قبول، دیگه چه جوری بگم؟ به چه زبونی؟ حق با توئه، من دوستی خوبی نبودم، ولی تو باش؟ نمیشه؟
دوستهای خوب به هم کمک میکنن، هر وقت یکیشون به یه مشکلی برمیخوره، اون یکی همه اختلافات رو کنار میزاره و میاد کمک، بعد که مشکل حل شد میتونه پوست طرفو بکنه. حالا هم شرایط جز این نیست، من رسما و واضح دارم میگم: به کمکت احتیاج دارم، کمکم کن مشکل حل بشه، بعدش خواستی پوستمو بکن، اصلا خودم چاقو رو برات تیز میکنم.
امروز جمعه است، سه شنبه رو یادته؟ صدام کردی که بیام تو زمین بازی بچه ها، اونم نصفه شب. از پشت درختها صدای پرنده ها رو تقلید کردی، یعنی میخواستی یه جورایی به من بگی که اونجایی ولی نمیخواستی خودتو نشونم بدی. حتی یه بار تصمیم گرفتم که برم، خودمو زدم به کوچه علی چپ که مثلا صداتو نشنیدم، بلندتر صدای پرنده در آوردی.
خیلی تاریک بود، چیزی که تو میخواستی، که نتونم ببینمت. یادته صدام کردی؟ نمیگم از شنیدن صدات چه حالی شدم چون خودت بهتر میدونی. منو یاد معلم مدرسم آقای شفیعی میندازی، هر وقت میخواستم تنبلی کنم و یه مسئله رو حل نکنم و میپرسیدم که چه جوری باید حلش کنم، بهم میگفت تو یکی بهونه نگیر، برو خودت حلش کن. چه کاریه ها، اصلا نمیشه برای یه مدتم که شده، فرض کنی که به هیچ وجه عرضه اینکه خودم راهمو پیدا کنمو ندارم، اینقدر سخت نگیر، نوبت منم میشه ها. چی بگم که اون وقت که نوبت من هم بود با یه لبخند و یکی دو تا بوس خرم کردیو سر و ته قضیه رو هم آوردی. بقول یکی از بچه ها که همیشه میگفت: "پیرزن رو از خونه خالی میترسونی؟"
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من که نفهمیدم
حالا این دوست نیمه شبی کی بود ؟
خودکار بدم؟
خیلی باحال بود،
من الان کمی گیج شدم!!
بعضیوقتها با 1 نگاه هم میشه که.....
صحبتهاتون کمی دوپهلو هست...منهم بعضی مواقعصحبتهای اسپیرالی میکنم.همچینی لقمه رو میچرخونم تا بگم!اما قشنگی نوشته ها به همین جور نوشتن هاست!دلم میخاد 1 وبلاگ می ساختم مثه شما اما حالش نیست......میدونید حسها روفقط باید حسکرد.نوشتن در مورد حس ها کار هر کسی نیست:)
گفتم: خدایا از همه دلگیرم
گفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند
گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری
گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنها ترینم
گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم
گفت: از غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم
گفت: بیش از من؟
vaghtaii ke mifahme kheili langesh shodim hamash naz mikone ke bazam menatesho bekeshim vali dar nahayat inghadr khoshgel dasteto migire ke heyroon bemooni.kolan modelesh ye zare ba baghie fargh dare.
راهش همینه:نوشتن و نوشتن و نوشتن تا مرز آروم شدن
من ایمان دارم شما دوباره به هم میرسید ....
عشقتان پایدار
صبوری کن امیر بهش میرسی....
تمام سعیت رو کن ....
بهش ثابت کن دوسش داری و عاشقشی.....
لطفا کامنت من را تایید نکن ممنونم
من همچنان منتظر ایمیل شما هستم
من نفهمیدمممم..
چی شد!
سلام. راستش منم نفهمیدم. بیشتر احساس کردم که انتهای داستانو باز گذاشتی که هر کی هر چی بخواد برداشت کنه..
ایشالا درست میشه.
اون حس زیبایی رو که ازش قبلا صحبت کرده بودی و گفته بودی که دنبالشی ، چه قد ر بهت نزدیک شده...
قبلا نمی دونستی حتی کجاست و امروز اون و توی زمین بازی بچه ها احساس کردی.
ادامه بده
برگردونش
سلام راستش حس می کنم هنوز دوسش دارین شایدم حق دارین نمی دونم....
چقدر در انتظارت بودم که شروع کنی عاشقانه نوشتن را ، و تیر ماه را برایت به فعال نیک گرفته که با « موج » شروع کردی و در ادامه با « باز هم تو » در مسیر عالی و نورانی قرار گرفته ای .
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی زیبا بود
مرسی دکتر جان
سلام آقا امیر، نوشته ها تون گریمو در آورد،دعا می کنم همه چیز حل شه و نرگس جون بیاد پیشتون و دوباره کنار هم باشید.