نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

چند نکته

سلام


نرگس چند روز پیش یه پیام تو وبلاگ گذاشت که منهم تاییدش کردم، ولی بعدش بهم زنگ زد و ازم خواست اون پیام رو پاک کنم. یکی از نکاتی که در اون پیام بهش اشاره کرده بود این بود که چرا من پسورد وبلاگ رو عوض کردم.


حقیقتش اینه که اکانت فیس بوک من یه جورایی هک شده بود، یعنی وارد فیس بوک که شدم چند تا سئوال ازم پرسید و بعدش پیام داد که بهتره پسوردم رو عوض کنم، منهم پسورد ایمیل، فیس بوک، وبلاگ و همه غیره رو عوض کردم. میخواستم این شبهه پیش نیاد که من نمیخواستم نرگس به این وبلاگ دسترسی داشته باشه.


به هر حال با نرگس صحبت کردم و قرار شد که اگر خواست مطلبی بنویسه، اون رو در یک وبلاگ جداگانه بنویسه و من از اینجا بهش لینک بدم، البته خودش احتمال اینکه اینکار رو بکنه رو زیاد نمیدونست.


یه مطلب دیگه اینکه، من حالم الان خوبه، به فکر آینده هم هستم و اصلا اینطور فکر نمیکنم که مجبورم تا آخر عمر مجرد بمونم. احساس میکنم از خواب بیدار شدم و طبق نظر مشاور نباید تا شش ماه هیچ رابطه ای رو شروع کنم، حالا نمیدونم این شش ماه از وقتی شروع شده که نرگس از خونه من رفت یا از وقتی که رسما جدا شدیم. به هر حال الان در اردوی آمادگی بسر میبرم تا انشااله ببینیم وقت مسابقات چی میشه.



فیلم و عکسهای عروسی و اینجور چیزها رو به نرگس دادم‌ (یعنی خودم هم فکر میکردم اینطوری بهتره)، ماشینها رو که یکیشو دادم به نرگس و اون یکی فروختم و یه ماشین دیگه خریدم. خدا بخواد تا مدتی دیگه هم خونه رو عوض میکنم. بعد از مدتها هم رفتم کلی لباس و کفش و اینجور چیزها خریدم. 



تو خونه هم یه مهمون جدید دارم که یه گلدون فیکوس خیلی کوچیکه. دوست دارم کوچیکشو بخرم و خودم بزرگش کنم، خاک خوبم خریدم براش و خلاصه فعلا سوگلیه، اون دیفن باخیا (که اونهم یه روزی ساقش قد ماژیک وایت برد بود) که ماشااله قدش خیلی بلند شده رو از کنار پنجره برداشتم و فیکوس رو گذاشتم جاش که قشنگ آفتاب بخوره و کیف کنه. 


میدونم قول دادم که بنویسم چی شد و بدقولی کردم، یادم نرفته، کار آسونی نیست، ولی انجام خواهد شد.


شاد و سربلند باشید


-امیر

نظرات 25 + ارسال نظر
تنها دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ق.ظ

خوش به حالتون کاش من هم مثل شما میتونستم اینده رو روشن ببینم
موفق باشین

ریحانه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ق.ظ

آدمیزاد تنها موجودیه که تواناییهاش حتی غیر قابل باوره
فقط کافیه توی شرایط سخت قرار بگیره و مجبور به مقاومت باشه
اون وقت طوری مقاومت میکنه که انگار از اول برای اینکار ساخته
شده و استعدادهایی درش کشف میشه که تا قبل از اون سختی
پیدا نمیشد
خوشحالم روحیتون رو بهبوده.آینه در انتظارتونه.
امیدوارم به آرزوهاتون برسین
همچنین نرگس جان هم راهشو پیدا کنه

غربت نشین دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ http://ghorbatneshin.persianblog.ir/

داشتن گًل و گیاه و یا حیوان هم تقریبا مثل داشتن رابطه با یه انسان می‌‌‌مونه چون اونام به محبت و مواظبت احتیاج دارن با این تفاوت که آدمو تنها نمیذارن. به هرحال اینم یه شروع تازس پس بهت تبریک میگم. امیدوارم هم تو و هم نرگس به همه خواسته‌هاتون برسید و روز به روز شادتر و موفق تر باشید.

Nastaran دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ب.ظ

Glad to hear that you are back in track again! Hope this is the case for Narges, too.

عسل دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ب.ظ

امیر اقا ی گل سلام ووقتتون بخیر...خواننده ی خاموش شما بودم .زیبا مینویسی وصادقانه..از اتفاق پیش اومده واقعا متاسفم..دلم گرفت خیییییییلی.امیدوارم توی غربت خدا براتون یه همدم لایق جور کنه....ابجی کوچیکه ی شما از ایران

یه کوچولو و آقاییش دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام
امیر جان خیلی خوشحالم که کمی حالتون بهتر شده
من از همسرم پرسیدم جدایی یه زن از شما آقایون خیلی بده..
گفت بد نیست..سخته و فراموشش کردنش..
موفق باشین

narges fadakar دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:59 ب.ظ

mamnoonam az arezoohaye khoobetoon baraye amir va man.har kasi too delesh hezar chiz migazre ke nemitoone ba digaran ghesmat kone amma mikham faghat ye chizio begam oonam inke man ba eshgh varede khoonash shodam, va ba eshgh ham raftam, agar doostesh nadashtam hamoonjoori edame midadam... amma zendegie moshtrak bish az vojoode mohabate beyne tarafeyn mitalabe , manzooram vojoode chizaye digeyy ke mitoone in mohabato kamrang kone ya porrang...taghsire kasi ham nist...amma in mohabat bayad rangesh porrangtar mishod ke nashod:( hich vaght taghate narahatisho nadashtam va khodesh khoob midoone ke vaghti miraftam bishtar az khodam baraye oon negaran boodam.khoshhalam ke khoshhal mibinamesh, va barye arameshe dele joftemoon az khoda talabe komak mikonam..

درسا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ب.ظ http://1990.persianblog.ir

وقتی یه مرد میاد مینوسه تو زندگیش شکست خورده کلی ناراحت میشم
همون قضیه دیدن گریه مردو اینا
حالا اگه یه زن بیاد بنویسه شوهرم کتکم میزنه اینقد ناراحت نمیشما ... این چنین موجودی هستم :دی

setare سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ق.ظ

سلام
خوبین؟
من یه سوال از نر گس دارم
شما که می گی با عشق اومدم خونه امیر و با عشق هم رفتم
پس چرا وقتی امیر گفت
من باید چیکار میکردم که به این نقطه نرسیم؟" در جواب گفتی تو هر کاری که میکردی، باز هم ما به این نقطه میرسیدیم.
چون این حرف شما اینجور برداشت میشه که
از روز اول عشقی ( از طرف شما به امیر) وجود نداشته
نرگس یعنی شما چون امیر رو دوست داشتی از زندگیش رفتی بیرون؟!!!
راستش این برای من که یه دخترم و خصوصیات خانومها رو میشناسم قابل درک نیست
البته درک می کنم ممکنه دلیل شخصی باشه
با بهترین ارزوها برای شما و امیر
اگه سوال اولمو پاسخ بدی ممنون میشم

مینا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ق.ظ

نرگس جان ممنون که یه چند خطی برای ما خواننده ها نوشتی...میدونم برای یک آدم درونگرا خیلی سخته از احساسش بگه.اما اینجا یه دنیای مجازیه و ما کیلومترها و فرسخ ها دورتر از شمائیم...پس شاید بد نباشه بخاطر انتقال تجربیات هم که شده یه مقدار از اون مشکلاتی که عشق رو کمرنگ می کنه بگید.آخه ما سالیان ساله که دورادور با شماییم و الان هم شخصیت نرگس و امیر برامون بزرگند...هنوز خیلی ها مون توی شوک هستیم از این قضیه...وای...من هنوز برای شما ناراحتم و میدونم حتما قضیه فرای اون چیزی بوده که به نظر میاد...چی بر شما گذشت آخه؟

یاسین و آیسان سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ق.ظ http://gharar.blogsky.com/

سلام
خوشحالم که حا جفتتون خوبه
بعضی وقت ها کسی و که دوست داری ولی می بینی که فقط براش مایه ی ناراحتی هستی مجبوری برای شاد بودنش ترکش کنی

دختر آزاد سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:16 ق.ظ

سلام
خیلی خوشحالم که جفتتون دوباره آرامش گمشدتونو تا حدودی پیدا کردین
امیدوارم حالتون بهتر از اینی که هست بشه.

موفق باشین و برای منم دعا کنین که تو همچین شرایطی هستم.

مریم سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:10 ق.ظ

سلام.من تقریبا سه یا چهار سال پیش وبلاگتون سر زده بودم و خیلی از وبلاگتون خوشم اومده بود
واقعا شوکه شدم!!!!!!!!!!
باور نمیکنم!!!!!!!!!!

لیلی سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ق.ظ

سلام آقا امیر و نرگس جان...من اولین دفعه اس که دارم پیام میذارم.مثل بقیه چند ساله که داستان عشقتونو خوندم و بسیار از این جدایی متاثرم.میتونم درک کنم چرا نرگس خواست جدا بشه،نمیگم تصمیمش درست بود یا نه، اما امیر جان مطمئنم تنها کسی که از ته دل هنوز دوستت داره نرگسه،و طبق گفته خودش چون دوستت داشت جدا شد.درکش میکنم چون برای خودم پیش اومده...از خدا میخوام به هر دوتون صبر بده...خدا خیر بنده هاشو میخواد،همیشه و در همه حال کمکتون میکنه،مطمئنم:-) آینده ای خوب برای هر دو شما آرزو میکنم.موفق باشید

نینا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:14 ق.ظ http://taleghani.persianblog.ir

عنوان عوض شده ات رو که تو سرچ دیدم یخ کردم
صفحه رو که باز کردم دیدم......
امیر عزیز نمیدونم چی ب
م چون نه زندگی متاهلی رو تجربه کردم ونه برام خراب شدن عشق قابل باوره
ولی خوشحالم که کمی به خودت رسیدی

۱۲۳۴ سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ب.ظ

من برای نرگس بدجور احترام قأیلم. امیدوارم که خوشبخت بشه.امیر تو آدم باهوشی‌ هستی‌، شک نکن دوست داشته، ولی‌ خوب به این نتیجه رسیده که جدائی برا جفتتون خوبه. برای جفتتون آرزوی موفقیت می‌کنم، راستی‌ یه ا/میل فرستادم، بدون جواب مونده

سلام

با چه آدرسی به من ایمیل زدین؟

امیر(lr_rleri) سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:24 ب.ظ

نرگس جان سلام
خوشحالم که برای بار دوم پیام تو رو توی وبلاگ میبینم، هر چند اولیش به در خواست تو حذف شد
راستش این روزا همچین که وارد اینترنت میشم اولین کاری که میکنم سر زدن به وبلاگ شماست،بیشتر برای اینکه ببینم آیا از شما خبری هست. خوشبختانه امروز تونستم پیامت رو ببینم که خیلی هم امیدوار کننده بود
کاش همونطور که به امیر هم گفته بودم این فرضت رو به خودتون میدادین که بدون عجله در تصمیم گیری، حتی با دور بودن از همدیگه و زندگی جداگانه سر فرصت تصمیمی میگرفتید پخته تر و به دور از احساسات و تصمیمات عکس العملی که معمولا پس از گذشت مدت زمانی به پشیمانی می انجامه، هر چند بنا به گفته های خودتون شما این تصمیم رو تقریبا از 4 سال پیش گرفته بودین ولی باز هم به نظر من تغییر اون شرایط زندگی و قرار گرفتن در شرایط جدید میتونه سبب دیدی متفاوت نسبت به قضیه و تغییر عقیده بشه
به هر حال تصمم تون رو برای زندگی خودتون محترم میشمرم و برای شما و امیر آرزوی بهترین ها رو دارم
خوشحال می شم اگه از طریق ایمیل باهاتون در تماس باشم

نرگس سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ب.ظ http://www.nargeseshiraz.blogfa.com

سلام. نرگس هستم از همین خاکی که شما الان توشی
اولش خوشحال شدم که یه هم وطن ساکن آمریکا دیدم. اما به خوندن پست هات ناراحت شدم. البته آرشیوت رو کامل نخوندم. اما می دونم جدایی بعد از ۹ سال سخته.... امیدوارم زود به آرامش واقعی برسید دوست من

miss-lilliput چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ق.ظ http://www.miss-lilliput.blogspot.com

جدایی بعد از ۹ سال زندگی مشترک خیلی می تونه سخت باشه. و امیدوارم شما خوب از این مرحله بگذرین. شما دو نفر برای همه ما اسطوره بودید. قبول کنید که حالا که می بینیم زندگی اسطوره هامون به اینجا رسیده خیلی ناامید کنندست برامون. می شه لطفا قضیه را همونطور که قراره از زبون امیر بشنویم از زبون نرگس هم بشنویم. شما دو نفر هر کدومتون دید متفاوتی نسبت به قضایا دارید و قطعا چیزای بوده که یکیتون می دیده و اون یکی نمی دیده و شاید همین باعث جداییتون هم شده باشه. اما دونستن موضوع از هر دو جهت بهتر می تونه به ما در استفاده از تجربیاتتون کمک کنه.
بعلاوه که برای من تقریبا سخته که بفهمم چرا ازدواجی رو که هر دو نفر توش همو دوست دارن رو دیگه نمی شه نجاتش داد؟
با خودم فکر می کنم اگه من یا هر کس دیگه ای یه روز به اینجا برسه چی؟؟؟

سارا چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ق.ظ

سلام... چند وقت پیش خوندم که جدا شدید رلستش این خبر اینقد برام شوک بود که هیچ نظری راجع بهش نداشتم ،‌هنوزم ندارم چون حس می کنم واقعا چیزی نمی شه گفت!!! امیدوارم هر دوتون زندگی شاد و پر از هر چیر خوبی رو شروع کنید... فک کنم جدا شدن حتی اگه بعد یه مدت کوتاه هم می بود به همین اندازه دردناک می بود.. ولی چیزی که این وسط ما خواننده ها رو دچار سردرگمی می کنه همون نکات ریز و غیر قابل بیانه...به هر حال، آقا امیر عزیز و نرگس جان، روزهای خوبی و که با هم داستین در خاطرتون ثبت کنید و بقیه رو بریزید دور..نرگس جان این هم خیلی بی عدالتیه که بخوای بگی طاقت ناراحتی امیر رو نداشتی و دیدی که می خوادت و رفتی، من به عنوان یه خواننده وقتی متن گل سرخ رو برا دوبار خوندم حس کردم قلبم داره از جاش در می یاد...

شیدا چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ق.ظ http://http://hamsafareghamham.persianblog.ir

سلام من فکر میکنم ۶ ماه مدت کمی هست برای شروع دوباره . بذارید اول با خودتون کنار بیایید مسایل رو خوب حلاجی کنید . باید به جایی برسید که هیچ حس گناهی نداشته باشید. بابت هر چیزی که در مورد زندگی مشترکتون فکر میکنید.من از خواننده های خاموش شما هستم و برای اولین بار برای شما پی ام گذاشتم .

علی چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:39 ق.ظ

سلام
خوبین ؟
میخواستم بگم حالا که این موضوع اتفاق افتاده
سعی کنید بیشتر به اغوش خدا پناه ببرید تا یه موقع به بیراهه نرید جون احساس میکنم این دوران موقتی هست
و از طرف دیگه سعی کنید با قرار گرفتن در جمع های خوب دوستانه کاری کنید که مهارت های ارتباط موثر در شما تقویت شود تا یه موقع عزت نفس تان خدشه دار نشود
موفق باشی

مینا چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:26 ق.ظ

ببخشیدا ولی مشکلنون نی نی نیس؟

. چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ب.ظ

راستش نمیتونم قبول کنم که نرگس داره تو کامنتها واقعیت ها رو میگه. کاش برای خواننده ها اگه احترام قایل نیست برای کسی که بزرگترین شانس زندگیش بوده (اعتقاد شخصی) احترام قایل باشه و آدرس عوضی نده و ذهن کسی رو دنبال موضوعاتی نفرسته که از واقعیت دوره. اینجا ما خواننده هایی هستیم که فوق فوقش از این اتفاق یکی دو باری گریه میکنیم و تا ابد یادمون میمونه این موضوع رو. ولی همسرتون حق داره که بدونه (البته در این جور موارد همیشه طرف اصلی قضیه آخرین نفره که خبر دار میشه) . بررسی روند نوشته ها و حرفهای شما با کامنت مظلومانه تون سازگاری نداره. شخصن دوست ندارم که قضاوت بشم و در نتیجه شما رو هم قضاوت نمیکنم ولی این حرفهاتون که که با عشق اومدید و با عشق رفتید رو شنیدم و اجازه بدید که هرچند خام هستم و نا آگاه از وضعیت شما ولی بگم که کسی قبلن این حرف رو به من میزد که نیازهاش رنگ و لعاب دیگه ای گرفته بود. متاسفانه پسر ها در عین حالی که فکر میکنن که خیلی زرنگ هستن ولی در مقابل ترفند های زبانی دختر ها بسیار بسیار بی دفاع هستن. بصورت طبیعی یا ژنتیکی دختر ها یاد میگیرن که چطور یکی رو تیکه پاره کنن و در عین حال حق رو به خودشون هم بدن. خیر، این وبلاگ درسته که خاطرات شما دو نفر بود اما جایی بود و هست که خیلی از حرفها ثبت شده اونهم در حالتی که شما در بهترین حالت خودتون بودین، حالا که حرفی میزنین که بر خلاف اون حرفاس چطور باید بهش اعتماد کرد که صرفن برای آروم کردن قضیه س و نه بیشتر؟ باز هم میگم علیرغم اینکه برای هیچکدوم از خواننده هاتون احترام قایل نبودین ولی برای همسرتون احترام قایل باشین و بازی نکنین. خیلی راحت میتونی بهش اعتراف کنی. ولی کلی گویی های در حد اینکه "رنگ محبتش پر رنگ تر نشد" مثل اینه که من به بچه دو ساله بگم " برو پیش خاله ازش نخود سیاه بگیر شب برات درست کنم".
در هر صورت من برام مهم نیست که بیای اینجا و دقیق توضیح بدی که چی شده بلکم که تجربه بگیرم، نه این بیشتر یه حس فضولیه و من اگه آدم منصفی باشم و دنبال خاله زنک بازی و بازی های روانی نباشم این رو نباید ازت بخام. ولی ازت میخام که به بزرگترین شانس زندگیت، به کسی که همه جوره دوستت بوده و فقط شوهرت نبوده، توضیح بدی که مشکل کجاس. یادت هم نره که وقتی داری توضیح میدی سعی کن که بازی دفاعی رو کنار بزاری. راستش رو بگو، هرچی که هست. بین شما دو نفر کسی نمیخاد (الان با این شرایط) تو رو قضاوت کنه. کار اصلی رو کردی و تموم شده پس درست و حسابی به خاطر هر چیزی که بعنوان "اخلاقیات" قبول داری دلایل اصلی این کارت رو بگو. امکان داره من از دوستم جدا بشم و بهش بگم که خانواده هامون بهم نمیخورن و به خیالی ذهن اون رو هم متمرکز کنم روی این موضوع ولی ته دلم که خودم خوب میدونم که چه خبره و مطمنن هم اون روزی خواهد فهمید و اگه حتی نفهمه و بازی به ظاهر برنده ش من باشم ولی دنیا آیینه تمام قد خودمون هستش.
اگه خواننده های این وبلاگ ارزش بازگویی دلایلت رو نداره، همسر سابقت داره. مطمن باش که دنیا خیلی کوچیکتره از تمامی ذهنیت هایی که در موردش داریم و یادت نره که دلیل خیلی مهمی پشت "گرد" بودن دنیا هست. ببخشید از شما خانوم نرگس اگه تندی کردم که مطمنن در مقابل بی رحمی های نگفتن های شما قابل اغماض هست و ببخشید از نویسنده وبلاگ اگه تندی کردم. بذارش به حساب خامی و بی تجربگی و احساساتی شدن من. من از همه و بخصوص از شما دو نفر عذر میخام اگه تندی کردم ولی کامنتم رو پاک نمیکنم.

سلام دوست عزیز،

مطلبتون همونطور که فرمودید تند بود، من شخصا فکر میکنم اگر کمتر احساسی برخورد کنیم نتایج بیشتری میگیریم، البته این نظر شخصی منه. به هر حال از اینکه وقت گذاشتید ممنونم.

-امیر

مینا پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:46 ق.ظ

با نظرات نقطه (.)موافقم...این که با عشق اومدم و با عشق رفتم از اون جملاته که فقط در فیلمهای سینمایی دیده میشه...در دنیای واقعی باور نکردنیه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد