نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

دانشگاه و زندگی مشترک

سلام دوستان عزیز

امیدوارم که حال همتون خوب و بقول معروف ایام بکامتون باشه. الان حدود 4-5 ماهی میشه که آپدیت نکردم. تو این مدت خیلی بهم سخت گذشت چون هم تمام وقت کار میکردم و هم نیمه وقت مدرسه میرفتم. کارهای خونه هم که جای خود هیچ وقت تمومی نداره. البته طفلک امیر خیلی بهم کمک کرد. از اونجایی که در آشپزخونه تخته شده بود (بقول امیر)، شبها بیشتر غذای حاضری میخوردیم و گاهی هم امیر غذا درست میکرد. خونه دوستامون که میرفتیم امیر سر شام با کنایه به همه میگفت: به به غذای ایرانی. دوستامون هم که وضع ما رو میدونستند معمولا برای یکی دو روز غذا میدادن که بیاریم خونه.
اوایل ترم فکر نمیکردم وضع اینطوری بد باشه. یه درس بیولوژی داشتم که اگر پستهای قبلی رو خونده باشید حتما از زبان امیر شنیدید که چه وضعی بود و امیر چندباری مجبور شد باهام بشینه و بیولوژی بخونه. استادی که داشتیم عملا هیچ چیزی درس نمیداد و ما باید خودمون کتاب رو میخوندیم. اگر چه از این استادها تو ایران هم فراون داشتم ولی مشکل من این بود که باید همه چیز رو به انگلیسی میخوندم. منهم که اولین بارم بود متن علمی بزبان انگلیسی میخوندم. امیر دائم سعی میکرد که بهم یاد بده که یه متن علمی رو چه جوری باید خوند. خیلی فکرم مشغول این بود که باید چیکار کنم که نمره خوب بگیرم و چه جوری از پس کارها همراه با کار کردن بر بیام و این مسئله باعث شد که امیر احساس کنه که اونقدری که باید و شاید بهش توجه ندارم و چند باری جسته و گریخته بهم اشاره کرد که حواسم اصلا بهش نیست و اون نرگس همیشگی نیستم. اما من قبول نمیکردم و میگفتم باید حواسم رو به درسهام بیشتر بدم تا بتونم از عهدشون بر بیام و این مسئله باعث ناراحتی امیر شد.

 
من خودم هم احساس میکردم که یه جوری شدم، حتی یکی از دوستام هم بهم گفت که دیگه اون آدم سابق نیستم و به قولی خودم نیستم. من متوجه رفتارم بودم، اما باید روی افکارم تمرکز میکردم تا بتونم مطالب رو بهتر یاد بگیرم و علت تمام تغییرات رفتاریم رو در این میدیدم. اما خوب قبولوندن این مسئله به امیر و توضیح دادن حال و روحیه ام کار آسونی نبود. میدونید برای خودم هم همه چیز جدید بود و تجربه درس خوندن، کار کردن، و زندگی مشترک در یک زمان رو نداشتم و خود این مسئله باعث میشد که نتونم خیلی خوب وضعیت جدید رو درک کنم و از پسش بر بیام.

 
امیر میگفت تو حالا حالاها باید درس بخونی و نمیشه که این وضعیتی رو که پیش گرفتی ادامه بدی. چند بار بشوخی در جمع دوستامون گفت که اگه لاتاری ببره اولین کاری که میکنه اینه که از من میخواد دیگه درس نخونم. این رو به خودم هم چند بار گفته بود اما من دلخور نشده بودم اما وقتی دیدم که این مسئله رو چند باری تو جمع دوستامون مطرح کرده ناراحت شدم و ازش خواستم که مسایل داخل زندگی رو به بیرون انتقال نده و اون هم با مهربونی قبول کرد. البته اینو بگم که امیر تو اون شرایط حتی وقتی که میگفت که از وضع موجود ناراحته بازهم باهام مهربون بود و سعی میکرد که کمکم کنه اما خوب یکی دوبار هم با هم مشاجره 10 دقیقه ای کردیم. بعد از گذشت یک ماه از ترم وضعیت کمی بحالت عادی برگشت این رو هم خودم احساس میکردم و هم از اونجایی مطمئن شدم که وقتی هر از گاهی از امیر میپرسیدم که آیا نرگس سابق هستم یا نه بهم لبخند میزد و میگفت آره ولی هنوز کار داره. مشکل دیگه کارم بود. چون همراه با کار کردن در طول روز فقط فرصت میکردم که جمعا 2 ساعت مفید درس بخونم. بعضی از کلاسهام هم شب بود، دیگه عملا بعد از کار باید میرفتم کلاس و وقتی حدود ساعت 9 یا 9:30 میرسیدم خونه حال تنها کاری که نداشتم درس خوندن بود. اما چاره ای نبود. ناگفته نمونه که بودند خیلی از شبهایی که وقتی خسته و مونده از راه میرسیدم امیر با روی خوش به استقبالم میومد و میدیدم که شام رو آماده کرده و فقط ازم میپرسید که بعدش میخوام درس بخونم یا نه؟ اگه جوابم مثبت بود که امیر سری تکون میداد و میرفت سراغ کارهای خودش.

 

نوشته های نرگس رو خوندین، شاید بد نباشه که به مسئله از دید من هم نگاه کنید. مشکل من تو این مدت با نرگس این نبود که نرگس وقتش گرفته بود و کمتر در خونه حضور داشت، مشکل من این نبود که ناهارها ساندویچ میخوردم و وضعیت شام هم همیشه نامشخص بود. مشکل من این بود که نرگس روحا در خونه حضور نداشت. نرگس قبل از اینکه درسهاش سنگین بشه آدمی بود همیشه گله میکرد که چرا از سرکار بهش زنگ نمیزنم، اگه موقع بیرون رفتن از خونه یا وقتی برمیگشتم خونه نمیبوسیدمش از دستم کلی دلخور میشد. بعد از این ماجراها نرگس تبدیل شد به یه آدمی که انگار غیر از درسش هیچ چیز براش مهم نیست. نگرانی شدید اونو به یه آدم دیگه تبدیل کرده بود، از یه آدم عاطفی تبدیل شده بود به یه آدم درس خون (یا بقول همکلاسیهاش کتاب جو*). منهم که اولین بار بود با چنین شرایطی مواجه میشدم نمیدونستم که کار درست چیه. نمیدونستم باید صبر کنم و یا باید کاری بکنم. میدونستم که خیلی نگران درسشه ولی نگران بودم که این شرایط برای مدت طولانی ادامه پیدا کنه. بعبارت دیگه احساس میکردم که مسئله درس خوندن نرگس بین من و اون فاصله ایجاد کرده و میترسیدم که اگه دست رو دست بزارم این فاصله اونقدر زیاد بشه که نشه به حالت اول برش گردوند.  

 

* کتاب جو : آنکه کتاب را میجود و میخورد. در نسخ قدیمی آمده است که دانشجویان باید مطالب را هضم کنند. لابد باید آنرا اول خوب بجوند تا خوب هضم شود.

ادامه دارد ....

 

 

تاخیر

تاخیر

سلام دوستان.

من نرگس هستم.خواستم بگم که من خیلی وقته که اپدیتمو رو کاغذ نوشتم و منتظر امیر هستم که اینجا بنویسش اما فرصت نکرده.

خواستم عذر خواهی کنم از بابت تاخیردوستدار همگیتون /