نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

خود شکنی (قسمت آخر + ۱)

سلام


از شما بخاطر پیامهای خوبتون و سئوالاتهای خوبتون خیلی ممنونم. برای اینکه بهتر بتونیم نتیجه گیری کنیم اجازه بدین از موضوع اصلی بحث منحرف نشیم. هدف اصلی من از چند پست گذشته اینه که بگم فکر نکنید من موقعی که با نرگس آشنا شدم کاملا آماده ازدواج بودم و نرگس سر راه زندگیم قرار گرفت و همه چی بخوبی و خوشی تموم شد. بعبارت دیگه، بنظر من نباید همه چیز رو آماده خواست. متاسفانه بعضی از خانمهای فکر میکنند که در یک رابطه اونها هیچ مسئولیتی ندارن و فقط باید منتظر باشن تا یه پسر بی نقص، عاشقشون بشه و اونها هم همش ناز کنن و اصطلاحا تحویل نگیرن تا قدرشون بیشتر دونسته بشه. من معذرت میخوام اگر منظورمو اینقدر رک گفتم، گاهی چاره ای جز رک گویی نیست.


دقت کنید که من اینجا نظرات شخصیم رو میگم و شما میتونید با اونها موافق و یا مخالف باشید. مثلا خانم یاسمن در قسمتی از پیامشون نوشتن:


... مثلا تولدم رفت جز تبریک چیزی بهم نداد.دلم شکست تا حدی که دیگه ازش بدم میومد...


من نمیگم ایشون اشتباه میکنن، من میگم اگر پسری با خصوصیات قبلی من سر راه زندگی ایشون قرار میگرفت (در داستانمون ذکر کردم که روز ولنتاین حتی گل نخریدم)، رابطه مطمئنا به جایی نمیرسید. بنابراین اینقدر این مسئله رو به شانس و اینجور چیزها مربوط نکنید. بله مقداری از مسئله همیشه شانسه، ولی فقط مقداری و نه همش.


با یه پسری آشنا میشین که احساسی نیست، فعلا قصد ازدواج نداره، از شما میخواد که فقط براش صرفا یک دوست باشید و رسما به شما میگه که صرفا دوست بودن به این معنیه که دو نفر هیچ گونه مسئولیتی از نظر احساسی به هم ندارن. تازه پسره قصد داره برای ادامه تحصیل به خارج بره. به همه اینها عدم بهره از زیبایی ظاهری رو هم اضافه کنید. همه اینکارها رو که بکنید تصویری از امیر این وبلاگ دارید وقتی که با نرگس آشنا شد.


خلاصه کلام اینکه، من در این رابطه رشد کردم، بزرگ شدم، و رشد کردن و بزرگ شدن اتفاق نمیفته مگر اینکه هم یه معلم خوب داشته باشی و هم خودت تلاش کنی.


میدونم خیلی از سئوالات بی جواب مونده، ولی لطفا اجازه بدین این بحث تموم بشه و بعد در مورد اون سئوالات صحبت کنیم.


موفق باشید


-امیر



خود شکنی (قسمت سوم و آخر)


مثلا یکبار با دختری آشنا شدم. دختر خیلی خوبی بود، ولی بسیار احساساتی. از همون روزهای اول، یعنی حتی وقتی هنوز یک هفته از دوستی ما نگذشته بود دائم میخواست بدونه که من چقدر دوسش دارم، و خیلی اصرار داشت بدونه که این دوستی به ازدواج ختم میشه یا نه. راستش با شناخت کمی که ازش پیدا کرده بودم میدونستم که اگر این دوستی بیشتر پیش بره و بعد قطع بشه اون خیلی ضربه میخوره و به همین دلیل تصمیم گرفتم تا دوستی رو تموم کنم. البته قبل از اینکه تصمیمو عملی کنم سر یه مسئله حرفمون شد. من میگفتم که آدم باید بگرده تا آدم مناسب خودشو پیدا کنه و اون میگفت پس بفرمایین دخترا رو یکی یکی امتحان کنین تا ببینین که کدوم بهتون میخوره. چند روزی با هم صحبت نکردیم تا اینکه به من زنگ زد و گفت که تو بیمارستانه زیر سرم و تا آخر عمرش منو نمیبخشه.


من وقتی میدیدم یه رابطه امید زیادی برای موفقیت نداره سعی میکردم وقت اون طرف و خودمو تلف نکنم و به هر دو مون این فرصت رو بدم تا فرد دلخواهمون رو پیدا کنیم. خیلی از اوقات هم این طرف مقابل من بود که چنین تصمیمی میگرفت. به همین دلیل من دوستیهای کوتاه مدت زیادی رو تجربه کردم و از اونجایی که این واقعیت رو مخفی نمیکردم از طرف بسیاری لقب "هوسباز" به من داده میشد. اما من از بچگی یاد گرفته بودم که آدم در حالیکه باید به همه پند و اندرزها و حرفها گوش بده و به اونها عمیقا فکر کنه، نباید براش مهم باشه که مردم چی میگن، البته میدونم که شاید برای بعضی از شما ممکنه چنین امکانی براحتی وجود نداشته باشه (مخصوصا برای خانمها).

از طرف دیگه من نه آدمی بودم که دوستی رو برای اون چیزی که اسمشو میزارن "سوء استفاده" (که بنظر من اصلاح بسیار غلطیه و جای بحث داره) شروع کنم و نه یوسف پاکدامن بودم که اعتقاد داشته باشم رابطه از حد حرف زدن و بیرون رفتن نباید فراتر بره مگر اینکه هر دو نفر بنوعی در مسیر ازدواج قرار گرفته باشن.


پسرهایی که با دادن وعده و وعید و با نشان دادن احساسات دروغین سعی در گول زدن طرفشون و دستیابی به مقاصدشون رو دارن، یکسری شیاد هستند. ولی از طرف دیگه، در مواردی هم خانمها هستند که کار رو برای این شیادین راحت میکنن. خانمها خیلی خوب میتونن احساس آقایون رو بفهمن ولی گاهی عمدا چشمهاشونو میبندن تا رویاهاشون خراب نشه و با اینکار خراب شدن رویاهاشون و رویارویی با واقعیت رو فقط کمی عقب میندازن. گرچه متاسفانه مواردی هم وجود داره که حتی با وجود چشمان باز، این اشتباه رخ میده.

بقول وین دایر (Wayne Dyer) این ما هستیم که تعیین میکنیم که دیگران چه رفتاری با ما داشته باشند. چرا این حقیقت ساده که جنس مذکر برای لذت بردن از جنس مخالفش لزوما نیازی به برقراری یک رابطه عاطفی نداره رو نادیده میگیریم. مردها ذاتا تنوع طلبن، و وقتی حاضرن این تنوع طلبی رو کنار بزارن که احساس کنن در قبالش چیزی با ارزشتر رو بدست میارن و من فکر میکنم که تقریبا تمام مردها در جنس مخالف چیزی بسیار فراتر از ارضا نیازهای جنسی رو جستجو میکنن و اونهایی که در این رابطه موفق نمیشن، در بیشتر مواقع به همون لذت کم ارزش بسنده میکنن.

کاش یاد بگیریم تا از شکست در رابطه هامون درس بگیریم، و اون شکست رو فرصتی برای اصلاح خودمون و ساختن رابطه های بهتر و قویتر در آینده ببینیم. زانوی غم بقل کردن و دیگران را گناهکار قلمداد کردن (چه گناهکار باشن چه نباشن) فقط وقت تلف کردنه. منی که این حرفها رو میزنم خودم از این وقتها خیلی تلف کردم و شاگرد خیلی کند ذهنی بودم، ولی بالاخره یاد گرفتم. مطمئنم که خیلی از شما این مسیر رو بسیار سریعتر طی خواهید کرد.

موفق باشید

-امیر


خودشکنی (قسمت دوم)


اول از همه ممنون از پیامهای خوبتون. مخصوصا پیام آقای جوشا که اونو اینجا عینا نقل میکنم:


سلام
من متاهلم و ساکن ایران
از این پستتون خیلی خوشم اومد . واقعا سازنده است.
به نظر من زن و شوهر با هم باید مسیر سعادت یا سازندگی یا پیشرفت رو طی کنند. و هر کدوم وظیفه خاص خودشونو دارن.
ما در کنار هم کامل میشیم.
الان توی ایران خیلیها دنبال موردی برای ازدواج میگردند که از هر نظر کامل باشه.
اون ادم کامل نیازی به ازدواج نداره.

همچنان خوشبخت بمانید.


بقول خانم ریحانه مسئله دوستی دختر و پسر هنوز در ایران جا نیفتاده. هم از نظر قانون و هم از نظر بسیاری از افراد جامعه این مسئله کاملا مردود شمرده میشه. تا جاییکه من خبر دارم، وضعیت جامعه از این نظر در سالهای اخیر تغییرات زیادی کرده. زمانی که من اولین آشناییهام رو تجربه میکردم چندین سال قبل از دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی بود و اون زمان بقول خودمون همه جا "گیر بازار" بود. راستش اینقدر اصلاحات جدید اومده که من نمیدونم این اصلاح هنوز استفاده میشه یا نه.


لازم نبود حتما یه دختر و پسر با هم باشن تا بهشون گیر بدن، اگر چند تا پسر مجرد هم با هم بیرون میرفتن این خطر همچنان وجود داشت. یادمه یه دوست داشتم که دو رگه ایرانی-آلمانی بود و در آلمان بزرگ شده بود. گفتم ببرمش یه رستوران توپ که ببینه ایران هم جاهای خوب و باکلاس داره، پنج شنبه شب بود و اوایل مرداد، ماشینو پارک کردیم و تقریبا به چند قدمی رستوران رسیده بودیم که یه کمیته ای به اون یکی گفت: "حاجی دو تا مسافرت جور شد" و بعد من و دوستم رو سوار پاترول کردند و بردند بازداشتگاه. قبل از اینکه ما رو سوار پاترول کنند پرسیدم حاجی مشکل ما چیه؟ یه نگاهی به من انداخت و دید به هیچ چیز نمیتونه گیر بده گفت : آستینت کوتاهه، گفتم مشکل دوستم چیه؟ اونکه آستینش بلنده، گفت پیراهنش گُل گُلیه. سر تونو درد نیارم که بعد از کلی فحش خوردن و گوساله و انواع نجاسات لقب داده شدن ما رو ساعت 3 صبح ول کردن که بریم خونه. طبعا در چنین شرایطی دوستی با جنس مخالف مشکلاتش چندین برابر بود.

من شخصا با ازدواج سنتی مخالف نیستم، بنظرم برای بسیاری از افراد ازدواج سنتی بهترین راه برای ازدواج کردنه، اما نه برای من. من فکر میکنم اگر قرار بود سنتی ازدواج کنم، احتمالا تا آخر عمر مجرد میموندم. یادمه تو بحثهای زیادی که من با یکی از دوستام داشتم میگفتم ما خودمون هم نمیدونیم که چی میخوایم، چطور ممکنه که بتونیم یک مورد درست رو انتخاب کنیم؟ از همین رو من سعی میکردم موقعیتهایی که برای آشنایی با جنس مخالف بدست میومد رو از دست ندم، تا بقول معروف دستم بیاد که خودم چی میخوام. این موقعیتها همه جا میتونست وجود داشته باشه، تو عروسی، تو مهمونی، تو دانشگاه، تو کتابفروشیهای جلوی دانشگاه و یا حتی تو خیابون و تو پارک.

من معتقدم که دو نفر در ابتدا فقط باید همدیگرو خوب بشناسن و بعد از اونه که احساس و علاقه میتونه یواش یواش ظهور پیدا کنه. از نظر من تعهد وقتی معنی داره که احساس و علاقه وجود داشته باشه و احساس و علاقه هم در ابتدای دوستی جایی نداره چون شناختی وجود نداره. من منکر وجود کشش اولیه نیستم، کشش اولیه جرقه شروع یک رابطه است، من منکر عشق بدون شناختم.

همین مسئله منو در ابتدای بسیاری از دوستیها دچار مشکل میکرد. من همیشه تو همون صحبتهای اولیه صریحا نقطه نظراتم رو میگفتم. میگفتم که این آشنایی فقط یک دوستیه و ممکنه هیچ وقت از مرحله دوستی فراتر نره. همین کافی بود تا بیشتر دوستیهای اولیه رو در نطفه خفه کنه. اما من معتقد بودم و هستم که وقتی اینقدر تفاوت دید وجود داره، همون بهتر که هیچ احساسی شکل نگیره. البته پایان دادن به دوستی همیشه هم کار آسونی نبود.

مثلا یک بار  ...

ادامه دارد ...


موفق باشید


-امیر