نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

اسب سفید

خورشید تازه طلوع کرده و من دیدمش از پنجره، پاشو، پاشو، دیدمش، همون اسب سفید وحشی رو میگم که تا حالا هیچ کس نتونسته رامش کنه. یالا لباساتو بپوش بریم دنبالش. اون کفش پاشنه 10 سانتی رو نپوشیا، یه چیزی پات کن که بتونی بدوی. زود باش دیگه، رفت، دیر شد.



یه نگاهی بهم میکنی، راست جلوم می ایستی تا بتونم اندام قشنگت رو ببینم، هنوز اون لباس خواب زرشکی تنته، همون که منو دیونه میکنه، و میگی: اگر به غیرت حضرت عالی برنمیخوره همینطوری میام که یه وقت دیر نشه.


دو تایی سریع لباس و کفش میپوشیم و از خونه میزنیم بیرون، حتی درها رو هم قفل نمیکنیم، دوان دوان تپه رو بالا میریم، پشتش یه تپه دیگست که شیبش خیلی تنده، اسب سفید اون بالا منتظره، چه منظره قشنگی، اسب سفید بالای تپه موقع طلوع آفتاب. اولش دست در دست میدویم، اما اینطوری سرعتمون گرفته میشه، برای همین دستهامونو از هم جدا میکنیم.


چالاکتر از منی، از من جلو میزنی و من دارم تمام زورمو میزنم. به عقب نگاه میکنی و بشوخی میگی: بهت نگفتم اون کفش پاشنه 10 سانتی ها رو نپوش؟ منم حرفی ندارم که جوابتو بدم. به عقب که نگاه میکنی موقع بالا دویدن، زمین میخوری و پات پیچ میخوره، از درد بخودت میپیچی، میام بالای سرت. عادته، وقتی درد داری فقط چشمهای زیباتو میبندی، دندوناتو به هم فشار میدی و عضلات صورتتو منقبض میکنی، همین نشونه ها کافیه برای اینکه بفهمم چقدر درد داری،


میگم: اصلا اسب سفید رو ولش کن، بیا برگردیم پایین،


میگی: نه باید بریم، خیلی وقته منتظرشی


میگم: آخه چه جوری


میگی: خوب بقلم کن، بهش نشون بده که ازش قویتری


بقلت میکنم و دستهاتو میندازی دور گردنم، شبیش خیلی تنده و نفسهای گرمت که به گردنم میخوره بهم انرژی میده، میدونم که با تمام وجودت داری نگاهم میکنی، چقدر دوست دارم چشمهاتو تو اون لحظه ها ببینم، اما الان باید حواسم به مسیرم باشه.



دارم از زانو میفتم، اما دیگه چیزی نمیونده، اسب سفید همونجا منتظره، میگم: "بهت گفتم اون کفش پاشنه 10 سانتی ها رو نپوش، گوش نکردی من باید تاوانشو بدم". به چند متری اسب سفید میرسیم، آروم میزارمت زمین، یه دستتو میزاری دور گردنم و لنگان لنگان به سمت اسب سفید میریم، اسب سفید وحشی، اونی که خیلیها خواستند رامش کنن و نتونستن. آروم اسب سفید رو نوازش میکنی، اونهم آروم شیهه میکشه، میگی: "کمکم کن سوار بشم؟" با تعجب نگات میکنم،


میگی: "چیه؟ فکر کردی نمیتونم؟، من تو رو رام کردم، فکر میکنی این اسبو نمیتونم رام کنم؟". 


سوار اسب سفید میشی، اسب سفیدی که دیگه وحشی نیست و از تپه به سمت خونه راه میفتیم، تو راه خم میشی و از رو اسب با موهای سرم از پشت ور میری، اینکارتو خیلی دوست دارم، معمولا نشونه اینه که بزودی اتفاقات خوبی میفته. البته امروز نه چون باید بریم دکتر، دم خونه کمکت میکنم از اسب سفید پیاده بشی و اسب سفید دوان دوان دور میشه، به بالای تپه که میرسه می ایسته، یک شیهه بلند میکشه، انگار که میخواد خداحافظی کنه، و بعد ناپدید میشه.


چند نفر از خواننده های وبلاگ در کامنتهاشون درخواست کردن که خصوصی باشه و بعد من باهاشون تماس بگیرم، بدون اینکه ادرس ایمیلی گذاشته باشن، لطفا یا به من ایمیل بزنید یا حداقل ایمیلتونو در پیامتون ذکر کنید


ممنون


نظرات 12 + ارسال نظر
مهسا سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:25 ب.ظ

نازی. خواب دیدی یا تو بیداری بود ..............

مهسا بانو سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ب.ظ http://mahsam.info

خیلی زیبا و رویایی بود

احمد - ا چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ق.ظ

عالی و رویای زنده و روان بود . متشکرم

آیسان چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:15 ق.ظ http://gharar.blogsky.com

سلام خیلی دوست دارم چشم هامو و ببندم و تصورش کنم . واقعا که این طور رویاها آرامش بخشه

elahe چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:35 ق.ظ

از ته دل آرزو میکنم همه این حسای ناب رو با تموم وجودت تجربه کنی.

ریحانه چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ق.ظ

خواب های طلائی :)

مـــــــاجراهای مــــ ن و هــــمسـ چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.yekocholoo.blogsky.com

دوست داشتمش..
زیبا توصیف میکنین..

۱دوست قریمی چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ب.ظ

سلام!
عالی بودُدست به قلمی داریدها!اسب سفید/همراه/خودتون.
امیر عزیز میدونی یکموقع هایی آدم از بس این قایق زندگیرو پارو میزنه ۱ جاهایی وسط راه دلت میخاد ۱کمی ۱ کس دیگه این پارو رو بگیره...یا اصلا ۲ تایی باهم پاروبزنیدش:)
نوشته هاتون زیباست...معلومه یواش یواش دارید از پیله تون در بیایید...الن این نوشته های پایینی رو فی البداهه از خودم میگمو تقدیم به تمام خواننده های این وبلاگ:
آرام رخنه کن. آرام گررخنه کنیم ریشه ی دوستیمان عمیقتر خواهد بود.
چه شد؟ کجارفتیم؟
سرزمین تنهایی منتظر باران است.
سکوتمان خوابیده اگر باشد.
همچون سیل مباش..ارام گر رخنه کنیم..
ابشخور این بادیه نزدیک است.
اسب این مزرعه نعل کوبان عجیب وحشی میتازد!
لحظه ای درنگ .
رامش خواهیم کرد با صبر:)

مرضیه پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ق.ظ

من و یاد یه شعری انداختین که سالها پیش یکی از بهترین دوست هام بهم داد
همون لذتی که اون موقع از خوندنش بهم دست داد رو دوباره تجربه کردم
ممنونم بخاطر حس زیبا
شاد باشید

مریم پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:30 ق.ظ

سلام. من ازت یک سوال پرسیده بودم یادم رفت ای میل بزارم! خواسته بودم خصوصی باشه.دو سه تا نوشته قبلت بود گمونم.
خداحافظ

۱دوست قدیمی پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ق.ظ

۱ باردیگه امدم و خواندم!
چند وفتیه خیلی سعی می کنم که کنار بیام با روزگار .دلم پره از حرفایی که نگفتنشون ۱دردسر. گفتنشون ۱ دردسر.:(.
خیلی تنهام از نوع زمینیش. .حتی با اعتقاداتم هم شک پیدا کردم. این weblogo یک ساله مدام پیگیری می کنم.ته دلم 1 تنهایی غمناکیه..سرمو به کار و ترجمه و ... گرم می کنم که یه چیز دیگه فکر نکنم..اما شب که میشه از خواب پریدنها هماناو...به فکر فرو رفتن همانا!اینجارو دوست دارم خیلی خیلی..شما افای کاشانی بسار روح لطیفی داریدخیلی.امیدوارم .همیشه مستدام و سلامت بمانید

مامان گلسا شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ب.ظ http://www.golsamaman.persianblog.ir

همیشه بهتون سر میزنم
نوشته هاتون دلنشینه و زیبا
موفق و شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد