نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

واشینگتن دی سی

سلام به دوستان خوب

 

..

 

الان که دارم اینها رو مینویسم روز آخر تعطیلاته و از فردا دوباره کار شروع میشه. یاد احساس غمی میفتم که عصر سیزده بدر تمام وجود آدمو در بر میگیره. خدا رو شکر تعطیلات خیلی خوبی بود و حسابی استراحت کردیم. از همه بهتر این بود که با نرگس دو نفری رفتیم واشینگتن دی سی. این مسافرت با همه مسافرتهای دیگه که با هم رفته بودیم یه فرق اساسی داشت و اون این بود که توی این مسافرت فقط من بودم و نرگس. تو اکثر مسافرتها یا با دوستهامون میریم، یا اینکه میریم تا دوستهامونو ببینیم. خلاصه اینکه وقتمون با دوستهامون میگذره. اما این مسافرت فقط نرگس بود و من.

 

..

 

برای ماشین طبق معمول ارزونترین ماشین رو انتخاب کردم و از شانس من ماشین تو اون کلاس نداشتن و مجبور شدن یه ماشین بهتر به همون قیمت بهم بدن به همون قیمت ارزون (اکونومی). یه گالانت 2007، 6 سیلندر با حجم موتور 3.6 لیتر. ماشین تقریبا نو بود و فقط 900 مایل راه رفته بود. هتل هم یه هتل خیلی خوب و شیک بود که من نمیدونم چرا قیمتش تو اینترنت اینقدر ارزون بود.

هر روز با نرگس راه میفتادیم و جاهای مختلف شهر رو میدیدیم. واشینگتن دی سی یه قسمت داره به نام جرج تاون که خیلی زیباست و آدمو یاد تهران میندازه. یه خیابون مثل خیابون شریعتی (که البته اسمش خیابون ویسکانسینه) با کلی مغازه های کوچیک و بزرگ و یه سربالایی ملایم، و پیچ و خمهای متناوب. کلیسای خیلی بزرگ و با شکوه واشینگتون ناشنال کاتیدرال هم دیدیم. هوا هم که حسابی یاری کرد، اینقدر هوا خوب بود، انگار نه انگار که زمستونه.

از همه چیز جالبتر اینکه ما هم یه دوربین دیجیتال داشتیم و هم یه دوربین آنالوگ ولی همیشه یادمون میرفت که دوربینها رو با خودمون برداریم. آخرش هم از این دوربینهای یک بار مصرف خریدیم و خدا میدونه که عکسها با یه همچین دوربینی چی از آب دربیاد.

 

خدا از این مسافرتها نصیب شما هم بکنه.

 

 

 

درد دل

نوشته شده توسط نرگس:

سلام به خوانندگان عزیز وبلاگ عاشقانه های نرگس

بعضی از دوستان (آقای محبی و خانم لیلا) در نظراتشون جوری صحبت میکنند که انگار من یک دختر بدبخت و بیچاره بودم که سعی میکردم با ازدواج خودم را از شرایط بد خلاص کنم. این دوستان احساسی را که من به امیر داشتم و شناختی که از امیر در دوران قبل از ازدواج پیدا کرده بودم را کاملا نادیده میگیرند. من اگر میخواستم از ازدواج بعنوان وسیله ای برای فرار از موقعیتم استفاده کنم مدتها قبل از اینکه امیر را بشناسم ازدواج کرده بودم. بنظرم گفتن این حرفها اصلا صحیح نیست، اما کم لطفی بعضی از دوستان منو مجبور میکنه که حرفهایی رو بزنم که دوست ندارم بزنم. من هم مثل خیلی از دخترهای دیگه موقعیتهایی بهتر از امیر برای ازدواج داشتم که اگر میخواستم مسئله عشق و احساس رو نادیده بگیرم، اونها برام انتخاب بهتری میبودند. من اگر میخواستم از ازدواج بعنوان پلی برای رهایی استفاده کنم چه نیازی بود که 2 سال دوری از امیر را تحمل کنم و گرفتار اونهمه مسائل و مشکلاتی بشم که در داستانمون ذکر کردیم؟ حتما فکر کرده اید منکه همیشه دوست داشتم موهایم بلند باشد، موهایم را برای اولین بار بعد از سالها کوتاه کردم و به امیر دادم که او را عاشق خود کنم! امیر احساس آرامشی را در قلب من ایجاد کرد که وصف آن از قدرت من خارج است. من با امیر ازدواج کردم چون عاشقش بودم، چون دنیای بدون امیر برایم بیرنگ بود. اگر دختر شاه هم بودم باز با امیر ازدواج میکردم. چقدر بی انصاف هستید وقتی میگویید من امیر را "تور" کردم. من و امیر اول یکدیگر را خوب شناختیم و بعد از این شناخت بود که کم کم به هم علاقه مند شدیم. من هیچ وقت از خودم شخصیتی را که نبودم در نزد امیر نساختم و او هم همینطور. کجای این کار "تور" کردن است؟
وقتی که مسئله رفتن امیر از ایران جدی شد، من امیر را کاملا آزاد گذاشتم تا آزادانه تصمیم بگیرد. تنها چیزی که از امیر خواستم این بود که اگر در آمریکا با کسی آشنا شد و تصمیم گرفت که زندگیش را با آن فرد ادامه دهد، فقط به من بگوید و مرا بقول معروف سر کار نگذارد. من میخواستم امیر اگر تصمیم به ازدواج با من را دارد، با آزادی کامل این تصمیم را بگیرد، نه اینکه تصمیم به نوعی بر او تحمیل شده باشد. حتی اگر امیر اصرار میکرد که قبل از رفتنش عقد کنیم من موافقت نمیکردم. به تعویق انداختن تصمیم برای ازدواج نه تنها از نظر من و امیر، بلکه که از نظر تمامی اطرافیانمان بهترین تصمیم بود. من امیر را بهتر از همه شما میشناسم. امیر اگر دنبال ظواهر و زیبایی بود، بعد از یکسال با آنهمه تلاش برنمیگشت تا با من ازدواج کند. امیر قبل از ازدواج به من گفت: "نرگس یکسال دیگر که درست تمام شد باید بروی سفارت و ویزا بگیری، تا آن موقع من مدرک فوق لیسانسم را میگیرم، اگر بهت ویزا ندادند، من به ایران برمیگردم و با هم تصمیم میگیریم که کجای دنیا زندگی کنیم. من شرف و مردانگیم را نزدت گرو میگذارم و میخواهم که مطمئن باشی که بعد از این یکسال ما با هم خواهیم بود هر جای دنیا که باشد". امیر در تمام مدت یکسال بعد از ازدواج که ما از هم دور بودیم بر این مساله تاکید میکرد و همیشه به من اطمینان میداد که مرا تنها نخواهد گذاشت. او با این کار کل آینده اش در آمریکا در معرض خطر قرار داد. آنوقت شما میگویید که چنین فردی شخصیتی کاذب دارد؟ میگویید که ما معامله کرده ایم؟ میخواهم از دوستانی که در آمریکا زندگی میکنند بپرسم در اطرافیانتان چند نفر را دیده اید که در شرایط امیر بوده اند و بدون اینکه عاشق باشند دست به چنین کاری زده اند؟
بعضی از دوستان (بخصوص آقای محبی) چنان حرف میزنند که انگار راجع به زندگی ما از خودمان بیشتر میدانند. ایشان (آقای محبی) مینویسند: "دنیای بیخبری هم عالمی دارد...". آقای محبی آنکه در عالم بیخبری است شما هستید.
و اما اینکه میگویید امیر مرا بیشتر دوست دارد تا من او را باید بگویم که حق با شماست. امیر چنان از من مراقبت میکند که برایم هم همسر، هم پدر و هم دوست است. همیشه سعی میکند کارها را جوری انجام بدهد که من دوست دارم، همیشه مرا با محبتهایش غافلگیر میکند. من قبل از اینکه با امیر ازدواج کنم نمیدانستم گریه خوشحالی یعنی چه، اما امیر کارهایی کرد که من بارها از خوشحالی گریه کردم. من تمام تلاشم را میکنم که محبتهایش را جبران کنم، اما هر چه سعی میکنم باز احساس میکنم به امیر محبت بدهکارم. هر بار که این مسئله بزبان میاورم امیر مرا بقل میکند و میبوسد و در گوشم میگوید: "انسانها وقتی میمیرند به بهشت میروند و خدا مرا در حالیکه زنده ام به بهشت فرستاده چون تو را دارم". دوست زودتر از امیر بمیرم چون اگر امیر نباشد زنده نخواهم ماند.

امیر جان عاشقتم تا جان در تنم باقی است.