نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

لس آنجلس

 

دوشنبه شب باتفاق دوستان وبلاگی که در لس آنجلس زندگی میکنند و برای چند روزی اومده بودند لاس وگاس راهی لس آنجلس شدیم. مسیر 270 مایل (434 کیلومتر بود). تو راه یه جاده دیدیم که اسمش بود ZZYZX  . آخه اینم اسمه ادم رو جاده بزاره؟ ظاهرا این اسم رو گذاشتن تا اسم این جاده همیشه در انتهای لیستها قرار بگیره. مثل اینکه اسم یه جاده رو تو ایران بزارن ییهوی که بره آخر لیست. ساعت 11 شب راه افتادیم و حدود ساعت 3 و نیم صبح رسیدیم. باد اینقدر شدید بود که دائم ماشین رو به چپ و راست حرکت میداد و من مجبور بودم دو دستی فرمون رو بچسبم.

صبح روز بعد رفتیم والت دیسنی رو ببینیم که خوشبختانه همه بلیطها رو فروخته بودند. اما نرگس و بقیه گفتند که اشکال نداره فردا میریم. یه جای خیلی بزرگ که پر بود از چیزهای مربوط به کاراکترهای کارتونها و سیندرلا و اینجور چیزها. منکه کلی غر زدم و همه رو ناراحت کردم و بعدش کلی خجالت کشیدم که چرا بدسفر بازی در آوردم. ولی جاتون خالی قطار هوایی سوار شدیم. این دوستم بهزاد وسطش هی میگفت: یا حضرت عباس. یه رولر کوستر (قطار هوایی بزرگ و پر سرعت)  هم سوار شدیم. هر چی اصرار کردیم بهزاد و نرگس سوار نشدن ولی من و بقیه گروه که همگی شیر زن بودن سوار شدن. میگم این وبلاگ هم جالبه ها، تا وقتی که موضوع دوستیها عشق و عاشقی نیست، دوستیهای خیلی خوبی شکل میگیره.

دوستامون اینقدر به ما محبت کردند که اصلا انگار سالهاست همدیگرو میشناسیم. جاهای مختلف لس آنجلس رو گشتیم و جاتون خالی رفتیم رستوران شهرزاد و دلی از عزا در آوردیم. تازه دوستامون نذاشتن ما پول غذا رو بدیم که حسابی شرمنده شدیم. آدم هر چی غذای برزیلی و ایتالیایی و مکزیکی و چینی و از این جور چیزها بخوره چلو کباب نمیشه. اونهم با سماق و کره و پیاز و دوغ.

پرواز برگشت ما روز پنجشنبه ساعت 3 بعد از ظهر از لاس وگاس بود. برای همین ساعت 7 صبح از لس آنجلس راه افتادیم تا به پروازمون برسیم. نزدیکیهای لس انجلس رفتیم مک دونالد صبحانه بخوریم. نرگس کیفشو داد به من که بره دست و صورتشو بشوره. بعد هم راه افتادیم سمت لاس وگاس. 144 مایل (230 کیلومتر) رفتیم که فهمیدیم ای دل غافل کیف نرگس نیست. مشکل اول این بود که بدون کارت شناسایی آدم نمیتونه سوار هواپیما بشه. اما خوشبختانه نرگس کارت شناشاییشو گذاشته بود تو جیبش. حالا فکر کنید کلی کردیت کارت، کارت دانشگاه، کارت کتابخونه و هزار جور چیز دیگه تو اون کیف بود.

مونده بودیم چیکار کنیم؟ اولا که اگه اون همه راه رو برمیگشتیم پروازمون رو از دست میدادیم و از طرف دیگه من ماشینی رو که کرایه کرده بودم باید پس میدادم و تازه اگر برمیگشتیم من یادم نبود کدوم مک دونالد رفته بودیم. اینجا قدم به قدم مک دونالد داره. شانسی که آوردیم این بود که ما با کمک جی پی اس رفته بودیم مک دونالد و از روی خاطره (History) جی پی اس ادرس مک دونالد رو در آوردیم. زنگ زدیم به دوستامون و اونها از رو اینترنت تلفن مک دونالد مربوطه را برامون پیدا کردن. زنگ زدیم و گفتن که کیف اونجاست و ما نفسی به راحتی کشیدیم. بیچاره دوستامون بعد از اینکه اونهمه بهشون زحمت دادیم مجبور شدن برن مک دونالد و کیف رو برای ما بگیرن و پست کنن.

بالاخره رسیدیم فرودگاه. حالا اومدم چمدون رو تحویل بدم. دسته چمدون تو نمیره. ظاهرا دگمش شکسته بود و دیگه تو نمیرفت. مسئول اونجا هم گفت که چمدون رو اینطوری نمیتونید بدید تو بار. خلاصه رفتیم یه قسمتی که مربوط بود به بارهایی که از نظر سایز با بقیه فرق دارن و خوشبختانه اونجا بار رو تحویل دادیم. شب رسیدیم و یکی از بچه ها اومد فرودگاه دنبالمون. منو نرگس عملا بعد از رسیدن به خونه غش کردیم چون در تمام مدت سفر هر روز حداکثر 6 ساعت میخوابیدیم.

خلاصه جای همتون خالی بود و خدا از این سفرها نصیب همتون بکنه.

-امیر

خبر زیر چاپ: این وبلاگ نویسی هم گاهی دردسر ساز میشه. ایمیل زدم به رییسم و کلی از سیستم ایراد گرفتم و گفتم باید ال کنیم و بل کنیم. بعدش امضا کردم: امیر کاشانی

 

نظرات 24 + ارسال نظر
سروشا دوشنبه 17 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:42 ق.ظ http://surusha111.blogsky.com

سلام
ما که تو ایرانیم تا زانو توی برفیم شما اونجا با برف چی کار می کنید؟
تازه چه جوری رفتین تو این هوا مسافرت؟

ژاله دوشنبه 17 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام به داداشی گلم امیدوارم هرجاکه هستی خوش وخرم باشی وکنارنرگس عزیز هیچ وقت تلخی نبینی

عاطفه دوشنبه 17 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ب.ظ

پس بهزاد چی شد؟ :)))

سلام عاطفه جان،

پست رو یه کم آپدیت کردم که بهزادم توش داشته باشه (چشمک). کاش میشد در مورد شب آخر که همه شما منو حسابی شرمنده کردید هم میتونستم بنویسم، اما میدونی که همه چیو نمیشه تو وبلاگ نوشت.

نرگس و من دلمون کلی براتون تنگ شده.

عاطفه دوشنبه 17 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:38 ب.ظ

من سر کارم دارم قاه قاه میخندم و دعا میکنم کسی رد نشه و من را توی این وضعیت ببینه :))))))))

فیروزه دوشنبه 17 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام...همیشه شاد باشید و سفر های خوب برید...بهترین ارزوها رو براتون دارم

سونیا دوشنبه 17 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:17 ب.ظ http://sploveforever.persianblog.ir

میگم این پروازا همیشه اوشون پشنگ از اب در میاد
همیشه یه جای من میلنگه موقع مسافرت خلاصه بدون اتفاق نمیشه رفت مسافرت
میبینم که با شیر زنا میری قطار سواری اقا امیر چشم ما روشن‌:)
ایشالله سال دیگه که اومدین لس انجلس مهمون خودمین :)
حالا کیفه رسید دستتون یا نه؟ایشالا که تا حالا رسیده باشه

خوشبختانه کیفه صحیح و سالم رسید دستمون.

محمد دوشنبه 17 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:06 ب.ظ http://www.mami23.persianblog.ir

شما فرض کن اینجا توی پمپ بنزین رفتی کارت سوختت رو فراموش کردی.
بهتره که دنبالش رو اصلا نگیری چون فایده نداره.

سپیده چهارشنبه 19 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:05 ق.ظ http://www.dardeshirin.blogfa.com

امیدوارم همیشه بهتون خوش بگذره. حالا دیگه کاملاْ پرانرژی و آماده کار و فعالیت هستیناااا... از وب نوپای من هم دیدن کنید خوشحال می شم .

قطره چهارشنبه 19 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:20 ق.ظ http://ghatreh82.blogfa.com

سلام. خاطرات سفر رو قشنگ نوشتین.
ایرونی ها تقریبا" همه جا هوای هم رو دارن.
به نرگس خانم سلام برسونید.
موفق باشید

قطره چهارشنبه 19 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:25 ق.ظ http://ghatreh82.blogfa.com

اگه اشکالی نداره از نظر شما، میتونم لینکتون بدم؟

ممنون از لطفتون. منم سعی میکنم در اولین فرصت سری بهتون بزنم. ببخشید که سرم خیلی شلوغه و کمتر فرصت وبلاگ خونی پیدا میکنم.

باران چهارشنبه 19 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:09 ق.ظ http://baranbanoo.persianblog.ir

سلام

سفرنامه جالبی نوشتین...مدتهاست که وبلاگتونو می خونم...بسیار زیباست.

عشقتان روزبروز افزون باد...

ماهی ها هم وبلاگ دارند چهارشنبه 19 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:19 ق.ظ http://http://weblogfasl.persianblog.ir/

سلام
وبلاگ جالبی دارید
خوشحال شدم که به وبلاگ شما سر زدم

قطره پنج‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:11 ب.ظ http://ghatreh82.blogfa.com

مرسی . لینکتون کردم :)

ممنون از لطفتون

بابایی شنبه 22 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:00 ق.ظ http://9maho9roz.blogsky.com/

خوب خوش به حالتون... میرین جاهای خوب،‌ همین جوری الکی به یاد ما باشید.:))

فَرا شنبه 22 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:27 ق.ظ

اینکه کیف نرگس پیدا شد ، خیلی خوشحال کننده بود ... چون دردسر بدی میشد براش ... خوشحالم که سفر بهتون خوش گذشته

behshad ( Booter yahoo )8 شنبه 22 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:24 ق.ظ http://www.booter-rasht.blogsky.com

salam dost aziz va Gol khobi wblaget ghashang bood va jaleb tonesty be man sar bezan va az barname haye yaho 8 final Estefadeh kon va be dostanet moarefy kon montazeret hastam khosh hal shodam behshad bye

دلارام شنبه 22 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:41 ق.ظ http://dellarramm.blogfa.com/

سلام !

باید بگم که دیروز داشتم همینطوری وبلاگ یکی از کسایی رو که تو لیستم بود میخوندم که تا به صفحه شما رسیدم ... راجع به مسافرتتون خوندم خیلی جالب بود و تا اینکه داستان عشقتون هم کاملا خوندم و خیلی جالب طوری نوشته بودین که تا تموم نکردم بلند نشدم ولی خیلی خوشم اومد از وبلاگتون . تو خبرنامه اتون هم عضو شدم و خیلی دلم میخواد که شما رو تو لیست وبلاگم بزارم برای همین دوست دارم که اول ازتون اجازه بگیرم و بعد اینکارو بکنم .
براتون آروزی موفقیت و خوشبخنتی میکنم و خیلی خوشحالم که از زندگی با هم لذت میبرین.
تا یادم نرفته باید بگم که چون من گل نرگس و بوشو خیلی دوست دارم و عکس وبلاگتون هم این بود منو مجذوب کرد و بعد دیدم که خط نستلیغ هم گذاشتین و من که مدتی که ایران بودم اونو کار میکردم کلی خوشحال شدم بدش هم که نوشته ها رو خوندم و بینهایت خوشم اومد.

موفق باشین

سعید دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:15 ب.ظ

عالی بود

مریم سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:16 ق.ظ http://www.maryamo.blogfa.com

سلام . جالب بود به منم سر بزنید مرسی.

گنجیشک سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:19 ب.ظ http://booser.blogfa.com

ا! خب پس امیر کاشانی مستعاره!؟ البته من کل آرشیو رو (داستان آشنایی‌تون رو) خونده‌م ولی خیلی وقت پیش. واسه همین اگه جایی هم اشاره کرده‌بودین اینا اسم مستعاره یادم رفته‌بود!
همچنان خوش بگذره! بیشتر و بیشتر! :)
راستی، ما با اجازه لینک‌تون رو می‌ذاریم.

مریم سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:20 ب.ظ http://www.maryamo.blogfa.com

پرسیده بودید که نوشته هام به کسی بر می گرده
نه من برای شخص خاصی نمی نویسم.
مرسی که سر زدید.

شاید یک پروانه امیدوار سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:38 ب.ظ http://www.parvanevar.mihanblog.ir

سلام
راستش من به طور اتفاقی داستان شما رو خوندم ، اونقدر برام جالب بود که الان که نفهمیدم چطور ۲ نصفه شب شده(البته نصفشو دیشب خوندم) خوب زیاد چرت و پرت نگم فقط خواستم بگم از اینکه با عث شدین جوونایی مثل من از تجربه های شنا استفاده کنن کمال تشکر رو دارم و البته امیدوارم رابطه شما روز بروز بهتر و عمیق تر بشه
با ارزوی بهترین ها برای شما
شاید یک پروانه امیدوار

ساقی چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:06 ق.ظ

این تیکه آخر خیلی جالب بود کلی خندیدم
منم بعضی وقتا واقعا حس می کنم که اسمم ساقیه
راستی چقدر اونجا پیشرفته اس خیلی خوشم اومد
ما دیشب می خواستیم بریم بیرون شام بخوریم هی داشتیم این پا و اون پا می کردیم که بریم کباب ایرونی بخوریم یا پیتزا ؟
آخرشم رفتیم همون کباب خیلی چسبید بعد همه اتفاق نظر داشتیم که هیچی همین کباب خودمون نمیشه . من که غذاهای ایرونی رو به هرچی پیتزا و لازانیا و این چیزاس ترجیح میدم

مریم چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:31 ق.ظ http://www.maryamo.blogfa.com

سلام .تقریبا تا نصف قسمت اول آشنایتونو خوندم وااااای چقدر رمانتیک بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد