشه درسته؟؟این کفتارها نماد چی هستن؟ نماد مادیات؟انسانها؟
خانم یا اقای به سمت خدا::
هرکسی ۱ نوع نگاه به زندگی داره. این قضایا فکر نکنم ربطی به اعداد و ارقام.....داشته یاشدیا مشروعیت و ........هرکسب آزاد در انتخاب راه زندگیست!و من یادگرفنم هیچ کسو قضاوت نکنم!
و اینکه دلبستگی با وابستگی خییییییییییییییییییییییلی فرق داره.
همیشه وقتی میام و مطالبو این وب لاگو می خونم. ۱ تنهایی ته دلم پدیدار میشه..دوستان تا حالا احساس کردید ۱ جایی تو دلتون جای کسی نیست؟؟؟

[ بدون نام ] جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام آقای دکتر...
من هر روز روزی چند بار به سایت شما سر میزنم و وقتی میبینم که آنلاین هستین خوشحال میشم....باور کنید...میدونین من وقتی برگه ی امتحانی الکترونیک 2 حدودا 180 دانشجو رو تصحیح میکنم و تموم میشه خیلی خوشحال میشم اما نگران....نمیدونم گرفتین منظورمو یا نه...وقتی هم میبینم شما آنلاین هستین اوجوریم...
استاد جان عزیز و بزرگوار یه سایتی بهتون پیشنهاد میکنم ....حتما مفیده...100% مفیده ...ببینید میتونید چیزی برای خودتون توش پیدا کنین...ارشیوشو هم نگاه کنین...این آقای دکتر کارش درسته !

ღ☆ஜ دنیا*•تاج خورشید ஜ☆ღ•* شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ق.ظ http://www.tajekhorshid.persianblog.ir

خوبید؟؟؟؟؟؟؟

[ بدون نام ] شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ق.ظ

اینم همون سایتی که خدمتتون عرض کردم
http://www.doctorshiri.com/weblog/index.php

شکوفه شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ق.ظ

فکر کنم منظورت از اسب سفید همون عشق بود که پاک و سفید بود .
کفتارها هم کسانی بودند که میخواستن اون عشق پاک دیگه نباشه شاید از سر حسادت
حالا شما بدون عشق موندین و همدیگرو هم توی از دست دادن اون درک میکنین .
من خیلی کبوتر سفید رو دوست دارم . وقتی که توی روزهای آفتابی زیر آسمون آبی پرواز میکنه و میدرخشه .
موفق باشی

۱دوست قدیمی شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:45 ق.ظ

سلام.
نمیشه زودتر برید ۱وبلاگ تازه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ادم میاد اینجادلش میگیره :(((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((
توروخدا برید۱وبلاگجدیدبا۱اسم جدید

صبا شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:08 ق.ظ

خوبه امیر خان که با نوشتن زاویه های درونی ذهنت رو برای خودت رو میکنی. ایا به این نوشته ها به دید یه راه برای رسیدن به اعماق ذهنت استفاده میکنی؟ اخه گفته بودی این فقط نوشتن یک سری ذهنیات هستند اما به نظر من خیلی مهمتر از این حرفا باید روشون حساب کنی.
از پریشونی دوره بعد از جدایی درامدی ؟ فکر کنم یکسالی گذشته باشه دیگه نه؟ میگن این دوره تو زندگی بعد از دوره ی مرگ یک عزیز پر استرس ترین دوره است. مهمه که درست این دوره رو طی کرد ورگرنه تا اخر عمر به ادم صدمه میزنه. البته مطمئنم خودتون خیلی بهتر واردین به این مسائل.
به هر حال با این نوشته های که خوندم این افکار به ذهنم اومد خواستم با شما در میون بذارم
موفق باشید

elahe شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ق.ظ

چه دل پر ی!!

نرگس.ح شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ

منتظر وبلاگ جدیدتون هستیم

[ بدون نام ] یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:17 ب.ظ

سلام امیر آقا
امیدوارم حالتون خوب باشه
احساس لطیف و زیبای شما رو تحسین میکنم و براتون آرزوی موفقیت و سلامتی دارم
بابت توضیحات تکمیلی هم که ذهن امثال منو روشن کردید ممنونم و ببخشید اگه قبلا چیزی گفتم که ناراحت شده باشید
به خدای خالق زیباییها میسپارمتون

مهسا چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:22 ق.ظ http://mahpishanoo.blogfa.com

سلام
امیدوارم خوب باشید ...

ساینا چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام آقا امیر ۴ سال پیش من نامزد بودم وقتی وب شما رو دیدم همه چیز برام عوض شد چون من با نامزدم مشکل داشتم هر روز به وبلاگ شما سر میزدم و خیلی چیزا برام حل شد خیلی از شما کمک گرفتم حالا بعد از ۴ سال شوکه شدم برگشتم آرشیوتون باورم نمیشه نرگس خانم نیست حرفاتون بوی تنهایی میده امیدوارم همیشه شاد و موفق باشید

۱دوست قدیمی پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ق.ظ

تنهاممم...
من هر روز اینجا میام...برام دعا کنید!!
منبهخاطر ۱ بیماری مادر زادی نمییتونم بچه دار بشم.. و این منوداره اذیت میکنه. ازایجاد رابطه میترسم .وارتباطم با مردا درحد۱ارتباط جدی که منجر به ازدواجبشه به مشکل برخورده!وقتی عقلت گفت که عاشقشدی بدون واقعا عاشق شدی. چون کار دل دوست داشتنه مثه کار چشم که دیدنه:))))
همیشه موفق باشی.

میخک نقره ای جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:15 ق.ظ

کاش اسب سفید همیشه بتنونه بتازه-کاش بشه کفتار ها رو دور نگه داشت-دعا می کنم همیشه شاد باشید-دلم از آخر داستانتون گرفت.

ღ☆ஜ دنیا*•تاج خورشید ஜ☆ღ•* جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:00 ق.ظ

خوب باشی

مریم دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ

امیر عزیز..........واقعا عالی بود.شاید این داستانو فقط کسایی بتونن از اعماق قلب لمس کنن که همین اتفاق برای اسب سفیدشون افتاده باشه.من که خیلی حالم بده.کاش یه کمی هم مینوشتین که باید با این غم چیکار کنیم.به کمکتون نیاز دارم/

نگار دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ق.ظ

عالی بود مرسی خیلی احساسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد