نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

یکی از دوستان درخواست کرده بود که تمپلیت این وبلاگ رو براش بفرستم. تمپلیت رو میتونید از آدرس زیر بردارید:

http://s89281329.onlinehome.us/template.htm

زمینه پشت صفحه یه فایله که میتونید از آدرس زیر برش دارید:

http://s89281329.onlinehome.us/Narges/images/spiral3.jpg

هر جاخواستید از این تمپلیت استفاده کنید. خوشحالم که از طراحی من خوشتون اومده.

قسمت جدید و تغییرات در وبلاگ

نرگس و من این وبلاگ رو راه انداختیم تا تجربه هامون رو در اختیار دیگران قرار بدیم. تجربه هایی که برای ما تا اینجا ( که نمیگم کجاست تا هیجان داشته باشه ) پر از درس زندگی بوده . خواهش ما از شما اینه که با ارایه نظراتتون و با معرفی این وبلاگ به دیگران (برای اینکار میتونید از لینک موجود در ستون سمت راست صفحه استفاده کنید) ما رو در پیشبرد هدفمون تشویق کنید.از همتون پیشاپیش ممنونیم.
حالا داستان رو از زبان نرگس بشنوید: 


از اینکه پول کپی ها رو نداده بودم احساس بدی داشتم و فردای اونروز به امیر زنگ زدم.
- سلام، میتونم با امیر خان صحبت کنم؟
: بفرمایید خودم هستم
-من نرگس هستم، دیروز توی دانشگاه مزاحمتون شدم
: خواهش میکنم چه مزاحمتی
-ببخشید من یادم رفت پول کپی ها رو بشما بدم
:قابل شما رو نداره، دوستتون رو پیدا کردین؟
-آره ، ممنون از راهنماییتون (یه جوری گفتم که یعنی منو خوب دور دانشگاه چرخوندین). بازم ببخشید که یادم رفت پول کپی ها رو بشما بدم
: خوب اینکه کاری نداره. یه جا قرار میزاریم تا پول کپی ها رو بهم ندین
-امیرخان اجازه بدین من یه چیزو بشما بگم. من دارم برای کنکور میخونم و اصولاْ هم اهل دوست شدن با پسرها نیستم و فقط از این بابت زنگ زدم که تشکر کرده باشم.
: کنکور مهندسی با پزشکی؟
-مهندسی
: پس عکس خوشگل بگیرین تا وقتی اسمتون جزو ده نفر اول تو روزنامه چاپ شد من بتونم جلوی دوستام پز بدم که من برای این دختره یه با کپی گرفتم. امیدوارم که تو کنکور موفق باشید ، خوب درس بخونید تا دانشگاه شریف قبول بشین
-اگه اجازه بدین دیگه مزاحمتون نمیشم
:خواهش میکنم ، مراحمید
-خداحافظ
:خداحافظ

چند روز گذشت تا اینکه یه اتفاق جالب و باورنکردنی افتاد. قرار بود با پدرم جایی برویم و طبق معمول پدرم منو معطل کرده بود. من هم داشتم سعی میکردم که به موبایل پدرم زنگ بزنم و دائم پیام مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد رو میشنیدم.
بعد از چند بار سعی کردن بالاخره موفق شدم ولی جای پدرم پسر جوانی که صدایش برایم آشنا بود جواب داد. پدرم در شرکت سرش خیلی شلوغ بود و خیلی از اوقات موبایلش را همکارهایش جواب میدادند. من گفتم:
- ببخشید میتونم با آقای فداکار صحبت کنم؟
: با کی؟
-آقای فداکار، من دخترشون نرگس هستم.
: به به سلام سرکار خانم نرگس فداکار، حالا دیگه سر بسر ما میزارین؟
-ببخشید شما؟
: شما زنگ زدید. نمیدونید کجا رو گرفتید؟
-من به موبایل پدرم زنگ زدم
:جدی ؟ اینجا که منزله و شماره ای که گرفتید شماره موبایل نیست نرگس خانم

در اون لحظه صدا رو شناختم. صدای امیر بود. صفحه تلفن رو نگاه کردم و دیدم که یادم رفته ۰۹۱۱ رو بگیرم. گفتم:
-ببخشید من اومدم به موبایل پدرم زنگ بزنم ، ۰۹۱۱ رو یادم رفت بگیرم ، شماره شما رو گرفتم. در هر صورت بازم ببخشید که مزاحمتون شدم.
:بازم خواهش میکنم و بازم مراحمید.
-خداحافظ
:خداحافظ
کاملاْ گیج شده بودم. شماره ای که امیر توی دانشگاه به من داده بود با شماره موبایل پدرم هیچ شباهتی به هم نداشتند. حتی پیش شماره دو تلفن هم متفاوت بود. از خودم میپرسیدم که چنین چیزی چه جوری ممکنه و جواب قانع کننده ای پیدا نمیکردم. حتی فکر کردم نکنه امیر تو شرکت بابام کار میکنه و میخواسته سربسر من بزاره؟؟!! ولی بعد فکر کردم و دیدم شماره ای که گرفته بودم به شماره شرکت پدرم ربطی نداشت. بهرحال تصمیم گرفتم تا دوباره به امیر زنگ بزنم و ته و توی قضیه رو در بیارم. همونقدر که شما ممکنه الان نتونید حرفهای منو باور کنید ، من هم نمیتونستم اتفاقی رو که افتاده بود باور کنم.
حالا داستان را از زبان امیر بشنوید:
ما در خانه دو خط تلفن داشتیم. یکی را همه استفاده میکردند و دیگری خط خصوصی خودم بود. من شماره خصوصیم را فقط به دوستان نزدیکم میدادم و به نرگس هم آن یکی شماره را داده بودم. وقتی نرگس تلفن را قطع کرد بخودم گفتم این دخترها شیطان را هم درس میدهند. روش نمیشه بهم بگه میخوام باهات حرف بزنم یه بهونه ای میاره که تو کت هیچ کس نمیره. ۰۹۱۱ بعلاوه شماره معمولیمونو گرفتم و آقایی گفت بفرمایید و پرسیدم آقای فداکار؟ و آن ُآقا گفت : اشتباه گرفته اید. دیگه شکم برطرف شده بود. آنشب با چند نفر از دوستانم برای شام رفتیم بیرون و داستان زا برای آنها تعریف کردم و ناگهان متوجه شدم که نرگس دفعه دوم به شماره خصوصی من زنگ زده بود و نه به شماره ای که در دانشگاه به او داده بودم. موبایل دوستم را گرفتم و ۰۹۱۱ بعلاوه شماره خصوصیم را گرفتم. آقایی گفت بله و دوباره پرسیدم آقای فداکار؟ و جواب داد امرتون رو بفرمایید. من گوشی را قطع کردم. خلاصه اینکه هفت رقم شماره خصوصی من با هفت رقم شماره موبایل پدر نرگس دقیقاْ یکی بود. میدونم باور کردنش سخته ولی باور کنید برای من و نرگس هم همینقدر باور نکردنی بود.



ببخشید

از زبان امیر:
الان نزدیکه که موشواره رو خورد کنم. این از بلاگ اسکای انتظار نداشتم. یه چیزی حدود دو ساعت با نرگس نشستیم و چند صفحه ای نوشتیم و تا کلید پابلیش رو زدیم گفت :
Your login has been expired

منم کلیک بک رو زدم که یه جایی سیوش کنم و دوباره بیارمش دیگه متنمو نیاورد که نیاورد. سعی میکنم توی امروز فردا دویاره تایپش کنم.

شاد باشید

* نوشته های آبی از زبان من (امیر) هستند و نوشته های سیاه از زبان نرگس