نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

آیا منو دوست داره؟

نوشته شده توسط امیر (تحت نظر نرگس):

اول اینکه یه وبلاگ هست بنام سرزمین رویایی که متاسفانه الان مدتیه که اصلا بکلی قاطی کرده و فقط یه صفحه سفید نشون میده. این وبلاگ دارای مقالاتی فوق العاده است که خوندنشو به همه توصیه میکنم. من خودم تمام مقالاتشو خوندم و حتی اونقدر مجذوب شدم که همه اون مقالات رو (البته پس از هماهنگی با صاحب وبلاگ) به فرمت پی دی اف تبدیل کرده و در مجموعه ای جمع آوری کردم. این مجموعه رو در آدرس نسخه قابل چاپ میتونید پیدا کنید.

توی اون مجموعه دو تا مقاله هست که خیلی به بحث امروز مربوط میشه. عنوان یکیش هست عشق کثیف و اون یکی عشق رومانتیک. البته من شدیدا توصیه میکنم اونها رو بخونین.

این سئوال شاید برای بسیاری از ماها پیش اومده باشه. من میخوام چند خطی راجع به این سئوال مطلب بنویسم و نظراتمو بگم.

اول از همه هیچ وقت به این فکر کردین که این سئوال برای چه کسایی بیشتر میاد؟ برای کسایی که با یه نگاه عاشق میشن، یا برای کسایی که رو شناخت عاشق میشن؟

مسلما استحکام هر چیز به استحکام عناصر نگهدارنده اون چیز برمیگرده. اگه بخواین تلویزیونتونو بزارین روی یه میز اول به پایه های اون میز نگاه میکنید و بعد تصمیم میگیرین که اینکارو بکنین یا نه. اما آیا در مورد عاشق شدن هم همینکارو میکنید؟ یا اینکه اول عاشق میشین و بعد که به بن بست رسیدین دو دستی میزنین تو سر خودتون؟ حالا جالب اینجاست خیلیها وقتی به چنین معضلی برمیخورن عوض اینکه مشکلو ریشه یابی کنن طرفو محکوم میکنن و برچسبهایی مثل بیوفا، هرزه و یا حتی بدتر به طرفشون میچسبونن و میرن که دوباره همون اشتباهو تکرار کنن با یه نفر دیگه.

حالا از کجا میشه این استحکام رو محک زد؟ از کجا باید بفهمیم که دوستی و عشقمون از استواری لازم برخوردار هست یا نه؟

قبل از اینکه جواب این سئوال رو بدم بزارین سئوال رو یه ذره بچرخونم و یه جور دیگه مطرحش کنم. چه عواملی اشتباها عامل استحکام رابطه شمرده میشوند؟

شادی هنگام با هم بودن و غم هنگام دوری: این عامل بنظر من به هیچ وجه محک خوبی برای عمق یک عشق نیست. درسته که عاشقهای واقعی از با هم بودن لذت میبرند و از جدایی رنج. ولی برعکس این میتواند صحیح نباشد. بقول معروف هر گردی که گردو نیست.

ابراز حرفهای عاشقانه: این عامل هم درست مثل عامل اول میمونه. شرط لازمه و نه کافی. گفتن حرفهای عاشقانه به کسی که فکر میکنید (حتی به غلط) دوستش دارید امری لذت بخش است و این عامل سبب میشود که افراد کلمات و جملات عاشقانه را به این دلیل بگویند که از گفتن آن لذت میبرند و نه به این دلیل که فرد مورد نظرشان لایق شنیدن آن است. جالب اینجاست که در اکثر موارد حتی افراد خودشان نمیدانند که دارند بنوعی دروغ میگویند. دختر یا پسری که بعد از یک هفته و یا یک مدت کوتاه عاشقانه ترین کلمات را نثار معشوقش میکند یا شیادی است که نیات پلیدی دارد و یا احمقی است که خود را خوب نشناخته.

انجام کارهای دشوار برای یکدیگر در ابتدای دوستی: بسیار میبینیم که افراد در دوستیهای نو پا کارهایی را برای یکدیگر انجام میدهند که برای صمیمی ترین دوستاشون هم انجام نمیدم. اینجاست که تو ضمیر ناخودآگاه آدمها یه منطق اشتباه رو بکار میبرن و این کارها رو بحساب عشق میزارن.

صحنه های رمانتیک و عاشقانه: جای شک نیست که برای هر جوون سالمی داشتن رابطه رمانتیک با یه نفر دیگه امر لذت بخشیه. بزارین رک بگم اگه از بوسیدن طرفتون لذت میبرین اینو به حساب عشق نزارین. اگه وقتی طرفتون دستتونو میگیره تمام بدنتون میلرزه و احساس خاصی بهتون دست میده مبتونه دلیل همه چیز باشه بجز عشق. مسئله اینجاست که وقتی اون احساس یکبار به شما دست داد میخواین دوباره لذتشو بچشین و برای همین فرض رو بر عشق میزارین و فکر میکنین که این احساس ناشی از اونه که عاشق طرف مقابلتون هستین در حالیکه این احساس میتونه تماما غریزی باشه و بدیهی است که بودن در کنار جنس مخالف امری لذت بخش است.

بقول یکی که میگفت:

You belive you are in love because it feels f...ing great to be in love

خوب، اشکالتراشی کار آسونیه و مهم راه حله. حالا نوبتی هم که باشه نوبت جواب دادن به این سئواله که چه عواملی نشان دهنده استحکام رابطه بین دو نفر میباشند؟ قبل از جواب دادن به اون بزارین یه مقدمه کوتاه خدمتتون عرض کنم: من آدمی بودم که قبل از آشنایی با نرگس اصلا تو خط ازدواج نبودم. هیچ وقت تو خونه ما بحث ازدواج پیش نیومده بود. برام عجیب بود وقتی میدیدم بعضی از دوستای همسنم  ازدواج میکنن،  چون من به هیج وجه تا اون موقع احساس نیاز به همدم نمیکردم. یادمه سربازی که بودم وقتی برای اولین مرخصی راهی تهران شدم اکثر بچه ها تا دم اتوبان (که مسیر کمی هم نبود) رو میدویدند. من و یکی دیگه از بچه ها (کورش) هم داشتیم قاطی بقیه میرفتیم که من پام پیچ خورد و خوردم زمین. کورش هم وایستاد در همین بین یکی از بچه ها که زن داشت از جلومون دوان دوان رد شد و خداحافظی کرد و رفت. کورش که مجرد بود بهم گفت: خوش بحالش الان بره خونه زنش براش غذا آماده کرده و منتظرشه، میدونی خیلی خوبه اگه بدونی همیشه یکی نگرانته. راستش اون موقع بابام اینها شمال بودن و خونه ما کسی نبود که منتظر من باشه ولی برای من زیاد مهم نبود. البته کیف داره بیای خونه یکی لوست کنه و غذای گرم جلوت بزاره ولی نه اونقدر که من بخودم بگم کاش الان زن داشتم. اونشب اومدم خونه دوش گرفتم و ماشینو برداشتم با یکی از بچه ها رفتیم یه چلوکباب توپ زدیم، اونم بعد از هفته اول تو پادگان، بعدشم برگشتو خونه و خوابیدم.

خیلی از جوونهای همسن من اگر مجرد مونده بودن دلیلش این بود که یا شرایطشو نداشتن و یا هنوز داستن دنبال فرد مورد نظرشون میگشتن، اما من هنوز چنین نیازی رو اصلا حس نمیکردم.

اونهایی که منو خوب میشناختن، از شنیدن خبر ازدواج من تعجب کردن و بارها ازم پرسیدن که چه جوری شد که احساست عوض شد و حالا من میخوام جوابی رو که به اونها دادم به شما بگم.

رشد عشق در طول زمان: من و نرگس همونطور که خودتون خیلی خوب میدونید، احساسمون به همدیگه رشدی کند ولی پایدار داشت. چیزی بود که در طی زمان بوجود آمده بود و شاید بنوعی در من به نرمی رسوخ کرده بود.

عدم احساس مالکیت در ابتدای دوستی: واقعا برام جالبه وقتی میبینم که یه دختر و پسری هنوز یه بارم با هم بیرون نرفتن، اونوقت چنان احساس مالکیتی نسبت به هم میکنن که بیا و ببین. مسئله خنده دار میشه وقتی که میبینی که احساس مالکیت هر کدومشون یه طرفه است. در حالیکه تعهدی نسبت به طرفشون احساس نمیکنن از اون انتظار تعهد دارن. بنظر منکه یه دختر و پسر در ابتدای آشناییشون حتی حق ندارن از همدیگه توضیح بخوان که کجا بودی و تلفنت چرا اشغال بود.

آزاد گذاشتن طرف مقابل: شما خودتون بگین این یعنی چی که یه دختر اولین سئوالی که از یه پسر میپرسه اینه که: شما قصدتون از دوستی چیه؟ اگه قصدتون ازدواجه میتونیم رابطه رو ادامه بدیم. بابا شاید طرف اصلا آدم حسابی نبود، و بعلاوه دختری که این حرفو میزنه فقط ارزش خودشو پایین میاره. آخه اون پسری هم که ریگی به کفششه که نمیاد هوار بزنه و بگه نه من تو رو واسه ازدواج نمیخوام. من و نرگس در مورد ازدواج زیاد حرف میزدیم، البته نه از روز اول، ولی در مورد اینکه با هم ازدواج کنیم تا روزی که من از نرگس خواستگاری کردم حرفی نزدیم.

نظر دیگران: ما جوونها هر وقت تو یه موردی با بزرگترها اختلاف پیدا میکنیم و هر کاری میکنیم نظرشون عوض نمیشه یه راه حل کاری داریم. میگیم شما مال نسل قبل هستین و نمیفهمین. خوب این حرف در بعضی از موارد درسته ولی نه در همه موارد. اگه یکیو دوست دارین و میبینین که دوستاتون و خانوادتون روی خوش نمیدن باید به اون رابطه شک کنین. دقت کنین، من نمیگم دیگران باید براتون تصمیم بگیرن که عشقتون واقعی و ماندگاره یا نه، من میگم اینکه نظر دیگران مثبت نیست، نشانه خوبی بشمار نمیره و باید اونو مهم شمرد. من وقتی بعضی از دوستامو میدیدم که با چه شور و حالی رابطه برقرار میکردند و گاه اونقدر علاقه مند میشدند که حتی نمیخواستن تا پایان درسشون صبر کنن و بعد میدیدم که اون شور چنان فروکش میکرد که انگار هیچ وقت وجود نداشته، یه کم پشتم میلرزید. اما وقتی مادرم میگفت: زن، زن رو خوب میشناسه، اینو از دست بدی بهتر گیرت نمیاد. وقتی پدرم بشوخی میپرسید: از کی باید ایشون رو عضو خانواده محسوب کنیم و وقتی که نریمان میگفت: ما اینها رو سالهاست که میشناسیم، موقعیت رو از دست نده. وقتی همه اینها رو میشنیدم قوت قلب میگرفتم.

تفاهم: تا حالا فکر کردین تفاهم یعنی چی؟ خیلیها فکر میکنن که تفاهم یعنی داشتن نقاط مشترک در حالیکه تفاهم اصلا این معنی رو نمیده. تفاهم به معنی فهمیدن تفاوتهاست. ساختار خانوادگی ما و نرگس اینها تفاوت زیادی داشت. بسیاری از نکاتی که برای خانواده نرگس اینها بسیار مهم بود از نظر خانواده ما امری پیش پا افتاده محسوب میشد و بالعکس و هزاران تفاوت و اختلاف نظر دیگر. اما ما سعی میکردیم به این اختلافها احترام بزاریم و همدیگرو ضعیف نکنیم. بنظر من این غلطه که فکر کنیم  که یه زن و مرد برای اینکه عاشق همدیگه باشن، باید نقطه نظراتشون نسبت به کلیه امور مثل هم باشه. البته وجود نقاط مشترک زیاد امر تفاهم رو تسهیل میکنه.

عدم تلاش برای اثبات عشق: عشق چیزیه که نمیتونی هر وقت دلت خواست میزانشو اندازه بگیری. تنها کاری که میشه کرد اینه که از اتفاقات بسادگی نگذشت و اونها رو با چشم باز دید و بر اساس اونها عمق رابطه رو تخمین زد. این مسخره بازیها که مثلا دختره شماره تلفن پسره رو میده به دوستش که عشق پسره رو امتحان کنه. یا پسره با دختره قرار میزاره و بعد نمیره و یکی از دوستاشو که دختره نمیشناسه میفرسته اونجا ، و از دوستش میخواد که سعی کنه با دختره دوست بشه. چون میدونه دختره در اون شرایط بسیار ضربه پذیره و میخواد عشق دختره رو مثلا بسنجه. اگه داستانمو خونده باشین دیدین که خود من که الان رفتم رو منبر چه جوری خواستم عشق نرگسو محک بزنم و نتیجش رو هم دیدین. تازه من دیگه توضیح ندادم که بعد از اون چه بلاهایی نرگس سرم آورد.

عدم تلاش برای کنترل یکدیگر: این خیلی دیده میشه که پسر و یا دختر در همون ابتدای رابطه سعی میکنن طرفشونو تو مشتشون بگیرن. سعی میکنن بگن که حرف حرف منه. البته آقایون از این عادتها بیشتر دارن و جالب اینکه این باب طبع خیلی از خانمها هم هست (قصد توهین ندارم، چیزیه که دیدم و شامل همه خانمها نمیشه). من نمیدونم شاید ترکیب مرد زورگو و زن زور دوست ترکیب بدی نباشه ولی رابطه من و نرگس اصلا اونجوری نبود که یکیمون بخواد اون یکی رو کنترل کنه.

عدم سیاست بازی: چیزی که من تو رابطم با نرگس خیلی دوست داشتم، سادگی رابطمون بود و از سیاست بازی خبری توش نبود. مثلا یکی از دوستام بود که هر وقت با دوست دخترش قرار میزاشت دختره عمدا نیم ساعت تا یک ساعت دیر میکرد و خودش هم میگفت که اگه کسی دوسش داره باید براش صبر کنه. از این دست مثال فراوونه.

اینها مواردی بود که بنظرم رسید، ممنون از پیامهای زیباتون و ازتون میخوام که اگه انتقادی دارین اونو صریحا مطرح کنین تا با هم یه بحث سازنده داشته باشیم و بتونیم به دانسته هامون اضافه کنیم.

اینجا با اجازتون به چند تا از سئوالهای مطرح شده جواب میدم:

 

نویسنده: باز باران ...

دوشنبه، 19 مرداد 1383، ساعت 12:14

ولی من یکی هر چقدر تجربه ام میره بالاتر ، عشق بین آدمها در شرایط دور از هم ماندن رو دیگه قبول ندارم . یعنی اینکه عشق را زمانی میشود باور کرد که سالها در کنار هم بود و به روح همدیگر نفوذ کرد و آنوقت فهمید که قدرتی به نام عشق وجود دارد یا نه . دورادور میتوان به چیزی عشق ورزید در رویا آن را پروراند و ازش بتی ساخت ولی وقتی در دستانت هست برایت عادی و بی حس میشود . به نظر من دامنه عشق را باید کشاند به عرفان ، به الوهیت نه به یک انسان صاحب خطا . عشق مفهومی بسیار بی نقص را میطلبد اما آدمی همیشه نقصان دارد . عشق اگر به صفات نیکو و روح سرشار از معرفت ورزیده بشود خیلی منزلت والائی پیدا خواهد کرد تا که در یک جسم و کالبد انسان آزموده شود . واااای مطبم داره زیاد میشه ولی هنوز حرف دارم . پس این هم ادامه دارد ...

پاسخ: راستش در این مورد که از دور نمیتوان عاشق شد با شما موافقم، اما اگر دو نفر عاشق یکدیگر بشوند و بعد از یکدیگر دور باشند، مواردی دیده شده که عشق پایداری خود را حفظ میکند و اما دامنه عشق، بنظر عشق در جزء جزء هستی وجود دارد و نه فقط در عرفان و الوهیت. مثلا آیا معتقدید مردی که کلیه اش را به زنش اهدا میکند عاشق نیست؟

 

نویسنده: fara

دوشنبه، 19 مرداد 1383، ساعت 14:7

بحث خوبیه ، عشقی که در امتداد زمان بوجود آمده باشد با شناخت کامل به خوبیها و بدیهای طرف مقابل رو قبول دارم ، عاشقی که معشوق را رها میگذارد و اسیر خود نمی کند... عشقهایی که در مدت کوتاه بوجود می آیند و مانند تب تند هستند به همان زودی هم از بین می روند.... موفق باشید

پاسخ: کاملا حرفتون رو قبول دارم

 

 

 

نویسنده: fara

سه شنبه، 20 مرداد 1383، ساعت 10:56

یه قسمتهایی از بحثتون جای صحبت داره ... من فکر نمی کنم در کنار هر کسی آدم احساس لذت داشته باشه ، صرف اینکه طرف جنس مخالفه طرف مقابل بهش احساس لذت دست بده ...

پاسخ: منکه نگفتم هر دو جنس مخالفی از در کنار هم بودن لذت میبرن. من میگم اگر دو جنس مخالف از در کنار هم بودن لذت ببرن، اون لذت دلیل عشق نیست.