نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

شنبه پر ماجرا

سلام

اول از همه ممنون از همه شما دوستای خوب که پیام گذاشتید و ممنون از خانم نسرین که اجازه دادند وبلاگ ما محلی باشه که از طریق اون خاطراتشون و تجربیاتشون در اختیار بقیه قرار بگیره. امان از دست این دوستیهای اینترنتی (البته وقتی صحبت عشق و عاشقی در میون باشه). خدا میدونه که نرگس و من تا حالا چند تا از این موارد از طریق ایمیل گرفتیم. بنظر من دوستی شاید مثل یه گل باشه که شرایط خاص خودش رو داره. علاقه ها و عشقهای دنیای مجازی، بهتره که تو همون دنیای مجازی بمونن. تا بیان تو دنیای واقعی پژمرده میشن و از بین میرن. درست مثل اینکه یه گل آپارتمانی رو ببری بکاری تو باغچه به این خیال که تمام باغچه پر از اون گل میشه!!!!

 

اما این شنبه روز پر ماجرایی بود. صبح نرگس رفت دانشگاه (اونم شنبه ) . اینقدر درس میخونه که من میترسم درسها تموم بشه و دیگه چیزی نمونه که آدم بخونه. به هر حال. منهم چند تا از بچه های ایرانی اینجا رو بردم اداره گواهینامه که گواهینامه بگیرن. آخه اینجا برای امتحان رانندگی باید خودت ماشین ببری.  اداره گواهینامه اینجا شنبه ها بازه و چون خیلیها نمیتونن وسط هفته بیان، شنبه ها خیلی شلوغه. از سه نفر یکی که اصلا نوبتش نشد، یکی رد شد و یکی دیگه گواهینامه گرفت.

بعد از اون اومدم خونه و نرگس هم یه کم بعد از من رسید. تند تند ناهار خوردیم و رسیدیم به کارهای خونه که مدتی بود روی هم جمع شده بود. بعد اون رفتیم خونه دوستمون برای تولد یکسالگی دخترش تا ساعت ۱۱:۳۰ شب. از اونجا رفتیم خونه یکی دیگه از دوستامون که یه خونه خریده بود و همه رو دعوت کرده بود. خونش تو یه مجموعه بود و ماشین رو نمیتونستی ببری تو. فکر کنید تو هوای تقریبا منهای ۱۵ درجه سانتیگراد ما تقریبا یه ربع راه رفتیم تا رسیدیم. اونجا بودیم تا ساعت ۱:۳۰ . یکی از دوستهام که مدتیه برای ماموریت از شهرمون رفته بود اونشب اونجا بود. گفتیم با هم بریم خونه یکی از بچه ها تا اون دوستمونو بیشتر ببینیم. درد سرتون ندم تا ساعت ۵ صبح نشستیم به حرف زدن و دیگه تقریبا داشتیم از زور خواب بیهوش میشدیم که تصمیم گرفتیم بریم خونه هامون.

اینجا بود که شاهکار امیر خان خودشو نشون داد. من ماشین رو جایی پارک کرده بودم که در شرایط بسیار خاصی اونجا پارک ممنوع بود. منهم کامل زیر تابلو رو نخوندم و گفتم یکشنبه ها که همه جا میشه پارک کرد. بعله، دیدم که جا تره و بچه نیست. زنگ زدیم پلیس و اینور و اونور تا فهمیدیم که ماشین رو کجا بردن. از شانس ما هم ماشین رو برده بودن اون سر شهر یه جایی که شاید ۲۵ کیلومتر فاصله داشت وسط بیابون. بیچاره یکی از دوستام باهام اومد. حالا مگه میشه آدرس رو پیدا کرد. آخر سر هم ۱۶۰ دلار  ناقابل جریمه دادیم و در نهایت حدود ساعت ۷ صبح رسیدیم خونه.

بیچاره نرگس یه بار هم غر نزد که چرا حواسمو جمع نکردم و ماشین رو جای بد پارک کردم.

موفق باشید

-امیر 

 

نسرین

سلام دوستهای خوب

این پست به خاطرات خانم نسرین مربوط میشه. داستانی که شاید داستان خیلیها باشه. جا داره که از ایشون که زحمت کشیدند و با دقت داستانشون رو نوشتند و اونو در اختیار بقیه قرار دادند تشکر کنم. من داستان رو در یک فایل قرار دادم تا خوندن اون برای شما راحتتر باشه. برای دریافت داستان روی لینک زیر کلیک کنید.

نسرین

موفق و پیروز باشید

قابل توجه دوستانی که بدلایلی قادر به دریافت فایل داستان نیستند:

جهت دریافت فایل داستان لطفا یک پست الکترونیک (همون ایمیل خودمون) با عنوان ؛نسرین؛ به آدرس  Amirblog2@yahoo.com  ارسال کنید.

 

-امیر کاشانی