نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

ماراتن

تقریبا چهار ماه پیش بود ، با یکی از دوستام رفتیم برای ناهار . گفت که میخواد عضو یه گروهی بشه که برای دو نیمه ماراتن تمرین میکنند و منو تشویق کرد که ثبت نام کنم. دو نیمه ماراتن شامل 13.1 مایل (21 کیلومتر) دویدن بدون استراحت است که دقیقا نصف مسافت دو ماراتن است.
ثبت نام کردم. قرار بود هفته ای یکبار روزهای شنبه ساعت 6:30 صبح دیدار کنیم. برنامه از 2 مایل شروع شد و هر هفته 1 مایل اضافه میشد (با یکی دو بار عقب گرد). زمانی که تو ایران دانشجو بودم زیاد ورزش میکردم و بعضی اوقات مسافتهایی در حدود 10 کیلومتر رو میدویدم. اما متاسفانه با مرور زمان، تصویر ورزش هر چند که از برنامه زندگیم پاک نشد، اما تا حد زیادی کم رنگ شد.
جلسه اول به سختی تا پایان 2 مایل را دویدم. از آن روز بنابر دستور مربی هفته ای 2 تا 3 بار میدویدم. وقتی که دویدنهای گروهی از 5 مایل (8 کیلومتر) بیشتر شد دویدنهای درون هفته را به 5 مایل محدود کردم. همه چیز عالی پیش میرفت و طبق برنامه و یک هفته به روز مسابقه مانده بود که قرار بود روز یکشنبه ساعت 6:30 صبح شروع شود. از صبح روز سه شنبه لبه بیرونی پای چپم  شروع کرد به درد گرفتن. از کار که آمدم خانه کمی لنگ میزدم. قرار بود به خانه دوستم که نزدیکی خانه ماست بروم، تصمیم گرفتم پیاده بروم تا شاید پایم کمی بهتر شود. 10 دقیقه بیشتر راه نبود، در مسیر برگشت پام چنان درد گرفت که دو بار مجبور شدم توقف کنم و بنشینم. روز چهارشنبه درد بیشتر شد و میلنگیدم بطوریکه هر کس مرا میدید متوجه میشد. پنج شنبه کمی بهتر شد. قرار بود  پنج شنبه عصر 5 مایل بدوم تا بدنم برای مسابقه آماده باشد. درد پایم کم شده بود و تقریبا میتوانستم معمولی راه بروم. شروع به دویدن کردم، تا 3 مایل اول درد چندان قابل توجه نبود ولی از 3 مایل به بعد دائم زیاد شد. طوری میدویدم که اگر کسی مرا میدید فکر میکرد پای چپم مصنوعی است. وقتی 5 مایل تمام شد حتی دیگر راه نمیتوانستم بروم. انگار یکی سوزن تو پام کرده بود. به محض اینکه پامو میزاشتم زمین بشدت درد میگرفت. 4 ماه مداوم تمرین کرده بودم و نمیخواستم تسلیم بشم. تصمیم گرفتم که تا روز مسابقه به پام استراحت بدم و از طرف دیگه هر روز به مدت نیم ساعت حرکتهای کششی بکنم. جمعه تا وقتی از سر کار بر میگشتم هنوز لنگ میزدم ولی شب کمی بهتر شد. روز شنبه رفتم و شماره دونده، چیپ الکترونیکی و سایر موارد لازم برای مسابقه رو گرفتم. تا شب درد پام تقریبا از بین رفت. چیپ الکترونیکی یه قطعه پلاستیکی اندازه یک سکه بزرگ بود که دونده ها اونو به کفششون وصل میکنن تا زمانشون بصورت اتوماتیک اندازه گیری بشه.
مسابقه دو نیمه ماراتن تقریبا ماهی یکبار انجام میشه ولی اینی که من میخواستم شرکت کنم از همه بزرگتر بود. نرگس خیلی نگران بود و از من میخواست که در مسابقه ماه بعد شرکت کنم. نرگس میدونست  که من تو اینجور موارد آدم کله شقی هستم و میترسید به پام زیاد فشار بیارم و خدای ناکرده تا آخر عمر معلول بشم . خلاصه نرگس گفت که ارزش این مسابقه باندازه سلامتیت نیست، پس سعی نکن که برای موفق شدن سلامتیتو به خطر بندازی. منهم قول دادم که اگر پام درد گرفت مسابقه رو نیمه تمام ول کنم.
یکشنبه صبح در یکی از خیابانهای اصلی شهر، بین جمعیتی نزدیک به 12000 نفر دونده منتظر شلیک شروع مسابقه بودم. مسابقه راس ساعت 6:30 شروع شد و همه شروع به دویدن کردند. پلیس، پستهای متعدد امداد و آمبولانسها همه آماده بودند. درد اذیتم میکرد ولی در حدی نبود که بلنگم و قابل تحمل بود. 5 مایل دویدم و خوشبختانه درد زیاد نشد. بخودم گفتم بهتر است قبل از اینکه درد زیاد شود کمی راه بروم تا پایم استراحت کند. در تمرینها هم چند باری برای مدت یک دقیقه راه میرفتیم. دوباره شروع به دویدن کردم و تا 8 مایل رفتم و احساس کردم که درد دارد بیشتر میشود. دوباره راه رفتم، اینبار حدود 5 دقیقه و بعد  دوباره شروع به دویدن کردم تا 11 مایل. راستش من زیاد به نشانه ها معتقد نیستم ولی اتفاقی که افتاد جالب بود. مردم در کنار مسیر دائم دونده ها رو تشویق میکردند و پلاکاردهای با مضمونهای تشویق کننده داشتند. درد پام به حدی شده بود که دندونهام به هم فشار میدادم و میدویدم و داشتم فکر میکردم که بهتره توقف کنم. در همین حال یکی یه پلاکارد رو تقریبا جلوی صورتم گرفت که روش نوشته شده بود:

درد یعنی اینکه تو هنوز زنده ای

Pain means you are alive

چند دقیقه دیگه هم دویدم و اینبار یه زن سیاه پوست نسبتا مسن رو دیدم که یه پلاکارد دستش گرفته بود که روش نوشته بود:

درد ضعفی است که دارد از بدنت خارج میشود.

Pain is just weakness leaving your body


سرعتمو (که البته دیگه فرق چندانی با راه رفتن نمیکرد) رو کم کردم. مستقیم به طرفش رفتم و میخواستم بهش بگم برای تو گفتنش آسونه، درد  پام داره منو میکشه.  قبل از اینکه بگم با مهربونی خاصی گفت:

برو پسرم، برو،

Go son, go

راستش چند وقتیه که موهای سفیدم روز به روز تعدادشون بیشتر میشه و این مسئله پذیرفتنش کمی برام سخته. همش هر چی میشه میگم دیگه داره سنم زیاد میشه، دیگه جوون نیستم. شاید من میخواستم از این مسابقه بعنوان وسیله ای برای فرار از این جور افکار استفاده کنم. میدونستم که اگر نتونم تا خط پایان بدوم اون افکار با شدت چند برابر بهم هجوم میارن.

دوباره دویدن رو شروع کردم، البته مخلوطی از لنگ زدن و دویدن. 25 دقیقه دیگر هم دویدم که مسیر به داخل یکی از خیابانهای اصلی شهر پیچید و از دور علامت خط پایان رو دیدم. از قبل با خودم قرار گذاشته بودم که چند صد متر آخر رو سریع بدوم و تمام انرژیمو بزارم ولی اینقدر خسته بودم و درد داشتم که نتونستم اینکارو بکنم و همچنان لنگ زنان از خط پایان رد شدم.

به محض اینکه از خط پایان رد شدم سه نفر از مسئولین امداد به طرفم اومدن تا کمکم کنند. منو روی جدول نشوندن و چند تا حوله آوردن که توش پر بود از یخ و بهم گفتن که اونو روی قسمتی که درد میکنه بزارم. یه خانمی هم اومد طرفم و یه مدال انداخت گردنم.  

نرگس اومد دنبالم با یه شاخه گل رز قرمز. دیگه کاملا از پا افتاده بودم. دیگه حتی به زحمت راه میرفتم. شده بودم مثل پیرمردهای 90 ساله. اما به هر حال، به هر جون کندنی بود انجامش دادم. دو ساعت و بیست و هشت دقیقه و سیزده ثانیه و من نفر 5500 ام شدم.

پام تا دیروز کمی درد میکرد ولی دیگه از امروز صبح کاملا خوبه.

این آقا که میبینین نزدیک به ۸۰ سال داره و نیمه ماراتن امسال رو تا آخر دوید.


 

حرفهای شما

سلام، من سحر هستم، 30 سالمه و توی یه شرکتی در شهر تهران کارمندم . علی هم اول تیر امسال 37 سالش تموم شد (البته این سن شناسنامه ایشه این کاری که داره می کنه خیلی بچه گانه است ).

فروردین امسال یکی از همکارای من به نام علی که محل کارش در ساختمون اداره ماست ولی در یک واحد نیستیم از طریق واسطه به من پیشنهاد ازدواج داد. ایشون قبلاً تجربه یک زندگی دو ساله داشتند و زمانی که به من پیشنهاد دادند پنج ماه بود که از زمان طلاقش میگذشت . منو از بین 4 کاندید که بهش معرفی کرده بودند انتخاب کرده بوده.

 

من علی رو برای اولین بار که دیده بودم (البته قبل از پیشنهادش) ، تو دلم گفته بودم چی میشد یه همچین آدمی به من پیشنهاد بده؟ نمی دونم چرا این حس بهم دست داد؟ شاید چون چهره اش خیلی ساده و مهربون بود و به نظر آدم درستکاری میرسید.

 

 

علی یک آدم مذهبی با اعتقادات مذهبی هستند و وقتی به من پیشنهاد دادند میخواستند ما چند ماه با هم بیرون بریم تا بیشتر آشنا بشیم ( علی معتقده اگر به یک خانم عاقل پیشنهاد بیرون رفتن داده بشه و اون خانوم بپذیره این امر همون صیغه محرمیته ) منم بعد از چند روز فکر قبول کردم که به قصد آشنایی با ایشون بیرون برم.، در چند جلسه اول ایشون از اعتقادات مذهبیش گفت و اینکه راجع به حجاب چطور فکر می کنه و به من گفت دوست داره که من لباس آستین کوتاه نپوشم ، بعد من فکر کردم و بهش گفتم من اینطوری فکر نمی کنم یعنی اگر یه کم از موهام بیرون باشه و اگر آستین لباسم کوتاه باشه به نیت بدی اینکارو نکردم و خودمو معذب نمیکنم من فکر میکنم اگر آدم خوبی باشم ، سعی نکنم دل کسی رو بشکونم، با رفتارم کسی رو نارحت نکنم و به کسی شر نرسونم موفق هستم و گرنه چه آدمهایی که به نام حجاب چه کارها که نمیکنن. خلاصه ایشون قبول کردن و گفتن من شما رو زمانی که دیدم مقداری از موهاتون هم بیرون بود و میتونستم پیشنهاد ندم ، خلاصه بحث راجع به پوشش سه تا چهار جلسه از وقت ما رو گرفت. نتیجه این صحبتها این شد که پذیرفت که با پوشش من مشکلی نداشته باشه . چون روز اول که منو دیده بود کمی موهام بیرون بوده و میتونسته پیشنهاد نده .

یک مورد عجیب هم هست : وقتی به علی گفتم که حالا که این مسئله پوشش اینقدر مهمه و ما سرش اختلاف داریم پس بهتره ادامه ندیم .. به من گفته بود که جداً میخواستی سر این مسئله رابطه رُ‌تموش کنی ؟ آدم که سر این چیزا رابطه اشو بهم نمیزنه ، گذشت میکنه اما یکشنبه گذشته(31/4/86) که با یک اس ام اس این مسئله رُ بهش یادآوری کردم، اصلاً‌ جواب نداد ...

 

راجع به مهریه هم یکبار صحبت شد و علی به 14 تا سکه اعتقاد داشت و خانواده من به 414 تا ، البته به شکل سمبولیک. علی فکر میکرد علت بهم خوردن زندگی قبلیش (که منجر به طلاق شد) عدم توانائیش در پرداخت مهریه بوده. به من گفت میتونی با خانواده ات صحبت کنی و به 14 تا راضیشون کنی؟ منم گفتم حاضر نیستم با یک فرهنگ 40 ساله مبارزه کنم ، تو خانواده ما هیچ زندگی به خاطر مهریه بهم نخورده و منم اولیش نخواهم بود. احساس نکردم که اینقدر برای این آدم مهمه که بخاطرش منو بذاره کنار ، چون به اون اندازه ای که راجع به پوشش و حجاب صحبت کرد، راجع به این موضوع صحبت نکرد.

 

علت متارکه اشو رو بهتون نگفتم : البته این چیزی بود که خودش تعریف میکرد : علی تا ازدواجشون سر بگیره دو سال عقد کرده می مونن و به دلایلی مثل فوت پدربزرگ خانوم ، ایراد گرفتن خانواده دختر از کوچیک بودن خونه 40 متری علی و تهیه منزل جدید و خلاصه 4 بار تا مرحله عروسی پیش میرن و بهم میخوره و به علت سختگیریهای خانواده دختر 6 ماه هم قطع رابطه می کنن و بعد از 6 ماه همسر سابقش به همراه عموش می آن دم در اداره و از علی که 6 ماه بوده رابطه شو قطع کرده بوده میخوان که بیاد و کارو تموم کنه و اقدام میکنن (خانم سابقش و عموش میآن در در اداره که باهاش صحبت کنن که بیاد مشکلاتشون رُ حل کنن و برن سر خونه و زندگیشون) و دوباره که ارتباط برقرار می کنن بازم با خانواده همسر سابقش اختلاف بینشون پیش می آد که اینبار دختر خانوم به حالت قهر از خونه پدری می آد بیرون و می ره خونه علی. خونه جدید خونه مادر علی بوده که از طرف آموزش پرورش بهش داده بودن.  علی بعد از دو جلسه صحبت نیم ساعته همسر سابقش رُ پسندیده بودن و عقد کرده بودن و در دوران عقد هم محدودیت در روابطه داشتن که این تو این رفت و آمدها یکبار رابطه سکس داشتن که پرده بکارت خانوم از بین میره و همین باعث میشه که همسر سابق علی بترسه و نامزدیشو با وجود مشکلات زیادش بهم نزنه.

 

در این مدت همسر سابق علی که بعلت اختلافش در دانشگاه از تحصیل انصراف داده بوده اما خانواده اش پنهون از اون شهریه ثابتشو پرداخت کرده بودند تا حق تحصیلیش از بین نره و علی تشویقش میکنه که درسشو بخونه و مدرکشو بگیره و بعد که زندگیشون رو شروع می کنن در یک شرکت بزرگ برق استخدام میشه و حقوق خوبی میگرفته و کاملاً‌ مستقل میشه.

 

بعد که زندگیشون رو شروع میکنن زیر یک سقف ایشون راجع به مهریه مطالعه م کنن و از خانوم میخواد که مهریه اشو ببخشه و طی مطالعات به این نتیجه میرسه که "‌هر مردی که آگاهانه و با علم به اینکه توانائی پرداخت مبلغ مهریه را ندارد، مبلغ مهریه را بپذیرد ، مرتکب جرم میشود"  و همسر سابقش این کارو نمیکنه. جالبه که هر چی راجع به اون موقع میپرسم میگه بچه بودم. مثلاً‌ می پرسم چرا اون موقع رفت و آمد نکردی برای شناخت بیشتر؟ میگه بچه بودم. میگم مامانتم بچه بود که راهنمائیت کنه؟ یکبار هم که جهیزیه همسر سابق علی رُ خانواده اش می آرن خونه علی بازم اختلاف بینشون پیش می آد چون علی قبلاً با همسر سابقش توافق کرده بوده که سیاهه ای که تهیه شده بود رُ‌ امضا نکنه ، چون تا اون زمان هر چی خانواده همسر سابقش گفته بودن علی قبول کرده بوده و میخواسته این یک مورد رُ قبول نکنه ( نمیدونم چرا تو این زبل بازیها بچه نبوده اما تو سایر موارد بچه بوده)در تمام این دو سال با خانواده طرفین قطع رابطه کرده بودند. بعد از دو سال تصمیم میگیرن به نیت آشتی در یک مراسم عروسی شرکت کنند ( ازدواج دختر عموی همسر سابقش که بعد از ازدواج به کشور انگلیس قرار بوده عزیمت کنه). در مراسم عروسی دختر عموهای همسر سابقش به اونها میگن ما سعی کردیم اشتباهات شما رو تکرار نکنیم. از همونجا اختلاف شروع میشه و همسر سابق علی) میگه من بهترین دختر فامیل بودم حالا دخترعموی من داره با کسی ازدواج می کنه که میبرتش انگلیس و من باید با تو زندگی کنم ( در طول این دو سال این خانوم و آقا یک سفر به دبی و یک سفر زمینی به ترکیه داشتن ) و از اون روز همسر سابقش دیر میامده خونه. میرفته خونه مادرش و از اونجا زنگ میزده که شب خونه نمیاد. بعد از 6 ماه تقاضای طلاق میکنه و حامله هم بوده که بدون مشورت با علی بچه اشو سقط میکنه و به علی میگه اگر به طلاق توافقی راضی نشی مهریه امو میزارم اجرا. علت رو که ازش می پرسه میگه تو منو کم سفر بردی ، تو برای من کم هدیه خریدی. تو دوران نامزدی از طلاق می ترسیدم اما حالا که مستقل شدم دیگه از طلاق نمیترسم. این کشمکش 6 ماه طول میکشه تا اینکه آبان 85 عملی میشه. (چون علی راضی به  طلاق توافقی راضی میشه همسر سابقش هم از مهریه میگذره ) یعنی چی اگر حتی مهریه رُ پرداخت میکرده فرقی نمیکرده ؟

 

دو هفته قبل علی به همراه مادر و خواهرش برای جلسه معارفه اومدن خونه ما و میخواستن به اصطلاح اجازه بگیرن که ما یه مدت دیگه هم با آگاهی خانواده ها رفت و آمد داشته باشیم و بیشتر همدیگرو بشناسیم. چهار ماه قبل رو‌ فقط مادر و خواهر من خبر داشتن.  تو جلسه معارفه اصلاً‌ راجع به خواسته اشون چیزی نگفتن و بعد از یکی دو ساعت خوش و بش بلند شدند رفتند و بعد علی به من گفت همین اومدن خونه شما معنیش اینه که ما چنین قصدی داریم. علی می گفت من هیچ عجله ای ندارم و میخوام بیشتر بشناسم اما درست یک هفته بعد یعنی هفته گذشته گفت میخوام زودتر ازدواج کنیم!

لازمه که بگم راجع به سکس هم گفته بود که تبش تنده که البته لزومی هم نداشت که بگه ،من خودم فهمیده بودم. چون گفته بود که زمانی که متاهل بوده تو خونه هم خودش هم خانومش با کمترین پوشش می گشتن و به نظرم خیلی عجیب بود. تنها راهی که علی برای رسیدن به سکس بلد بود همین ازدواج می دونست بر حسب همون اعتقادات مذهبیش. شاید هم یکی از علتهای ازدواج زودهنگامش همین بوده.

 

هفته گذشته شنبه با هم رفتیم بیرون و همه چیزی خیلی خوب بود ، برای اولین بار به من گفت دوستت دارم و گفت از نگاه اول ازت خوشم اومده بود و کلی تعریف کرد ، بعد تو راه صحبت از " موارد ترس" شد ازش پرسیدم شما از چی می ترسی ؟ گفت مهریه.

 

هر چقدر براش صحبت کردم که زندگی قبلی تو بخاطر مهریه بهم نخورده بلکه چون همسر سابقت دیگه نمیخواسته تو اون زندگی باشه از مهریه به عنوان یک منبع قدرت استفاده کرده تا توافقی جدا بشه و زمان کمتری صرف بشه ، اگر هم حتی مهریه اشو پرداخت می کرد اون زندگی هیچ ارزشی نداشت چون پایه های عاطفیش از بین رفته بوده و فقط یک شکل ظاهری ازش باقی می موند چون اون خانوم فقط حضور فیزیکی داشت و با همه وجود راضی به بودن در اون زندگی نبوده و مثل یه تیکه از اثاثیه خونه میشد که فقط جسمیت داره. اما این حرفا فایده نداشت.

 

فرداش که به من زنگ زد بعد از کمی صحبت بهش گفتم من فکرامو کردم و حالا که شما منو تو این چند ماه اینطوری شناختی که اهل زندگی نیستم و حاضرم به خاطر مهریه زندگیمو بهم بزنم و دنبال مادیات هستم ، بهتره ادامه ندیم. چون هدف از این دوران شناخت این بود که همدیگرو بشناسیم و ببینیم چقدر افکارمون به هم نزدیکه و فکر نمی کنم بقیه مسائل خیلی مهم باشه.

 

علی به من گفت : نمیخواستم اینطوری بشه ، تو نمیخواهی هیچ تلاشی بکنی ؟ بین من و مهریه ، مهریه رو انتخاب کردی ؟ (یعنی دست پیشو گرفت)

 

برای طلاق با وکیلی آشنا شده بود که علی رو به یکسری کلاسهای خودشناسی معرفی کرده بود ، به من گفت میخواهی بریم پیش وکیل ، بریم پیش مشاور تا ببینیم اصلاً میشه کسی تضمین بده که اصلاً‌ به بازپرداخت مهریه اعتقاد نداره ؟

 

من اولش قبول کردم یعنی موقعی که خیلی ناراحت شده بودم که اینطوری راحت به من گفت : خداحافظ ، بعدش بهش گفتم شما که هنوز نمیدونی زندگی قبلیت برای چی بهم خورده رفتن پیش وکیل بیمورده ، اینطوری انگار من باید تاوان زندگی قبلی شما رو بدم . اگر من تضمین بدم که از مهریه میگذرم شما چه تضمینی به من میدید؟

که هیچ جوابی نداد. در تمام یکهفته گذشته هیچ تماسی نگرفته و عقیده اش هم اینه که چون من گفتم ادامه ندیم یعنی پایان محرمیت (نه هیچ صیغه محرمیتی خونده نشده بود اما علی تا زمانی که من نظر خانواده امو راجع به صیغه محرمیت نگفته بودم هیچ صحبتی نکرده بود راجع به این موضوع با وجود اینکه خیلی مومن بود اما تا من حرفشو زدم اونم گفت من اصلاً از صیغه بدم می آد و فکر میکنم اگر به یک خانم عاقل پیشنهاد بدی که برای صحبت با هم رفت و آمد داشته باشن و اون خانم عاقل پذیرفت ، این یعنی محرمیت و نیازی نیست که کسی صیغه محرمیت بخونه) و اگر زنگ بزنه ایجاد مزاحمته ( کلاه شرعی).

 

بعد از یک هفته من بهش  sms زدم ( با این مضمون :سلام ،نمیخوام مزاحمت بشم فقط گفته بودین : ازت خوشم اومده بود که ادامه دادم " یعنی الان بدت اومده که اینقدر راحت از من دست کشیدی؟) ( آخه من بهش گفته بودم که اگر انقدر این مسئله برات مهم بود ( 14 سکه ) خوب از همون اول میگفتی که ادامه نمی دادیم اینهمه وقت ، اونم گفته بود ازت خوشم اومده بود که ادامه دادم .. ولی اون اصلاً از موضعش پایین نمی آد. امروز هم که بهش گفتم (با sms) حاضرم بیام پیش اون وکیل شما و نظر شخصیمو گفتم راجع به مهریه (میخواستم فقط برای اینکه حرف اون نباشه 110 تا باشه ) اصلاً جواب نداد.

 

واسطه رابطه بین من و علی خانم "ر" و آقای "ج" بودند. خانم "ر" هم ازم راجع به روابطمون پرسید بهش گفتم متوقف شده. خانم "ر" با آقای "ج" صحبت کرده و قرار شده نظر منو به علی منتقل کنه.

شاید به نظرتون بیاد خیلی دارم دست و پا می زنم اما توی تهران ازدواج خیلی کار سختیه و اگر این مورد هم بهم بخوره میشه چهارمین موردی که موضوع جدی میشه و بهم میخوره اونم به طرز عجیبی.

 

حالا با خودم فکر میکنم که علی با وجود اینکه با هیچ کس دوست نبوده و قبل از ازدواجشم هیچ رفت و آمدی با خانومش نداشته از این دوران به عنوان تست استفاده کرده که ببینه اصلاً‌ چطوریه رابطه دوستی با یک خانوم و میخواسته فقط تجربه بدست بیاره و قصد ازدواج نداشته. در مورد من علاقه خیلی دیر بوجود آمد اما ایشون میگن از همون روز اول علاقه پیدا کردن.

 

حالا میخوام بدونم به این آدم زنگ بزنم یا تلاشی بکنم ؟ یا بذارمش به حال خودش ؟ یا آدمی  که تو مشکلات اینطوری جا میزنه اصلاً فایده نداره که باهاش ادامه داد ؟ یا مهریه بهانه بوده و اون کلاً صرف نظر کرده از موضوع ازدواج ؟

-----------------------------------------------------------------------------------------------

الان دو هفته از قطع رابطه امون گذشته ، هفته پیش که من بهش اس ام اس میدادم جواب می داد اما دیگه این هفته و اواخر هفته گذشته جواب نمیده ، روز مرد رُ هم بهش تبریک گفتم باز جواب نداد ...

همون اول ارتباطمون بهم گفته بود فرض کن که این یک نمونه از زندگی واقعیه ، هفته پیش (با اس ام اس) بهش این حرفشو یادآوری کردم و گفتم اگر این نمونه ای از زندگی واقعیه ، فردا هم اگر مشکلی پیش بیاد و مثل الان توش گیر کنیم تو نامه خداحافظی رُ می نویسی و میری یا باید بایستی و مشکلتو حل کنی ؟ بازم جواب نداد .. ( از یکشنبه هفته پیش دیگه جواب نمیده ...

 

آخرین اس ام اس من این بود که جواب نداد : یادتونه سر موضوع پوشش اختلاف داشتیم ، من گفتم ادامه نمیدم ، شما گفتی آدم سر این چیزا رابطشو بهم نمیزنه و گذشت می کنه ، حالا اگه من بگم نظرم 110 تاست ، شما در این مورد به گذشت اعتقاد ندارین ؟

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

در یکی از اس ام اس ها که یه کم حالت خداحافظی داشت به من گفته بود که منو برای همیشه دوست خودش می دونه ، این رفتارش بچه گانه نیست که دیگه جواب نمیده ؟ یا حداقل برای یک دوست انقدر ارزش قائل نیست که جواب بده ؟هفته پیش بهش زنگ هم زدم، موبایلش زنگ خورد اما جواب نداد ...

بدون شرح

روزنامه کیهان:

در اثر سقوط پل یکی از بزرگراههای کالیفرنیا در شهر «مپنیاپولیس» آمریکا بر روی رودخانه «می سی سی پی» در ساعات ازدحام رفت و آمد دست کم 34 تن کشته و مفقود و 60 نفر در بیمارستان بستری شدند.

لینک مطلب:

http://www.kayhannews.ir/860513/15.htm#other1502