نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

زندگی باید کرد

سلام،



حرف برای زدن زیاده، ولی فعلا به دلایل منتوع اینکار رو به آینده موکول کردم. امروز بعد از مدت زیادی روز خوبی داشتم. مقداری از کارهای شرکت رو تو هند انجام میدیم و بدلیل اختلاف ساعت زیاد جلسات یا نصفه شبه و یا ۶ صبح.



صبح زود بیدار شدم، سریع دوش گرفتم و چایی گذاشتم و رفتم جلسه (یعنی از خونه زنگ میزنی به شماره کنفرانس کال). لباس پوشیدم، ریش زدم و رفتم سر کار. یه روز جنجالی، که بر عکس انتظار من تونستیم در تمامی موارد به توافق کامل برسیم.

ناهار رفتم پهلوی دوستم که ایرانیه و محل کارش نزدیکه، خانمش از وقتی من یتیم شدمبیشتر روزها برای دو نفر غذا درست میکنه. دلتون نخواد لوبیای پلوی خونگی با لوبیای تازه (اخه اینجا خیلیها یخ زده و خرد کردشو میخرن) و گوشت عالی کم چرب.



عصر دوباره جلسه، اینقدر کارها خوب پیش رفت که قرار شد بعد از ساعت ۵ حتی در مورد پروژه های آینده هم صحبتهای اولیه رو شروع کنیم. سر راه خونه لباسامو از خشک شویی گرفتم و کمی خرید کردم و بعدش هم با دوستم رفتیم استخر دانشگاه که چندتایی هم ماهی سفید توش بود، البته من عینک شنامو پیدا نکردم، این استخرهای داخل سالن (میدونم اشتباه گفتم، شما لطفا درستشو یادم بیارین) هم ماشااله پر از کلر و سهم من فقط دو تا چشم پر از خون شد.



یه یکساعتی شنا کردیم و بعدش رستوران. خوراک ماهی آزاد با قارچ و اسفناج به همراه کمی برنج و دو تا نوشیدنی خنک. کلی هم با دوستم یاد دوران قدیم و بازیهای جام جهانی ۱۹۸۲ اسپانیا کردیم. الان هم که خدمت شما هستم. ورزش کردن علاوه بر همه خوبیها، یکی از خوبیهاش اینه که آدم شب مثل بچه گربه میخوابه. بچه گربه دیگه عکس فکر کنم نمیخواد،


سخت تر از تحمل سختی، ادای آدمهای خوشحال رو در آوردنه،


شاد و سربلند باشید


-امیر



نظرات 37 + ارسال نظر
سعید دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ب.ظ

سلام
خوشحالم برگشتین به زندگی عادی
منم از دوران دانشجوییم سال ۸۲ خواننده وبلاگتون بودم
حسابی توی این چند هفته شوکه بودم
یعنی وقتی دوتا پست اخرو خوندم انگار پارچ آب یخ ریختن رو سرم.
منم بعد از شما ازدواج کردم (۱۳۸۵) وقبل از شما(۱۳۸۸) جدا شدم
نمی دونم شما متولد چه سالی هستی (من ۱۳۶۱) و چند سال زندگی مشترک داشتین (من ۳ سال)
ولی اینو با تمام وجودم فهمیدم کسی غیر خدا ارزش عشق واقعی رو نداره.
اون عشقیه که حتی بدترین بدیههم بش بکنی بازم دوست داره.

الهام دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ب.ظ

سلام امیر خان
از زمانی که مجرد بودم داستان عشق شما رو دنبال کردم. همیشه بهتون غبطه خوردم و مدتی طولانی هم وبلاگتون رو گم کرده بودم تا اینکه چند وقت پیش زمانی پیداتون کردم که این مسایل بینتون پیش اومده بود. می دونین درسته من شما رو نمی شناسم ولی خیلی ناراحت شدم از این که رابطه شما و نرگس جون در حال تغییره. زمانی هم که گفتین دیگه اینجا نمی نویسین و با ایمیل در ارتباطید نتونستم ایمیل بزنم چون نه در شرایطی هستم که بگم می دونم چه بینتون گذشته و بتونم کمکی بکنم و نه اینکه شما منو می شناسید .... خوشحالم که دوباره اینجا نوشتید و ناراحت که انگار مشکل هنوز هست...
من هم الان 4 سال که ازدواج کردم .... ازدواج پرشوری مثه ازدواج شما نبوده ولی همسرم و زندگیمو دوست دارم .... همیشه به روابط زن و شوهرایی مثه شما غبطه خوردم و قبول کنید که الان دیدن مشکل تو زندگی کسی که به حالش غبطه خوردی و آرزوی زندگیشو کردی خیلی خیلی سخته.
امیدوارم که هر چی صلاحتون هست به زودی اتفاق بیفته.

ناریکا سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ق.ظ

سلام
من از دوستان سعید ام
من الان ایرانم
دوست داشتن از عشق برتر است....
امیدوارم به عشقی والاتر برسیم.............
من خوشحالو که شما الان بهترید.........

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ق.ظ

امیر خان سلام
از اینکه زندگی باید کرد رو با تمام مسائل و مشکلاتی که همراهت هست انتخاب کردی خیلی خوشحال شدم. محکم و قوی باش چون زندگی به هر حال رد میشه و میگذره پس چقدر خوبه که با خوشی و سرزندگی بگذره.مشکلات رو ی نقطه کوچیک ببین نه ی دایره بزرگ. هر زور شادتر و سرزنده تر زندگی کن! این ی دستوره از طرف کائنات!

شاد باشی

آیسان سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:29 ق.ظ

سلام
خدا رو شکر حالتون خوبه

گیلدا سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:54 ق.ظ

سلااااااااااممممممم انقده خوشحالم که بازم مثل همیشه شما رو شاد و خندون و سرحال میبینم ایشالا همیشه هوای زندگیتون مثل امروز بهاری باشه راستی من عاااااااشق لوبیا پلوام اما چون بابام بدش میاد مامانم هیچ وقت درست نمیکنه....

مریم سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ق.ظ

سلام.یعنی برای همیشه از نرگس جدا شدین؟

محمد سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ق.ظ http://MAMI23.PERSIANBLOG.IR

سلام.
واقعا شوکه شدم.
تنها چیزی که انتظارش رو نداشتم همین بود.
نمیدونم باید ناراحت باشم یا نه.ولی داستان عشق شما دو نفر از همون روز اول توی دانشگاه شریف خیلی برام زیبا بود.
برای شما و نرگس خانم آرزوی خوشبختی در ادامه زندگی رو دارم.شاد باشید.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:05 ب.ظ

سلام
چه ساده و راحت تموم شد
ببخشید شروع کردین
که به اینجا برسین
واقعا قضاوت کردن تو مسایل زن وشوهری
خیلی سخته جون ممکنه حق ۷۰ به ۳۰ باشه
اما هیچ وقت ۱۰۰ به ۰ نیست
در هر صورت ایشالا هر چی خیر پیش بیاد

پگاه سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ب.ظ http://dara.blogfa.com/

سلام من هم مثل خیلی های دیگه خواننده شما بودم از اول . وقتی بعد از شما ازدواج کردم و دوتا بچه دارم با غم های شما خیلی وقت ها غمگین شدم و با شادیهاتون شاد . الان هم بعد از این همه مدتم که یک خواننده ساکت بودم فقط یه چیز دارم برای گفتن و اون هم اینه
این نیز بگذرد
روزهای طلایی در انتظار شماست آقای امیر خان . از این بابت هیچ شکی ندارم

ناریکا چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ق.ظ

اوه من باز هم امدم!!!!
من دوباره اینجا را خواندم!!
دلم کمی که نه زیاد لرزید....
..اما...دارم برمیگردم...
من به این نتیچا رسیده ام ۱ چیزی هست!!نشانه ها!!حرفی ندارم ...اوه...love wont get any better...
pain is all i found there
i have been cauptuerd by divine love
i see
we can nt digg all mementoes...and ignore them
so let all not bear this heavy burden. and leave it to GOD!!!

سارا چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:58 ق.ظ

سلام .. براتون یه ایمیل فرستادم .. دوست نداشتم متن رو اینجا بنویسم ...

سلام سارا خانم

فقط خواستم بگم من از شما ایمیلی دریافت نکردم

موفق باشید

زهرا چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ق.ظ

امیر آقا شما و نرگس به طور رسمی از هم جدا شدید یا هنوز در حال فکر کردن هستید ؟ ممنون میشم جواب بدید ؟

هنوز قانونا جدا نشدیم، ولی در حال طی مراحل قانونی هستیم.

ریحانه چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ب.ظ

سلام...
من نه جای شما هستم نه می تونم باشم راستش از کلمات اولتون تو ذهنم با خودم گفتم داره این اقا امیر قصه ما خودشو شاد نشون میده ...
بعد یک دفعه اخر متن گفتیدسخت تر از تحمل سختی، ادای آدمهای خوشحال رو در آوردنه،
این جمله اخرتونو تو این چند وقت من خیلی بهش رسیدم...خیلی...

من هم مثل همه خواننده ها وبلاگتون خیلی وقته دنبال میکنم فقط نظر ندادم..برای همین براتون غریبم...

راستش نمی دونم چه دعایی بکنم فقط براتون دعا میکنم هرچی دوست دارید و خدا صلاح دونست زودتر بهتون بده یا این که صبری بهتون بده تا از این لباس غم به ظاهر شاد بیرون بیاد..

جفنگ میرزا چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ب.ظ http://www.jafangmirza.blogfa.com

میدونی امیر نباید نشست و زانوی غم بغل کرد.
باید زندگی کرد....
از این موقعیتهای سخت هم در زندگی داشته اند یا خواهند داشت.
هر جند برای من که ۵ سالی میشه اینجا رو میخونم و از اولین وبلاگهایی بود که به طور جدی دنبال کردم هنوز هم درکش سخته.

سارا پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:30 ق.ظ

سلام ..مگه ایمیل ادرس شما amirblog2@yahoo.com نیست؟ دوباره فرستادم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:26 ق.ظ

استخر سرپوشیده منظورت بوده فکر کنم امیر خان !!
امیر

ریحانه پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 ق.ظ

بله باید زندگی کرد آن هم تا وقتی که شقایق هست...
اگه آدمیزاد میتونست خاطرات بد گذشته رو فراموش کنه خیلی
خوب بود اما موضوع اینجاست که ما نمیتونیم مغز خودمون رو گول بزنیم که آره بیا و ۹ سال زندگی مشترک رو فراموش کن اما با تمرین کردن میشه یادآوری اون خاطرات رو کمرنگ کرد و خاطرات و اتفاقات خوب رو جایگزینش کرد.
امیدوارم هر کدومتون به اون چیزی برسید که از اول تصورش رو داشتید

نوشین جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ق.ظ

خوشحالم که حالتون خوبه وما باور میکنیم

براتون ارزوی سلامتی وشادی میکنم

سارا شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:30 ق.ظ

چه سرنوشت غریبی دارد این دل !

محکوم به شکستن ها و ترک خوردن ها

از آن پیش تر که گذر ِ سالیان ِ دور و دراز

یک جو عفلش دهد

دختری دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ق.ظ http://www.donyai-az-eshgh.blogfa.com

سلام.خوبی؟خیلی روان مینویسی.به وبلاگم سر بزن.خاطرات روزانمه.اگر دوس داشتی بگو رمزمو بهت بدم.خواهر میخوایی؟منتظرتم.

عاطفه دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:55 ق.ظ

سلام یک هفته ایه که وبلاگتون را خوندم و امروز چند ساعت توی کتابخانه 98 ، سرگذشت شما و تمام مشقت هایی را که برای رسیدن به هم کشیدید را مجسم کردم و بارها دیدم که گونه هام خیس شده از اشک.
من 3 ساله که ازدواج کردم و حتی یک دهم مشکلاتی را که شما داشتید ، تجربه نکردم ولی میدونم که ازش زندگی ای که اینچنین به دست اومده خیلی زیاده. و مدام این علامت سوال بزرگ توی ذهنمه که حیف نیست شما از هم جدا بشید؟
بارها خواستم شما را رفرنس بدم به بعضی از جملات و حس هایی که قبلا داشتید و نوشته بودید، ولی دیدم یکی و دو تا نیست.
حرف آخرم اینه: امیر آقا و مخصوصا مخصوصا نرگس جان رفرنست میدم به تمام اون نوشته ها، یکبار دیگه مرورشون کن و بعد تصمیم بگیر .خواهش میکنم.خواهش میکنم.
دلم میخواد یه روز باز هم بیاد که ببینم نوشتید: ما هرگز همدیگه را ترک نمیکنیم.

یه کوچولو و آقاییش دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ق.ظ

سلام الان شما از هم جدا شدین؟:(((
شما الگو بودین

سحر دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:14 ب.ظ

آخه.چه ناراحت کننده.نمیدونم چی بگم والا....

مستانه سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ق.ظ

سلام،بعد از این همه شکی که به خواننده های وبلاگ وارد شد حقش بود مینوشتید که بالاخره چی شد از هم جدا شدید یا بازم تو مرحله کامپایلید و هنوزم جای امیدی هست شما فقط به این تکیه کردید که یتیم شدید همین.

نگین سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ

نرگس خانم و امیر آقا

اصلا باورم نمی‌شه که چی‌ میخونم، من هم یکی‌ از خوانندگان خاموش این وبلاگم.

آخه مگه می‌شه به این راحتی‌ زن و شوهر از هم جدا بشن، حرف منت کشی‌ و این حرفا نیست، ولی‌ با چنگ و دندون باید زندگی‌ رو حفظ کرد و پای تعهدی که اول ازدواج به هم دادید با ستید، نرگس خانم مادرتون اطلاع دارند؟ امیر آقا پدر مادر شما چی‌ میگن؟ گاهی وقتا پا در میونی یه بزرگتر میتونه خیلی‌ از مشکلات و سو تفاهم‌ها رو حل کنه.

نرگس خانم اگه اینجا رو خوندید بدونید که هیچی‌ عشق اول نمی‌شه، و ارزش داره که با تمام وجود براش جنگید، اگه هم واقعا از اول عشق نبودید، باید بدونید نه تنها به امیر بلکه به ما هم دروغ گفتید، چون ما داستان عشق شما رو باور کردیم.

حس ارغوانی چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ق.ظ http://hessearghavani.blogfa.com

خوشحالم که حالت بهتره امیر جان.

سارا پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:48 ق.ظ http://www.sorodesolh.blogfa.com

سلام
وب خوبی دارین
من مثله خیلی ها خواننده چند سالتون نیستم اما این چند ماهه سر میزدم .
اگه قلب ادم چشم نداشت ، عشق چقدر گیج کننده بود، گاهی فقط باور ادم راه رو بهش نشون میده!
دوست دارم به وبلاگ من هم سر بزنید و نظر بدین.شاید پشیمون نشدین!!!
اگه دوست داشتین اسم بدین بلینکمتون و شما هم می تونید منو با نام عشق بدون شین قاف نقطه بلینکین.
منتظرتون هستم
شاد و سربلند باشین

سارا جوون شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:06 ق.ظ http://zemestonesabz.blogfa.com

هرگاه عشقی را از دست دادم بسیار آزرده شدم.

اما حال بر این باورم که انسان

هیچ کس را از دست نمی دهد.

زیرا هیچ فردی مالک کس دیگر نیست.

و این تجربه ی راستین آزادی است.

داشتن مهمترین چیز در دنیا بی آنکه مالکش باشی.

سلام امیر جون
تو خواننده های ثابت و با معرفتی داری . بهت حسودیم شد. من تازه با وبلاکت اشنا شدم و هیچی از داستان عشقت نمی دونم اما می خوام وبلاگت و از همون سال ۸۲ تا الان بخونم زندگیت جالب به نظر می رسه اینو از روی نظر دوستایی گفتم که واست کامنت گذاشتن میگم. خوشحال می ژشم اگه به وبلاگم سر بزنی و از حالت بهم خبر بدی

سارا جوون شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ http://zemestonesabz.blogfa.com

همین امروز تمام دل نوشته های روزهای آفتابی و بارونی تو خوندم. چشمهام از بس به مونیتور زل زدم قرمز شده... من آدم حساسی هستم وبه قول دوستام خیلی مهربون...
از ناراحتی آدما ناراحت میشم و وقتی یکی گریه می کنه منم گریه ام می گیره...
گفتی نرگس از 4 ساله پیش می خواست جدا بشه! یعنی سال 85.
پس چرا جدا نشد؟ مهر سال 87 لحن نوشته هات غمگین بود اما گفتی نگران نباشید.
زندگی فراز و نشیب داره. گفتی مدتیه روزهاتون بارونی و غمگینه
گفتی شاید این فرجی باشه تا قدر روزای افتابی و بدونید.
امیر روزهای آفتابی اومد اما انگار خیلی زود رفت. انگار قراره به یه هوای شرجی
عادت کنی!!! تو گفتی هر رابطه ایی بالا و پایین داره و همیشه در بهترین حالت نیست.
تو گفتی عشق احساسیه که بر مبنای اینکه چجوری با هم رفتار کنیم قوی و ضعیف میشه.
می تونم درک کنم که این رابطه چه طور به بن بست رسید حتی
بدون هیچ دلیل قانع کننده ایی... شاید هر روز که بگذره نسبت به هم احساس
بهتری پیدا کنید البته در اینده بعد از طی کردن این دوران سخت و دل تنگی های مخصوص به خودش.... هم به تو احترام می ذارم هم به نرگس و هم به عشق تون.
نرگس اونقدر خوب بوده که همیشه احترام تو رو داشته
و تو اونقدر انسانیت داشتی که نرگس تحسینت می کنه.
و این خیلی با ارزشه. تو قبل از اینکه بمیری به بهشت رفتی مگه نه؟!
تو این موهبت و داشتی که عاشق بشی و عاشق زندگی کنی حتی برای یه مدت...
خیلی سخته در برابر تو حرف بزنم. چون تو خودت استاد سخنی.
من یه دختر 24 ساله ام وبه تجربه های دیگران احترام می ذارم و این جوری با تجربه میشم. از اینکه تابلوی زیبای زندگیت و که پر از رنگهای سفید و سیاه بود به منم نشون دادی ازت ممنونم. من منتظر اینم که هر روز شادتر از روز قبل ببینمت.

رزا یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:41 ق.ظ

ققط خوشحالم که بعد مدتها نوشتی!
اینقدر به وب سر زدم و چیزی نبود، و البته بخش نظرسنجی هم بسته بود. که دیگه داشتم نا امید می شدم....

یه درخواستی (البته اگر امکان پذیر باشه):
شما تا جایی که تونستی، در مورد مشکلتون نوشتی، اما برای این همه خواننده شاید آخر این داستان و دلیلش خیلی با ارزش باشه، حداقل برا من این طوریه.
که تا جایی که می شه فهمید: چرا یه رابطه که خوب شروع می شه و این همه مدت ادامه پیدا می کنه، آخرش می شه این...
شاید بتونه تجربه خوبی برای دیگران بشه و کمک برای نرسیدن به این نقطه...

البته اگر مسایل خیلی خصوصی می شه، قابل درکه!!!

با آرزوی موفقیت و
شادی

سارا جوون یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ http://zemestonesabz.blogfa.com

شب از نیمه گذشته! ورق ها تو دستم بی خودی بور می خورن...
دارم به توو نرگس فکر می کنم. بغضم گرفته... و یهو با صدای گریه خودم شوکه شدم!!!
به خودم گفتم چرا دارم به تو فکر می کنم؟؟؟ چرا دارم واسه تو اشک می ریزم؟؟؟
یهو صدای قلبم و شنیدم که می گفت بازم یه دل عاشق داره می شکنه......
آخه این آهنگا چی می گن؟!! فکر کنم تحت تاثیر این آهنگاست که دارم به تو غشقت فکر میکنم و اشک می ریزم. فقط از خدا می خوام دلت نشکنه. تو که خواهر نداری
من می شم خواهرت...از گل سرخی که نوشته بودی دلم شکست.
چرا اینقدر عاشقی که داری اذیت می شی از این عشق؟!!! چه سوالی می پرسم؟
مگه آدم دست خودشه؟ امشب احساسم خیلی بهت نزدیکه. شاید اگه نمی دونستم چه دورانی
داشتی و چه ها کردی و کجا ها رفتی و چه قدر عاشق بودی امشب اینقدر غمگین نبودم.
دعا می کنم زندگیت دوباره پر از شادی بشه. ناراحت نباش و از غم ننویس.
نه اینکه تظاهر کنی شادی واقعا زندگی کن.
می دونی الان تلویزیون داره چی پخش می کنه؟
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
که فکر کنم از حبیب باشه...
خیلی جالبه که این آهنگ با این حال من همزمان داره پخش می شه.
یادته تو اون مسابقه ی دو گفتی که به نشونه ها ایمان نداری...اما نشونه ها به تو ایمان دارن
GO SON GO
اینم یه نشونه اس داره می خونه....
چو عضوی به درد اورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار
امیر نرگس جوون ما جفتتونو با هم در کنار هم خیلی بیشتر دوست داریم.

پانیذ یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:47 ب.ظ http://panizit.blogfa.com

چی بگم..خوشحالم که دوباره نوشتی اما غم ویرونیه این خونه که واسه من 4 5 سال بت بود بد جوری رو دلم نشسته

نرگس.ح سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ب.ظ

سلامممممممممممم
زندگی باید کرد اما ای کاش با شیرینی عشق .... واقعا چرا اینجوری شده امیر خان؟ از ازدواج می ترسه آدم

سارا جوون پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ق.ظ http://zemestonesabz.blogfa.com

چرا با زبون بی زبونی از نرگس اینجوری انتقاد کردی امیر؟! گفتی حالا دیگه یه باغچه ی
سلطنتی طلب کرده؟؟؟ چرا گفتی قراره به زودی زخم هاش نصیب تو و گلهای زبیا و
عطرش نصیب دیگران بشه؟؟؟ با روحیه ی حساس و علاقه ایی که به طبیعت و گل و
گیاه داری خوب حرفای دلت و زدی...... اما نرگس همیشه عاشقت می مونه. حتی اگه
توی یه باغ سلطنتی کاشته بشه.
و تو با همون باغچه ی قدیمی و کوچیک بهترین و با ارزش ترین چیز هستی براش.
زندگی این شرایط و براتون به وجود آورده اما هیچ چیز تو این دنیا همیشگی نیست
نه شرایط خوب و نه شرایط بد. همونجوری که مرگ هست زندگی هم هست.
غم هست شادی هم هست. تو هنوز یه باغچه داری که می تونی بهش برسی.
وچه قدر خوبه که تو برای نرگس جوونم آرزوی بهترین ها و خوشبختی می کنی.
گفتی سکوت تو شرایط سخت مث اینه که داری دروغ میگی...
ما همه منتظر تو هستیم. حتی اگه حس نوشتن و حرف زدن و نداری باز هم
به خاطر ارتباط عاطفی و قشنگی که بین تو و خواننده هات هست بیا
بنویس. بیا و حرف بزن.
نرگس جوون حالا که قراره تا ژانویه فکراتو بکنی حالا که می خوای به خودتون
یه فرصت دیگه بدی. با اینکه از جزئیات چیزی نمی دونیم اما فقط امیدواریم بهترین تصمیم
و بگیرید... زندگی ارزش اینو نداره که تنهایی باهاش بجنگی.

سارا پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ق.ظ http://zemestonesabz.blogfa.com

خانه ام می گوید : ترک ام مکن که گذشته ات در من نهفته است.


راه نیز می گوید: در پی من بیا که آینده ات منم .


اما من به خانه و راه می گویم : مرا گذشته و آینده ای نیست .

اگر بمانم ، در ماندنم رفتن است و اگربروم ، در رفتنم ماندن،


که تنها محبت و مرگ ، همه چیز را دگرگون توانند کرد.

ص.ش دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ق.ظ

این نامه را فقط اختصاص میدهم به ...
وقتی به ابتدا می نگرم. انتها را می بینم و وقتی به فاصله ی این دو می نگرم ابدیت را!
من روی یک دایره به شعاعی بی انتها درگذرم . با هرقدم هم نزدیک میشوم هم دور.
پایین جاده دره و بالای آن قله ای که ابرها یش ریسمان باران می بافند.
هزار راهِ طی شده پیدا و هزاران راه طی نشده ناپیدا!
فراتر از زمانه گاهی نیست این جاده ی طی نشده.
با پا نتوانی طیش کرد و با دستِ اشاره ها بیشترین صفوف عقل را مییابی!
با چشم هم نتوانی زیباترینش دید. زاویه چشمها بیشتر از وهم نیست.
این جاده را بی هیچ چیز باید پیمود بی هیچ چیز!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد