نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

من و ...

دبیرستانی بودم که یواش یواش سرو کله ات پیدا شد. ازت خوشم اومد و با هم دوست شدیم، یادته اون روزها رو؟



یادته چه مراحلی رو طی کردیم، چقدر عذابت دادم و چقدر سرم داد کشیدی، چقدر دعوا کردیم، تا بتونیم با هم اخت بگیریم. یادته چقدر سخت میگرفتی؟ یادته چند بار نقره داغم کردی؟ فقط به این خاطر که احساسمو کمی بیشتر از اون چیزی بود نشون دادم، میخ داغ رو ساعد دستم گذاشتی تا برای اولین بار بوی سوختن جسم خودم رو حس کنم. دستمو بستی به دسته صندلی و اونقدر با کمربند، اونم از سمتی که قلاب داره، رو دستم زدی که تا چند هفته دستم کبود بود و برای اینکه بقیه نفهمند تو تابستون مجبور شدم آستین بلند بپوشم. میدونی که ازت باندازه یه ارزن هم ناراحت نشدم، میدونم که تو خودت اون وقتها بیشتر زجر میکشیدی ولی چاره ای نبود، باید یاد میگرفتم و از حق نگذریم شاگرد خیلی بدی هم نبودم.



یادته تو دشتهای سبز لبهامون میخواست سرودهای بهاری بخونه و سگهای وحشی با پارسهای مشمئز کنندشون آرامشون رو بهم زدن؟ لبخندت یادم نمیره، با لبخندت و اون چشمهات که پر از برق شیطنت بود انگار میگفتی:"ناراحت نشو، از حسادتشونه". یادته عقاب شدیم و دنیا رو از بالا دیدیم؟ یادته به سرمای زمستون خندیدیم؟



من همه اینها یادمه، یادمه برای اینکه منو تو ما بشیم، برای اینکه از همدیگه قدرت بگیریم و کمک همدیگه باشیم، هر کاری که از دستت بر میومد کردی، از نوازش گرفته تا سیلی، از اظهار عشق گرفته تا فحش و بد و بیراه. همه اینها رو میدونم، چیزی که نمیدونم اینه که تو کجایی؟ 


میدونم که چقدر اشتباه کردم، یواش یواش ازم دور شدی و من اینقدر بی توجه بودم که حتی نفهمیدم کی از نظرم ناپدید شدی، اما منو خوب میشناسی، میدونی که با تسلیم شدن میونم خوب نیست، زیر سنگ هم که باشی پیدات میکنم، الانم اینا رو نمینویسم که ازت بخوام برگردی، پیدات میکنم و برت میگردونم، فکر میکنم برگردوندنت از پیدا کردنت هم سخت تر باشه، ولی خودتم میدونی که من از عهده اش بر میام. همه اینا رو نوشتم که فقط یک کلمه بگم: دنبالتم


توضیح: اینجا صحبت از یک فرد خاص نیسف، صحبت از یک حس زیباست که گمشده.

نظرات 40 + ارسال نظر
ریحانه شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:19 ق.ظ

I think you are talking about your Inner Child

زهرا شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ق.ظ

سلام دکتر
سال نو مبارک
نفهمیدیم اینو کی برای کی نوشته!!؟؟
چه کسی این همه عذاب داده یکی دیگه رو؟؟؟؟

سحر شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ق.ظ

اگه نرگس هستی دیگه امیر رو به بازی نگیر.تواونو دوس نداری این چیز بدی نیس اما ادامه دادنش تحت عنوان عشق گناهه

نرگس.ح شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ق.ظ

بعد مدتها اومدین!
دنبال کسی که دوستت داره بگردی خوبه اما به شرطیکه اونم ارزش دوست داشتنتو بفهمه و درک کنه.... امیدوارم اینطور باشه

narges fadakar شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ب.ظ

motmaen bash ke peydash mikoni.... faghat bayad bedooni ke koja donbalesh begardi. ye dafe dashtam be ye sokhanarani az Dr Wayne Adyer goosh midadam.
migoft ke ye aghayy klide mashinesho too khoonash gom mikone chon bargh rafte boode. bad be sakhti too bi barghi raho peyda mikone ke az khoonash byad biroon o khodesho be mashinesh beresoone.
ye cheragh ghove hamrash boode . be mashinesh ke mirese dollla misheo ba cheragh ghove roo zamnio migarde. yeki az hamsaye hash mibino azash miporse ke chi kar dare mikone? taraf ham mige ke daram donbale klide mashinam migardam. hamsaye miporse ke akharin bar koja idi klide mashineto. taraf ham mige dastam bood too khoone az dastam oftad, taraf, bad hamsaye mige agar too khoone oftade pas chera in biroon dari donbalesh migardi?
banabarin bayad bedoonim ke koja donbale gomshodamoon begardim . peydash mikoni Amir jan!!movafagh bashi

سمی شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ب.ظ

یه چند باری خوندمش و اصلا نفهمیدم چی به چیه! اشکال از گیرنده است یا فرستنده؟

مـــــــاجراهای مــــ ن و هــــمسـ یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:07 ق.ظ http://www.yekocholoo.blogsky.com

الان کی دنبال کی میگرده!؟

[ بدون نام ] یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ق.ظ

این متن و یه ناشناس برام فرستاده: به امام زمان دختری هستم از خوزستان که پزشکان از معالجه ام ناامید شدند شب در خواب حضرت زینب(س) را دیدم در گلویم آب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به 20 نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اعتقاد نداشت کارشو از دست داد، مرد دیگری اعتقاد پیدا کرد 20 میلیون بدست آورد، به دست کسه دیگری رسید عمل نکرد پسرشو از دست داد اگر به بی بی زینب اعتقاد داری این پیامو برای 20 نفر بفرست 20 روز دیگه منتظر معجزه اش باش

علی یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:29 ق.ظ http://aramgah.persianblog.ir

مهم نیست که ما بدونیم منظورت چیه. مهم اینه که مطمئنم که پیداش میکنی... چون «میدونی که من از عهده اش برمیام»
موفق باشی

narges fadakar یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:49 ب.ظ

khanoome sahar agar shoma matno dorost bekhoonid ta entahash, mibinid ke amir nevehste ke inja sohbat az yek farde khas nist...badam kasi kasio be baazi nagerefte, be nazare man agar kasi inja gonahkare , in shomayyd ke biparvaa raje be shakhsiate digaran az jomle man nazar midid,inke shoma bedoone etelaa'ate kaafi injoori mano mahkoom be bazi gereftane amir mikoni ghezavate besyar nasanjideyye.movafagh bashid

Elham دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ق.ظ

Age Donbal ESHGH migardi, donbalesh nagard, harchi bishtar donbalesh begardi bishtar azat dor mishe, hata behest fekr ham nakon, vaghtesh ke berese mibini noke damagheteh, va on moghe to dari jaie digeh donbalesh migardi.
Khodesh ye roz miad ke nemidoni keyeh

نرگس دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ق.ظ

ببخشید نرگس خانومه فداکار , سحر مگه چی گفت؟... فک کرد شما این متنو نوشتین و گفت که دوسش نداری که به نظره من که خواننده ی همیشگی وبلاگتون هستم کاملا درسته وگرنه بعد از این همه مدت و عشقی که امیر بهتون داشت چرا ترکش کردی؟

سلام،

من نمیخوام از نرگس طرفداری کنم، ولی متن آخر ربطی به نرگس نداشت، اشتباه از منه که این رو توضیح ندادم، بنابراین حرف سحر خانم، درست یا غلط، خارج از بحث پست اخره. امیدارم منظورم رو درست رسونده باشم. از شما بخاطر اینکه این وبلاگ رو قابل دونستید و نقطه نطرتونو بیان کردید ممنونم.

-امیر

سحر دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:09 ق.ظ

من گفتم دوست نداشتن گناه نیست.آدما نمی تونن همرو دوس داشته باشن.من نگفتم چرا نداریدیا چرا نمی تونید با هم زندگی کنید؟گفتم اگر عشقی نیست یا علاقه در حد دوستیه به برهر دلیلی سعی کنیم روراست باشیم وطوری رفتارنکنیم که طرف مقابل فکر کنه عشقه؟اجباری به تحمل نیست

سلام،

من نمیخوام از نرگس طرفداری کنم، ولی متن آخر ربطی به نرگس نداشت، اشتباه از منه که این رو توضیح ندادم، بنابراین حرف شما ، درست یا غلط، خارج از بحث پست اخره. امیدارم منظورم رو درست رسونده باشم. از شما بخاطر اینکه این وبلاگ رو قابل دونستید و نقطه نطرتونو بیان کردید ممنونم.

-امیر

sara javazi دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ق.ظ

روزگاری که نبودی ...

چه روزها که نبودی
کنار من
به وقت حمله‌ بی‌امان لشکر شب

چه روزها که ندیدی
مرا کنار پنجره‌ی بسته در حوالی صبح ...

نشنیدی صدای خسته‌ی من را
که چون همیشه نام تو را

بریده بریده و خش دار
به سوی خود می‌خواند.

چه روزها که عبور کردی از کوچه
و سهم من تنها
صدای قدم‌های پر شتابت بود ...

چه روزها که مرا
میان آن همه تکرار پر ملال و سمج
میان دویدن
و دویدن
و دویدن
و هیچ‌گاه نرسیدن
ز یاد بردی و نقشم
میان لوح خاطره‌ات
فرسود ...

چه روزها که دلم می‌پرید برایت
ولی میان قفس تنگ سینه‌ام
گم بود ...

چه روزها که نبودی
که بباری
که بخندی
به وقت غم و اندوهم
به وقت خنده و شادی ...

...

چه روزها که گذشته ‌است
به آرزوی آمدنت
به شوق لحظه‌ی دیدار

و تو ...
هیچ‌گاه نمی‌پرسم
چرا مرا ز یاد بردی ...

یاد تو، در دل من
همواره به لوح خاطر من نقش است.

همواره تو را ...
آری،
همواره تو را
دوست خواهم داشت.

احمد - ا دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ب.ظ http://ashianeheeshgh.blogsky.com

تو انو داری ، تو با او زندگی میکنی ، تو تازه به نوعی دیگر اونو پیدا کردی !
مطمئن باش اونوی که تو داری امروز اونوی نیست که تو دیروزداشتی !
و مطمئن تر اگر اون دیروزی بیاید اینی نیست که تو امروز از او می نویسی ، می خوانی و زندگی می کنی !

نرگس.ح سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ق.ظ

این پست بی ربط بود به پست های قبلی!
خب نظرایی که دوستان گفتن طبق نوشته های قبل بود.

سحر سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ق.ظ

سلام.اختیاردارین دکتر .من ازوبلاگتون خوشم اومدوازقلمتون.واسه همین خواستم نظر بدم.قصدتوهین هم نداشتم ابدا.دکترگاهی عشق تویک لحظه به وجود میاد واگه قرار باشه به وجود نیاد حتی بعد 100سال هم به وجود نمیاد.

سارا چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:34 ق.ظ

خیلی متاسفم که این اتفاق افتاد.
خبر جدایی شما خیلی زیاد ناراحتم کرد. همیشه (از چند سال پیش که وبلاگتون رو می خوندم) شما دو تا برام یه جور الگو بودید یه جور نماد عشق تو قرن 21. وقتی تو و نرگس با اون اتفاق دوستی تون رو با هم شروع کردین و بعد با اون همه سختی کنار هم موندید فکر می کردم خدا حتماً حتماً شما دو تا رو برای هم آفریده. الان هم همین فکر رو می کنم و مطمئن ام که بازم روزهای خوب با هم بودن منتظر شما نشسته. امیدوارم زودتر به هم برگردید و از نو شروع کنید. به امید شنیدن خبرهای خوب ، به امید خوندن نوشته های نرگس ، بازم می یام به بلاگتون سر می زنم.

... چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ق.ظ

چقد از نرگس طرفداری می کنی حال آدمو بهم می زنی
ژاک نکن نظرات مخالف رو
کمی انتقاد پذیر باش

مونا چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:44 ق.ظ

من با ریحانه موافقم امیدوارم موفق میشی امیرجان...
یه چیزی هم از نرگس جون میخوام اونم اینکه هم من و هم خیلی از کسایی که یه زمانی با شما و خاطراتتون همراه بودن دوس داریم بیای و حرفاتو بگی و ابهاماتو برطرف کنی.فکر کنم یه جور احترام قائل شدن برای خواننده هاتونه حالا هر تعداد می خواد باشه
آرزوی موفقیت برای هردوی شمارو دارم

baby jon پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ق.ظ

خیلی بی ربط براتون پیغام گذاشتم

اون موقعی که شما وبلاگتون شروع کردید من ۱۸سالم بود و مثل الان اینترنت اپی دمی هم نبود.یادمه خواهر دوستم خاطرات شما رو روی فلاپی برام ریخت و من خوندم..تازه به چند تا از دوستامم پیشنهاد کردم که بخوننش..

برای من خیلی خیلی جالب بود..یه جورایی دلم گرفت که از دوستام شنیدم میخواید جداشید،(البته این حس من بود )از پارسال که وبلاگتونو پیدا کردم دلم نیومده دنبال کنم..در هر صورت یه جورایی حس خوبی بهتون دارم ،هر جای این دنیا هستید امیدوارم خوب و خوشحال باشید:)

سارا جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ب.ظ

سلام
فکر میکنم نرگس پشیمون شده
که اگه این طور باشه من یکی بهش حق میدم
چون به نظر من این راه درسته

۱ دوست جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ب.ظ

سلام...
راستش من هم دنبالشم.......
خوندن این نوشته ها دلو خنجر میزنه!!!!!!!!
نمیدونم ولی یا ساده است یا پیچیده.. یا مه ها هستیم که ...
دلم خیلی پره.. خیلیوو
سخن عشق در دفتر نباشد.
نرگس خانم و امیر عزیز.. عشق یعنی تعهد..مسئولیت.ازدواج2 روح...وای وای به اون روزی که بخوایم این 2 روحو طلاق بدیم.. وای ازون روز که ادم داغون میشه
اما وقتی اتفاق میفته..میشه 1 خاطره..که هیچ کس نمیتونه پرش کنه .مگر اینکه دوباره 2 روح ازدواج کنن..
ِmy darlings:DONT FIGHT with DESTINY.
BE MASTER OF CHANGE not VICTIM of change

لیلی شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 ق.ظ http://donyayeleylie.blogfa.com

سلام
راستش من از اون خواننده های بی معرفتی هستم که سالهاست اینجا رو می خونم و هیچ وقت پیامی نزاشتم !

خیلییییی وقت پیش ها تقریبا قبل از اینکه عاشق بشم اینجا رو پیدا کردم. اون موقع که داستان آشناییتون رو می نوشتین! اون اشتباه های تلفنی، دوری ها ، فرودگاه، پول ها و کادوهایی که می فرستادین... همه و همه تو ذهنم حک شدن شاید مال 6-7 سال پیش بود این آشنایی با شما ! اون موقع ها 17-18 سالم بود احتمالا
شما و داستانتون برای من شدین تصویر یه مرد ایده آل یه رابطه ی رمانتیک رویایی...
بدون اینکه بفهمم ناخودآگاه دنبال مرد ها یی بودم که مثل شما باشن ... شاید حتی ته دلم به نرگس و این رابطه حسودی می کردم...
گذشت و من دیگه درگیر دانشگاه شدم... اینجا رو فراموش کردم... البته شما هم دیگه بعد از اتمام داستان بیشتر موضوع نوشته هات روزمره بود و برای من که به اون داستان عاشقانه عادت کرده بودم یه جورایی بی مزه شده بود.

شاید هم چون حالا دیگه خودم عاشق شده بود... دقیقا از همون عشق های رویایی و متفاوت و رومانتیک... از اون ها که میشد یه کتاب براش نوشت ... با اینکه دیگه اینجا رو نمی خوندم اما فراموشش نمی کردم ... باز هم گاهی مقایسه می کردم که آیا به اندازه ی امیر و نرگس عاشقانه هستیم؟
بعضی موقع ها دلم می خواست از هم دور بمونیم تا یه وصال فرودگاهی رومانتیک مثل شما داشته باشیم...

ما نهایتا عروسی کردیم و ماه پیش سومین سالگرد ازدواجمون رو جشن گرفتیم...
امروز سر کار یکمی وقت آزاد داشتم و یاد اینجا افتادم آدرس اینجا رو هرگز فراموش نکردم البته خیلی خوبه که تو پرشین بلاگ لینک آدرس جدیدتون رو گذاشتین!
دیشب یه دعوای حسابی با شوهرم داشتم و شاید به خاطر همین هوس کردم به بت عشقی که تو ذهنم ساختم سر بزنم می خواستم ببینم شما ها هم دعوا می کنین؟ یا شوهرم منو کم دوست داره که اینجوری اشک منو در میاره !!

وقتی فهمیدم جدا شدین خیلی به فکر فرو رفتم؟
پس میشه که رابطه های به این قشنگی هم خراب بشه؟؟
پس بت زندگی عاشقانه ی من شکسته؟
پس اصلا بعید نیست که من و همسرم هم بعد اون همه عاشقانه های بی نظیر جدا بشیم؟
نمی دونم اون عشق بی مثال رو باید باور کرد یا این تلخی ها رو یا شاید هم هر دوش رو ! و این خیلی سخت تره

نکنه دارم تو وبلاگم ناخودآگاه جوری می نویسم که انگار رابطه ی دو طرفه ی خیلی خوبی دارم و یه روز بفهمم دارم دروغ میگم حتی به خودم و وبلاگ

نمی دونم چی نوشتم فقط می دونم درد دل آرامش دهنده ای بود. امیدوارم داغ دلتونو تازه نکرده باشم

سلام لیلی خانم،

امیدوارم که سالهای سال در کنار همسرتون بخوبی و خوشی زندگی کنید. من فقط از یک چیز مطمئنم و اونهم اینکه نه بخودم دروغ گفتم و نه به کس دیگه. اما مشکلم این بود که فکر کردم دیگران هم مثل من فکر میکنند.

موفق باشید

-امیر

با طعم لیمو یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:32 ق.ظ http://www.mamushi.blogfa.com

یه حس گمشده که کتک می زد!!!!!!!!
وای چه ترسناک..

بی نشان یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:19 ب.ظ

وبلاگ http://tanhabito.mihanblog.com/ رو نگاه کن. یه دلتنگی هست مثل خودت):

ساناز دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:42 ق.ظ http://donyaykhiyali2.blogfa.com

سلام دوست من
نمیدونم شما نرگس هستید که این پست رو نوشتی یا امیر
اگه نرگس هستی عزیزممممم آخه چرا باید اینقدر خودت رو اذیت کنی زندگی بازی نیست اینو بدون کسی که اخلاقی داشته باشه تا همیشه همراهشه و ترکش نمیکنه زندگی حرف یکی دو روز نیست که بشه با چیزایی که نوشتی ساخت دل فقط با عشق چند روز میتونه خوش باشه اما وقتی حقارت بکشه وقتی هر روز عذاب ببینه تنفر میاره الان از عشقی که داری دوری واسه همین ناراحتی اما اینو بدون اگه ازدواج میکردید یا با هم بودید و این کارایی که گفتی ادامه داشت عشق سفید خاکستری میشد و کم کم رنگی جز سیاه ینداشت و تنفر میاورد پس گل من اینو بدون تو دنیا هیچی با ارزشتر از ارامش و سلامت روحی و جسمی نیست قدر لحظه هات رو بدون و به زندگی خودت فکر کن
عاشق باش اما نه اسیر عشقی که نهایتش عذابه

سلام ساناز خانم،

این متن رو من (امیر) نوشتم، اینجا هم صحبت از یک فرد خاص نبود، حدس میزنم منظور این پست درست برداشت نشده، که البته بنوعی هم تقصیر منه که متنم خیلیها رو به اشتباه انداخت. البته خاصیت این مدل نوشته ها اینه که نمیشه زیاد دستکاریشون کرد.

موفق باشید

-امیر

بی نشان دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:18 ب.ظ

برگرفته شده از وبلاگ http://tanhabito.mihanblog.com

روزی عشق از دوستی پرسید : تفاوت من و تو در چیست ؟
دوستی گفت: من دیگران را به سلامی آشنا میکنم تو به نگاهی ... من آنان را با دروغ جدا میکنم تو با مرگ

و من نمی دانم آیا این دروغ را خواهم شنید !؟
آنقدر بدبین گشته ام از دنیا که حتی خود را دوستِ خود نمی انگارم...

و چه دنیای عجیبی ؟
همیشه(و همه) به دنبال کسی هستی که دوستت داشته باشد و من فرار از کسی می کنم که دوستم دارد و می دانم که می توانم دوستش داشته باشم...
چه دنیایی روزی به تو نه! می گویند و روزی تو به ...

و تمام دردم از آن رو است که می دانم چرا بدین جا رسیدم، که چرا باید بگریزم، و چرا باید زجر درد تنهایی را بر او تحمیل کنم، همان ملالی را که خود تلخی اش را چشیده ام !؟
که مشکل نه از او، که قصور از خودِ منِ حقیر است...

احمد-ا سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ق.ظ

امیر جان آنچنان پاسخ تو به حرف و حدیث های لیلی به جان دلم نشست که بر آن شدم به وبلاگ او سر بزنم و با او بیشتر و بیشتر آشنا شوم و یک بار دیگر نطر جامع و مانع شمار را برایش کپی و پیس دارم تا شاید بدینوسیله حداقلی برایش باشم .

مهرنوش شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ب.ظ

be omide roozaye khoob
be omide fardahaye roshan
omid ke hame chi behtar beshe

الی جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ب.ظ

جوینده یابنده است

یاس شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ

ای وای ای وای ای واااای :(
چقدر ناراحت شدم فهمیدم
وای من وقتی وبلاگتون رو میخوندم چقدر خوشحال بودم که بهم رسیدین
همیشه فکر میکردم تا آخر عمر پیش هم میمونین :(

(داشتم بک آپ های 100 سال پیش رو مرتب میکردم، چشمم افتاد به لینک وبلاگ شما دوتا.. پریدم با خوشحالی ببینم هنوز هم مینویسین؟ ... حیف کاش توو توهم میموندم و نمیدیدم .. آخه چرا باید اینطوری بشه :'( ... )

اردشیر بابکان جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ http://www.avestaariyo2.blogfa.com

درود بر شما دوست عزیز
اگر علاقه دارید من در وبلاگم مطلب کوتاهی درباره پیروزی نهایی راستی بر دروغ(فرشکرت frash kart) از دیدگاه زرتشت نوشتم لطفا" اگر علاقه دارید آن مطلب را بخوانید و دیدگاهتان را بیان کنید
با تشکر از شما دوست عزیز

پردیس شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:20 ب.ظ http://bekhateretovaman.persianblog.ir

تعجب کردم که باز نوشتی.
کنجکاو شدم.
یک بو هایی بردم از نوشته های اخیرتون.
کنجکاو شدم و باز خوندم.
تعجب کردم. باور نکردم . باور نکردم باور کردم.
و متاسف شدم.

چی کار می شه کرد؟‌

گنه کارامیدوار شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ق.ظ http://www.1ghonahkar1.blogfa.com

سلام
دنبال .... میگشتم که به ولاگ شما برخوردم خیلی تعجب کردم که این همه سال تو نوشته های پیشین داری...!

نرگس.ح یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ق.ظ

چرا اینقد فعالیتتون کم شده و آپ نمی کنید؟
خیلی سر می زنم اما هیچ تغییری نمی بینم...

شادی چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ب.ظ

سلام
من داستان شما رو همون موقع ها از طریق یه یاهو گروپ می خوندم فکر کنم اسمش 40 چراغ بود. یادش به خیر فکر کنم سال اول دانشگاه بودم. برام جالب بود البته زیاد به نظرم با بقیه سرگذشتا فرق نمی کرد قسمتی که تلفن خونه شما با موبایل پدر خانم یکی بود خیلی به نظرم جالب بود.
الان که دیدم نهایتش این شده دوباره رفتم داستانتونو خوندم منو به گذشته برد مثه اینکه آدم یه فیلم یا کارتون قدیمو ببینه خیلی جالب بود.
راستش این که گفتین نرگس زیاد خوشحال نمی شه از تو داستانتون زیاد معلوم نبود. چیزی که به نظرم اومد این بود چرا خیلی از ماها با سختی و مشکلاتی یه چیزیو بدست میاریم و بعد .... . تو داستانتون بود خود نرگس چقد مریض شد و مادرش و خودتون به چه زحمتی ویزا گرفتین .... کلا همه چقد سختی کشیدن . نمی دونم چرا آدم وقتی یه چیو بدست میاره یادش میره اون چیز با ارزشه و با چه سختی بدست اورده، نمی دونم شایدم می فهمه اون چیز بی ارزش بوده!

[ بدون نام ] جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ب.ظ

delam gerfete. hichi neminevisi? miam amma moohamo nemibaram. oono dade boodamesh be to. nemikahhhish bebakhshesh be bachehaye sarataniashooon kolah gis dorost mikonan bahash.. yadame roozi ke oon mooharo kootah kardam che eshghi too delam bood. kash ki hameye ina khab boodo bidar mishodimo mididim hame chiz khoobe mesle hamoon roozi ke baram goldoone ghermez kharidi.

ص.ش شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ق.ظ

سلام!!!!!!!!!!!!
میتونم۱ انتقادی بگم؟
چرا اینقدر در به روز رسانی وب لاگتون تاخیر دارید؟به نظر من شما که وبلاگتون اینهمه بازدید کننده داره چرا منتظرشون میگذارید؟؟
موفقباشید

چیکا جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:19 ب.ظ http://dove.blogfa.com

سلام
هیچوقت فکر نمی کردم کارتون به جدایی بکشه.
اکه هنوز هم همدیگه رو دوس دارین می تونین دوباره شروع کنین.
با این تفاوت که دیگه قدر همدیگه رو بهتر می دونین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد