نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

دانشگاه و زندگی مشترک

سلام دوستان عزیز

امیدوارم که حال همتون خوب و بقول معروف ایام بکامتون باشه. الان حدود 4-5 ماهی میشه که آپدیت نکردم. تو این مدت خیلی بهم سخت گذشت چون هم تمام وقت کار میکردم و هم نیمه وقت مدرسه میرفتم. کارهای خونه هم که جای خود هیچ وقت تمومی نداره. البته طفلک امیر خیلی بهم کمک کرد. از اونجایی که در آشپزخونه تخته شده بود (بقول امیر)، شبها بیشتر غذای حاضری میخوردیم و گاهی هم امیر غذا درست میکرد. خونه دوستامون که میرفتیم امیر سر شام با کنایه به همه میگفت: به به غذای ایرانی. دوستامون هم که وضع ما رو میدونستند معمولا برای یکی دو روز غذا میدادن که بیاریم خونه.
اوایل ترم فکر نمیکردم وضع اینطوری بد باشه. یه درس بیولوژی داشتم که اگر پستهای قبلی رو خونده باشید حتما از زبان امیر شنیدید که چه وضعی بود و امیر چندباری مجبور شد باهام بشینه و بیولوژی بخونه. استادی که داشتیم عملا هیچ چیزی درس نمیداد و ما باید خودمون کتاب رو میخوندیم. اگر چه از این استادها تو ایران هم فراون داشتم ولی مشکل من این بود که باید همه چیز رو به انگلیسی میخوندم. منهم که اولین بارم بود متن علمی بزبان انگلیسی میخوندم. امیر دائم سعی میکرد که بهم یاد بده که یه متن علمی رو چه جوری باید خوند. خیلی فکرم مشغول این بود که باید چیکار کنم که نمره خوب بگیرم و چه جوری از پس کارها همراه با کار کردن بر بیام و این مسئله باعث شد که امیر احساس کنه که اونقدری که باید و شاید بهش توجه ندارم و چند باری جسته و گریخته بهم اشاره کرد که حواسم اصلا بهش نیست و اون نرگس همیشگی نیستم. اما من قبول نمیکردم و میگفتم باید حواسم رو به درسهام بیشتر بدم تا بتونم از عهدشون بر بیام و این مسئله باعث ناراحتی امیر شد.

 
من خودم هم احساس میکردم که یه جوری شدم، حتی یکی از دوستام هم بهم گفت که دیگه اون آدم سابق نیستم و به قولی خودم نیستم. من متوجه رفتارم بودم، اما باید روی افکارم تمرکز میکردم تا بتونم مطالب رو بهتر یاد بگیرم و علت تمام تغییرات رفتاریم رو در این میدیدم. اما خوب قبولوندن این مسئله به امیر و توضیح دادن حال و روحیه ام کار آسونی نبود. میدونید برای خودم هم همه چیز جدید بود و تجربه درس خوندن، کار کردن، و زندگی مشترک در یک زمان رو نداشتم و خود این مسئله باعث میشد که نتونم خیلی خوب وضعیت جدید رو درک کنم و از پسش بر بیام.

 
امیر میگفت تو حالا حالاها باید درس بخونی و نمیشه که این وضعیتی رو که پیش گرفتی ادامه بدی. چند بار بشوخی در جمع دوستامون گفت که اگه لاتاری ببره اولین کاری که میکنه اینه که از من میخواد دیگه درس نخونم. این رو به خودم هم چند بار گفته بود اما من دلخور نشده بودم اما وقتی دیدم که این مسئله رو چند باری تو جمع دوستامون مطرح کرده ناراحت شدم و ازش خواستم که مسایل داخل زندگی رو به بیرون انتقال نده و اون هم با مهربونی قبول کرد. البته اینو بگم که امیر تو اون شرایط حتی وقتی که میگفت که از وضع موجود ناراحته بازهم باهام مهربون بود و سعی میکرد که کمکم کنه اما خوب یکی دوبار هم با هم مشاجره 10 دقیقه ای کردیم. بعد از گذشت یک ماه از ترم وضعیت کمی بحالت عادی برگشت این رو هم خودم احساس میکردم و هم از اونجایی مطمئن شدم که وقتی هر از گاهی از امیر میپرسیدم که آیا نرگس سابق هستم یا نه بهم لبخند میزد و میگفت آره ولی هنوز کار داره. مشکل دیگه کارم بود. چون همراه با کار کردن در طول روز فقط فرصت میکردم که جمعا 2 ساعت مفید درس بخونم. بعضی از کلاسهام هم شب بود، دیگه عملا بعد از کار باید میرفتم کلاس و وقتی حدود ساعت 9 یا 9:30 میرسیدم خونه حال تنها کاری که نداشتم درس خوندن بود. اما چاره ای نبود. ناگفته نمونه که بودند خیلی از شبهایی که وقتی خسته و مونده از راه میرسیدم امیر با روی خوش به استقبالم میومد و میدیدم که شام رو آماده کرده و فقط ازم میپرسید که بعدش میخوام درس بخونم یا نه؟ اگه جوابم مثبت بود که امیر سری تکون میداد و میرفت سراغ کارهای خودش.

 

نوشته های نرگس رو خوندین، شاید بد نباشه که به مسئله از دید من هم نگاه کنید. مشکل من تو این مدت با نرگس این نبود که نرگس وقتش گرفته بود و کمتر در خونه حضور داشت، مشکل من این نبود که ناهارها ساندویچ میخوردم و وضعیت شام هم همیشه نامشخص بود. مشکل من این بود که نرگس روحا در خونه حضور نداشت. نرگس قبل از اینکه درسهاش سنگین بشه آدمی بود همیشه گله میکرد که چرا از سرکار بهش زنگ نمیزنم، اگه موقع بیرون رفتن از خونه یا وقتی برمیگشتم خونه نمیبوسیدمش از دستم کلی دلخور میشد. بعد از این ماجراها نرگس تبدیل شد به یه آدمی که انگار غیر از درسش هیچ چیز براش مهم نیست. نگرانی شدید اونو به یه آدم دیگه تبدیل کرده بود، از یه آدم عاطفی تبدیل شده بود به یه آدم درس خون (یا بقول همکلاسیهاش کتاب جو*). منهم که اولین بار بود با چنین شرایطی مواجه میشدم نمیدونستم که کار درست چیه. نمیدونستم باید صبر کنم و یا باید کاری بکنم. میدونستم که خیلی نگران درسشه ولی نگران بودم که این شرایط برای مدت طولانی ادامه پیدا کنه. بعبارت دیگه احساس میکردم که مسئله درس خوندن نرگس بین من و اون فاصله ایجاد کرده و میترسیدم که اگه دست رو دست بزارم این فاصله اونقدر زیاد بشه که نشه به حالت اول برش گردوند.  

 

* کتاب جو : آنکه کتاب را میجود و میخورد. در نسخ قدیمی آمده است که دانشجویان باید مطالب را هضم کنند. لابد باید آنرا اول خوب بجوند تا خوب هضم شود.

ادامه دارد ....

 

 

نظرات 39 + ارسال نظر
عاطفه چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:57 ق.ظ http://www.titishbala.blogfa.com

سلام من چندین بار که میام درست از یک سال پیش وقتی ..که تو وبلاگ قبلی متن مینوشتین ..من امسال کنکور دارم .مجبورم خیلی درس بخونم ..

دختر پارسی چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:04 ق.ظ http://www.i-am.blogsky.com

سلام به نرگس و امیر عزیز خوشحالم بعد مدت ها پست گذاشتین خسته نباشی نرگس جون
موفق باشید و خوش

تینا چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:45 ب.ظ

سلام امیر و نرگس عزیز تهران هم من امتحان دارم و کاملا نرگس و رفتارشو درک می کنم..تازه من وقتی کارم زیاد می شه نا خود آگاه اشکم میریزم!!!! به هر حال نرگس جان از اینکه با هم تو یک رشته درس می خونیم خوشحالم...موفق باشید... دوستتون دارم...بااااایییی

sogol چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:06 ب.ظ

salam khastam begam weblogetoon khayli maskharas be bakhshid ha , engar mardom biokaran bebinan shoma dota chetori zendegi mikonid

سلام خانم سوگل
دلیلی که نرگس و من این مطالب رو وبلاگمون مینویسیم اینه که تجربه هامون رو در اختیار دیگران بزاریم. در ابتدای پست آخر میخواستیم چند جمله ای اضافه کنیم و برای بار چندم دلیل نوشتنمون در وبلاگ رو توضیح بدیم ولی دیدیم که توضیح واضحات میشه. به هر حال از اینکه نظرتونو ابراز کردید ممنونیم.

-نرگس و امیر

۰۰۰۰ پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:21 ق.ظ

بلاخره طلسم شکست و نوشتی۰۰۰

سونیا پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:27 ب.ظ http://sploveforever.persianblog.com

اخی نازی .....نرگس جونم کتاباتو نشسته نخوریاااا دل درد میشی زبونم لال ....شوخی بیده....ایشالا که همیشه خوب و خوش باشین بوس بوووس

مینا جمعه 2 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:04 ق.ظ

خیلی مواظب باشید. زیاد هم نگران نباش امیر اقا. بذار نرگس فقط فقط به درسش فکر کنه.. میدونم خیلی سخته ولی میگذره. مطمآن باش نرگس عوض نمیشه وبعدها بازم مهربانیهاش رو خواهی دید.. شماکه به نظر تواناتر میرسی کنار بیا. حالاست که باید نشون بدی چقدر مرد عملی!!.ٍحتمآ نرگس هم درک خواهد کرد.

وحید شنبه 3 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:12 ق.ظ

سلام بر هر دوتای شما که با عزمی راسخ و اراده ای پولادین چرخ روزگار را به ستوه آوردین . بابا شما دیگه هستین . وقتی ماجرای شما رو خوندم کلی تحسینتون کردم.
من یتوکل علی الله فهو حسبه.
همیشه موفق باشید

لیلا شنبه 3 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:12 ق.ظ

سلام
امیوارم حالا هر دوتان خوب باشه
چند مدت بود اینترنت نمی اومدم دیشب داستان شمارو برا دختر عموم تعریف کردم که خیلی خوشش اومد فعلا خودش داره داستانو می خونه امروز امومدم دیدیم که اپدیت کردین.
خوش باشین

[ بدون نام ] شنبه 3 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:07 ب.ظ

): من 900 مرتبه جمله عاشقانه را در 800 جای مختلف به 700 زبان در پیش 600 نفر مطرح کردم . 500 نفر آنها 400 جمله را به 300 زبان و در 200 برگ ترجمه کردن و 100 بار برای تو در 90 روز ، روزی 80 دقیقه خواندم و 70 جمله را 60 بار در 50 روز ، روزی 40 مرتبه برای تو تکرار کردم 30 تای آن را آموختی پس از 20 روز 10 بار از تو 9 سوال کردم 8 مرتبه به سوال من 7 جواب در فاصله 6 روز دادی و 5 مرتبه تو را در 4 پارتی دعوت کردم که 3 بار 2 ساعت خواهش کردم تا 1 مرتبه به من بگوئی : دوستت دارم

[ بدون نام ] یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:53 ب.ظ

عالی بود این خیلی مهمه که انقدر مراقب رابطتون هستین واقعا قابل تقدیره...

لیلا یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:46 ب.ظ http://www.leilanarenji.blogfa.com

سلام خیلی خوبه که مینویسی
من که خیلی چیزها یاد گرفتم
موفق باشین
به منم سر بزنین

نازنین مریم دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:48 ق.ظ http://nazaninmaryam.blogfa.com

سلام
تمام داستانتون رو خوندم واقعا خوندنی بود . نرگس جان درس خوندن خوبه اما این طور که معلومه درس داره تو رو می خونه ما همیشه باید هزینه فرصتهای از دست رفته رو حساب کنیم و ببینیم آیا ارزش داره که برای به دست آوردن یه چیزی چیز دیگه ای رو از دست بدیم و یا کاستی در کاری ایجاد کنیم؟ آیا واقعا ارزشش رو داره ؟ می دونم که سخته ولی باید فکر کنیم که آیا دوباره فرصتی این گونه پیش می یاد که شما این فرصت رو بخاطر چیز دیکه یا کار دیگه از دست دادین؟ یه تصمیم خوب همراه با برنامه همه چیز رو تو تعادل نگه می داره
ولی آقا امیر! تو این راه شما باید انرژی بدین تنها منبعی که می تونه مفید باشه شما هستید می تونید به نرگس جان بفهمونید- نه اینکه که بگید- که عادت به هر چیز برای انسان بده حتی درس خوندن به نظرم نرگس جان اینقدر که استرس درس رو دارن عادت کردند که درس بخونن یا عادت کردند که استرس درس خوندن رو داشته باشند البته این فقط نظر منه و شاید هم اشتباه می کنم. امیدوارم که همیشه شاد و سالم باشید. خواهشی ازتون داشتم می خوام براتون میل بزنم آیا می تونم و آیا شما جواب میل منو می دید ؟؟؟ منتظر جواب تون هستم تو وبلاگم قسمت نظرات.

سینا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:24 ب.ظ

توروخدا باقیشو زودتر بنویسین، دقیقا همین مشکل رو ما هم داریم.

زهرا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام
فقط امیدوارم نرگس خانوم همون نرگس قبلی و مهربون بشه و بین شما دو تا هیچ فاصله ای ایجاد نشه .
شاد باشید

نرجس سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:48 ق.ظ http://narjess.persianblog.com

این آقایونا همیشه همینجورین!!!! یه ذره که ببینن بهشون توجه نداری از آسمان و زمین شاکی می شن؟

بهار سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:05 ق.ظ

سلام واقعا جالب بود هم داستانتون وهم مطالب دیگه وبلاگتون ...خیلی جالب احساس و تفکراتتون را به صورت کلمات بیان کردین یه جورایی میشه گفت نوشته هاتون برای خوانندش یه نوع از تجربه رو به وجود میاره

i Mechanical Engineer چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:54 ب.ظ http://imechanic.blogspot.com

گل نرگس عزیز من 1 ماه بیشتر هست به وبلاگ شما لینک دادم اما شما ... من دوست دارم بهترین وبلاگ عاشقانه به من لینک بده

mania چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:25 ب.ظ http://chakaveh.blogspot.com/

narges joon salam man tazeh ba webloge shoma ashna shodam dastane ashnaitoon ro khoondam kheyli jaleb bood omidvaram ke hamishe ashegh bemanid va dar kenare ham khoshbakht zendegi konid.

سحر جمعه 9 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:37 ق.ظ http://ashaghe.pib.ir

سلام...خیلی وقت پیش بهتون سر زدم اما بعد از یه مدتی وبتون رو گم کردم حالا هم خوشحالم پیداش کردم اگر آپ کردین خبرم کنین دلم می خواد نوشته هامو بخونین و نظر بدین

مینا ۲ شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:31 ق.ظ

سلام : امروز اولین بار بود که وبلاگتان را دیدم و یک جا کل ماجرایتان را که پی دی اف کرده بودید خواندم.اغنصافا فوق العاده بود و تحسین بر انگیز. اینکه مسایل خصوصی درگیری های خانودگی تان را ذکر نکردید و اینکه از اقوام یکدیگ همیشه با احترام یاد می کنید خیلی خیلی خوب و درسته!چون پست های اخیرتان را نخواندم نمی دتنم الان دقیقا در چه وضعی هستید. اما تو رو خدا خیلی خیلی خوب باشید و بذارید ما هم یاد بگیریم که می شه عاشق شد و عاشق ماند. اما اینکه نرگس خانم به شدت درکتان می کنم من دانشجوی پزشکی هستم و همین امروز هم امتحان داشتم. آدم قبل امتحان علاقه خاصی به شکستن و داد زدن و... پیدا می کنه . باز شما خوب تا کردی با امتحانا ~!!!!!!!

مینا۲ شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:32 ق.ظ

و یک چیزه دیگه. نرگس خانم همسر فوق العاده ای داری!!!! تبریک!!!!

نازنین مریم یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:52 ق.ظ http://nazaninmaryam.blogfa.com/

سلام
................

امین دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:06 ق.ظ http://blessing.blogfa.com

من مدتیه که وبلاگ شما را می خونم. وبلاگ قشنگ و متفاوتیه. خوشحال می شم سری بهم بزنید. لینکتون رو هم گذاشتم

صحرا دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:02 ق.ظ http://sahra1362.persianblog.com

سلام وبلاگ جالبی دارین به خصوص اطلاعاتی که گذاشتید من خیلی دلم میخواست از ورود به دانشگاه اونجا بدونم راستی برای یه کسی که اصلا اونجا فامیل نداره اولین اقدام برای خوندن فوق لیسانس اونجا چیه و چطوری اقدام کنه بهتر؟

نامه نویس دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:20 ق.ظ http://papers-land.blogsky.com/

خیلی وقته خواننده بلاگتون هستم حالا فرصتی شد که لینکتون هم بذارم اینجوری بیشتر سراغتون میام چون آدرستون جلوی چشممه.

عسلی دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.asalvahooryjoonesh.blogfa.com

سلام
خوبین؟؟؟؟
چه غمگین من حالم از درس به هم میخوره ....
راستی نرگس جان شما و امیر خان هر کدوم چه ماهی به دنیا اومدین؟؟؟
ببخشید فضولی میکنم جالبه برام...
یا علی

حتما سر بزنین منتظرم ...

آباد سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:45 ق.ظ http://www.worldnlp.blogfa.com

کاش می شد که به دلواژۀ من سر بزنید---- کاش می شد پی وبلاگ منم در بزنید.
کاش می شد که بیایید به میخانۀ من --- وز اشعار خوشم یک دو سه ساغر بزنید.
کاش می شد که بیایید به خلوت گه من---------- تا بر اندیشۀ من جوهر باور بزنید.
کاش می شد که بیایید و به بذل نظری ---------واژه را در نظرم معنی دیگر بزنید.
شده این جملۀ کوتاه مرا ورد زبان -----------که به من سر بزنید، به منم سر بزنید

مریم و زهرا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ق.ظ http://www.bikhat000.blogfa.com

دیانا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:29 ق.ظ http://www.diyana1363.persianblog.com

سلام.به نرگس خانوم و آقا امیر.من این داستان شما رو حدودا
۱ ماه پیش خوندم.یادمه گفته بودید یه جایی در مورد اینکه چه جوری می شه واسه رفتن به امریکا ویزای تحصیلی گرفت نوشته بودید اما من الان هر جی می گردم پیداش نمی کنم می شه راهنماییم کنید لطفا؟

سارا.س سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:17 ب.ظ http://harfhaeebarayegoftan.persianblog.com

سلام.خوشحالم که فرصتی برای نوشتن پیدا کردین!!موفق باشین.

مائی سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:16 ب.ظ http://www.maee21.persianblog.com


تو به من خندیدی
و نمی‌دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم...
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید...
غضب‌آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک....
و تو رفتی و هنوز
سالها ست
که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم...
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت؟؟
....(سلام...
خوبی؟؟
من اولین باره که اینجا اومدم.....خیییییییییییلییییییییی خوشم اومد.....خوشحال میشم به دیدنم بیاید...

نازنین مریم چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:37 ق.ظ http://nazaninmaryam.blogfa.com

سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه
براتون میل فرستادم
راستی چرا این قدر دیر به دیر آپ می کنید
همیشه شاد باشید

سوگلی جمعه 16 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:02 ب.ظ http://sogoli.persianblog.com

سلام همسایه ها ... من یک کمی درک می کنم چون خودم هم تا همین یک ساعت پیش !!! همین حال رو داشتم اما خوشبختانه یک ساعت پیش درسم تموم شد !!!!! ( البته قبلش هم نمی دونم چرا زیادی به خودم سخت نمی گذروندم!)

tanha دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:10 ق.ظ

salam narges jan va agha amir khobid man weblogeton khonadam khili ghashang bod omidvaram hamish asheghane zendgi konid.man khili delam mikhad behem koomak konid ehtiaj daram bahaton dardol konam shiad feker mikonam mitonid komakam konid mish aderes maileton behem bedid

زی زی دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:44 ق.ظ http://tormoz.persianblog.com

به ما کمک کنید [قلب شکسته][ناخوش]

مریم پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:01 ق.ظ http://melodii.blogsky.com

سلام خدمت نرگس و امیر عزیزم
دوستان گلم خوشحالم از اینکه به وبلاگتان قدم گذاشته ام
باور کنید شب قبل تا ساعت ۳ نیمه شب مشغول مطالعه کلیه پست هاتون بودم با توجه به اینکه صبح ساعت ۶ باید به سرکار می رفتم ولی اینو بدونین با گریه های شما گریه کردم و با خنده های شما خندیدم
من و شوهرم نیز همدیگر رو دوست داشتیم در خرداد ۸۳ عقد کردیم و در دی ماه ۸۴ ازدواج کردیم
ما هر دو وبلاگی جداگانه داریم وحید همسرم وبلاگش درخصوص فوتبال و اتفاقاتی که در این زمینه در شهرمان (بوشهر) می افتد می نویسد و من هم هر هفته آپ می کنم و مسائل روزمره می نویسم
خیلی دوست دارم با شما رابطه برقرار کنم و امیدوارم که اینگونه که من مشتاق هستم شما نیز همینطور باشید
نرگس جون روی ماهت رو می بوسم
آرزومند تحقق آرزوی شما عزیزانم
قربانتان مریم

هانی و مانی دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:35 ق.ظ http://manivahani.persianblog.com/

سلام خوبین..وبلاگ زیبایی دارین..من اون سری داشتم آشناییتون رو می خوندم که قطع شدم و یادم رفت پیام بذارم..الان اومدم بگم وبلاگ زیبایی دارین و میتونیم با هم تبادل لینک داشته باشیم؟

جابر یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:08 ق.ظ http://yazd-jaber.myblog.ir

با سلام و خسته نباشد و تبریک به خاطر وبلاگ موفقتون غرض از مزاحمت تبادل لوگو است و بس .
اگه مایل به تبادل لوگو با وبلاگ من هستید پس از قرار دادن لوگو من درون لوگو دوستان نه آرشیو به من اطلاع دهید تا لوگو شما در بهترین جای وبلاگ قرار گیرد با تشکر
پسران یزدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد