نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

اوباما

سلام

از سیاست چیزی نمیدانم، بنابراین آنچه مینویسم فقط بیان یک احساس است.

میروم به بیش از 10 سال قبل، آنزمان که ناگهان همه جا پر شد از نام "محمد خاتمی". رییس جمهوری که نظرات در مورد او بشدت متضاد بود و هست، بعضی او را یک سوپاپ اطمینان میدانند، بعضی معتقدند که او جربزه برخورد با دشمنانش را نداشت، و بعضی هم معتقدند که در شرایط موجود بیش از آنچه او انجام داد قابل انجام نبود. از سیاست چیزی نمیدانم، بنابراین نمیتوانم نظری بدهم. ولی خاتمی هر کس که هست، حرفش حداقل برای من شنیدنیست و دیدن چهره و لبخندش همیشه به من احساس خوبی میدهد.

میروم به دیروز، همین دیروز، یعنی سه شنبه، بیستم ژانویه سال 2009. جالب اینکه بین دیروز و وقتی که خاتمی برای ریاست جمهوری قسم میخورد شباهت زیادی میبینم. یعنی احساسم همان احساس است. چرایش را نمیدانم.

خنده دار اینکه، اینقدر به این مسئله فکر کردم که خوابش را دیدم:
در یک جایی بودم مثل سالن غذا خوری، رفتم کمی دسر بردارم، دیدم نفر بعدی در صف کسی نیست جز براک اوباما. چند لحظه طول کشید تا توانستم هیجانم را کنترل کنم و بعد سلام و احوالپرسی کردم. از او پرسیدم که کجا دارد میرود و گفت به دفترش، از او اجازه خواستم که همراهش تا دفترش همراهش بروم و او نیز قبول کرد. در راه پرسیدم که آیا نمیتوان روابط بین دولت ایران و دولت آمریکا را بهبود داد؟ و او با لبخند معروفش رو به من کرد و گفت:
 
 Then do something about it

و من از خودم میپرسم که منی که دائم غر میزنم که چرا اینگونه است تا بحال چه غلطی در این راه کرده ام؟  شاید هیچ کاری از دستم برنیاید، ولی حداقل میتوانم راجع به آن عمیقا فکر کنم، کاری که تا بحال نکرده ام.

موفق باشید

-امیر