نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

شیرین

سلام

شیرین خانم، یکی از خوانندگان وبلاگ ما، از طریق ایمیل سرگذشتشونو برای ما فرستادن تا ما اونو در وبلاگ بزاریم تا هم تجربه ای دیگر در اختیار خوانندگان قرار بگیره و هم اینکه ایشون از نظرات شما مطلع بشوند.

 
 پارسال بهار بود که دیدم یک ایمیل واسم اومد که یک کسی به نام پویا منو تو لیست اورکاتش اضافه کرده.

 
از اونجاییکه اورکات تو ایران فیلتر شده بود منم اعتنایی نکردم تا اینکه یک ماه بعد دیدم همون آدم دوباره ایمیل زد که میخواد با من آشنا بشه. حالا ساکن کجا انگلیس!! فکر کردم یکی داره سر به سرم میذاره گفت من دارم تو انگلیس تخصص می خونم البته در پزشکی و سه ساله که اینجا هستم. همه چی راجع به کار و زندگیش گفت. بازم مشکوک بودم تا اینکه دعوت شدم تو شرکت شلمبرجر که فکر کنم امیر شما خوب بشناسیدش چون فنی خوندین آخه منم مهندسی شیمی خوندم خلاصه یک بار باهاش چت کردم که اطلاعات خوبیم راجع به این مدل مصاحبه های بزرگ داد. از شانس بد من قبول نشدم. 
 
بی خیالش شدم چند وقت بعد یک پسری تو فامیل که شاید سه سال بود هر از چند گاهی می رفت به من ابراز علاقه کنه و من محل سگ بهش نمی دادم سر و کله اش پیدا شد و پیشنهاد ازدواج داد. منم از بس بزرگترها گفته بودن آدم خوبیه با وجود اینکه هیچوقت از اخلاقش خوشم نمی اومد گفتم حتما اشتباه می کنم و قبول کردم که یک مدت با هم باشیم تا بیشتر همو بشناسیم. چشتون روز بد نبینه جونوری بود که نگو و نپرس باورتون نمی شه پسری که همه فامیل می گفتن درونش آدمی بود که نگو و نپرس و من واقعا شوک شده بودم اعصابم داغون بود وچون فامیلم بود خیلی حس بدی بود البته رابطه در حد دوستی بود ولی خوب به هر حال تاثیر بدی رو آدم میذاره دیگه نمی خواستم با کسی باشم و به مامانمم گفتم. حالا همه اینایی که می گم کلی پروسه بود و من خیلی رنج کشیدم تا اینکه یک روز دبدم همون پسره که از انگلیس بود یک آفلاین واسم گذاشته که من ایرانم و می خوام ببینمت. من داشتم از وحشت می مردم گفتم من نیستم دارم میرم شمال.

خلاصه هفته بعد که اومدم دوباره دیدم پیغام گذاشته که می خواد منو ببینه خلاصه از رو حس کنجکاوی رفتم دیدمش و جالب اینه انگار سالهاست همو می شناسیم از ساعت 4 تا 10 شب حرف زدیم انگار چند ساله همو می شناسیم. رفتیم شهر کتاب شام خوردیم و من همون روز بهش گفتم واسه من همچین ماجرایی پیش اومده و من حوصله در گیری عاطفی رو ندارم. چیزی نگفت. البته عمدا اینا رو گفتم که از من بدش بیاد ولی متاسفانه از من خوشش اومد یک جورایی منم خوشم اومد ازش. ولی می خواستم فرار کنم ولی هی رابطمون داشت بیشتر می شد و ترس منم بیشتر تا جاییکه شبها خوابم نمی برد. همه اینا رو بهش گفتم کلی باهام حرف زد و آرومم کرد که مشکلی نیست، ما آدمای بزرگی هستیم، ادامه می دیم. گفتم آخه تو زندگیت ایران نیست اینم فراموش کردم بگم اون اومده بود ایران که واسه امتحانهای آمریکا بخونه و قرار بود یک سال ایران بمونه خلاصه دردسرتون ندم این رابطه پیش رفت بی هیچ مشکلی پر از مهر و محبت و تفاهم. شبها می رفتیم بام تهران ستاره ها رو نگاه می کردیم و دوستم در تمام لحظات به من آرامش می داد. آدم واقعا خوبیه تا جاییکه من گذشته رو کاملا فراموش کردم حتی بی خیال امتحانای آمریکا شد گفت می مونم یا با هم میریم دوبی من به این اعتقاد دارم که دوستم خوش ذاترین آدمی هست که من تا حالا دیدم.

ولی نخندین همه این ماجراها دو ماه و نیم ماه طول کشید. نمی دونم یک وقت دیدین آدمایی به پست هم می خورن که به شدت هماهنگن طوری که خلاصه ما ته خوش گذرونی و عشق بازی. اون حسابی اعتماد منو جلب کرده بود که این رابطه از هم نمی پاشه منم احساس آرامش می کردم تا یک مدت دیدم تو فکره. یهو ترس ورم داشت که مبادا رابطمون از بین بره باهاش صحبت کردم یهو گفت من می خوام برگردم بهتره رابطمونو قطع کنیم شوکه شدم اندازه یک رودخونه گریه کردم البته اونم همپای من ولی کمتر اشک ریخت. تلاش می کرد آرومم کنه گفت منو ببخش و یک شب بهم گفت من یک دوست دختری داشتم که عاشقش بودم تصادف کرد و مرد، تو این 3 سالی که خارج هستم رابطه خاصی نداشتم تو این 3 سال که درسم می بایست تموم می شد 2 بار رفتم آمریکا بعد واسه مها جرت کانادا اقدام کردم. الان اونم درست شده ولی احساس پایداری نمی کنم گفتم خوب می ریم مشاوره. رفتیم مشاوره اونجا گفت همه فکرم آمریکاست می خوام برم. مشاور گفت جدا شین بعد احساستونو بسنجین. البته نا گفته نمونه هردو تو بدترین شرایط روحی بودیم من شوک عصبی بودم و می خواستم هرجور شده رابطه رو حفظ کنم اونم که وابستگی منو می دید می گفت نه. از وجدان دردم داشت می مرد که من 8 سال ازت بزرگتر بودم اشتباه کردم تو رو فدای خودخواهی خودم کردم اونشب بعد از مشاوره رفتیم شام خوردیم کلی دردل کردیم آخر شب منو بغل کرد، بوسم کرد و جدا شدیم. این جدایی 1 هفته بیشتر طول نکشید و من همش فکر می کردم اون الان داره درسشو راحت می خونه تا اینکه یک روز که فشار روحیم زیاد بود بهش زنگ زدم دیدم صداش در نمیاد گفت کمر درد شدید داره گفت نمی دونی چه آشوبی تو دلمه و چقدر واسم سخته. گفت دیازپام می خورم، گفتم چرا می خوای قطع شه، گفت نمی تونم می خوام درس بخونم، گفتم حالا که درسم نمی خونی، گفت نه رنجش که تموم شه می خونم، خلاصه درسرتون ندم هی قطع شد هی وصل شد. بدترین شرایط روحی رو داشتم سردردای وحشتناک و افت فشار. اونم بهتر از من نبود ولی خوب می گفت نه. تا اینکه خواست با مامانم حرف بزنه مامانمو دید گفت منو ببخشین من باعث رنج و ناراحتی شدم. مامانمم کلی باهاش حرف زد که وقتی خودتم تو رنجی چرا می خوای احساستو از بین ببری؟ گفت آخه نمی تونم هم درس بخونم هم رابطه عاطفی داشته باشم. خلاصه بازم بهم خورد تا اینکه یک غروبی دوباره من باهاش حرف زدم، گفتم دارم جنون می گیرم، نمی تونم فراموش کنم، یهو گفت اصلا می دونی چیه من دوست دخترم که مرده رو هنوز دوست دارم و حرفای بی معنی دیگه. با اینکه می دونستم می خواد یک کاری کنه که رابطمون قطع شه خیلی بهم برخورد. ما هر وقت مشکلی داشتیم به هم ایمیل می زدیم و از اونجاییکه من هیچوقت بلد نبودم داد بکشم تا لااقل خودمو خالی کنم تو ایمیل کلی چیز نوشتم که تو یک دیونه مالیخولیایی هستی و اون شب یک حالتی مثل جنون بهم دست داد که می خواستم خودمو بکشم که مامانمینا آرومم کردن. اون به مامانم زنگ زده بود که من ناراحتم، من اذیتش کردم، می خوام بهش زنگ بزنم که مامانم گفت فکر نکنم جواب بده. دیدم یک اس-ام-اس فرستاد که من منظوری نداشتم می خواستم قطع شه. منم جواب ندادم. بازم مثل اینکه من بیخبر زنگ میزنه به مامانم که من شبا نمخوابم می خوام باهاش حرف بزنم. مامانمم کلی بش حرف زده که شما کار بدی کردین، موقعی که نمی خواست به زور کشوندینش وقتی وابسته شد ولش کردین یک پزشک آدم مریض رو سالم می کنه شما آدم سالم رو مریض کردین. اینا رو بعدا مامانم تعریف کرد. تا اینکه دیدم زنگ زد گریه کرد پشت تلفن که من اشتباه کردم گفتم بابا جون پدر جفتمون رو داری در میاری که چی؟

هیچی دوباره رابطمو برگشت، دو روز بعدش تولدم بود اومد واسم کیک خرید با یک عطر. با هم حرف زدیم. گفت ما رابطمون عین 2 تا نامزد بود نه در حد دوست دختر پسر من نمی تونم تحمل کنم من می خوام برم. گفتم خوب برو من که نمی گم نرو ادامه می دیم من میام انگلیس مسافرت می بینمت آخه هنوز یک سال و نیم درسش تو انگلیس مونده که تموم شه از انگلیس 1 سال مرخصی گرفت بیاد ایران که واسه امتحانهای آمریکا بخونه و تموم شدن درسش تو انگلیس بره آمریکا. گفت نه، از اینکه این همه گذشت می کنی ناراحتم. گفتم گذشت نیست دوست دارم، خلاصه باز شد همون آش و همون کاسه. تا اینکه چند روز بعد در اثر فشار عصبی سر کار بیهوش شدم مامانم اینا نبودن، اون اومد بالا سرم. خودم گفتم بیاد، خیلی ناراحت شد. بعد که مامانم اومد کلی باهام حرف زد که حالا آدم خوب وقتی نمی تونه نمی شه دیگه. بعدم گفت آدمی که آنقدر درونش مشکل داره و نا آرومه چه جوری پدر مادرش می فرستنش اونور دنیا که تنهایی بیشتر ناراحتش کنه؟ از اون ماجرا یک ماه میگذره من آرومتر شدم، ولی واسم عجیبه که چرا واسه من باید ماجراهای اینجوری پیش بیاد؟ خیلی واسم غریبه، اصلا نمی تونم بفهمم. البته ما تو این مدت یک بار چت کردیم، مشغول درسشه ولی همچنان کمر درد داره اونم به خاطر اینه که از بس مضطربه، راجع به همه زندگی اینطوریه. اصلا نمی تونه آروم زندگی کنه، ولی من دوسش دارم، البته نه به شدت قبل، آرومتر، دلم می خواد رابطمو باهاش ادامه بدم. من روحشو دوست دارم، قلبش عین بچه هاست. نمی دونم شاید احمقانه هست ولی دلم نمیخواد رابطمو باهاش قطع کنم، می خوام واسه ولنتاین براش کادو بخرم، شاید احمقانه هست ولی فکر می کنم هردومون حالا آرومتریم و اون اگه از جانب من محبت ببینه یواش یواش آروم میشه و می تونه اعتماد کنه.

البته غافل نشم که من خودم آدم حساس و ضربه پذیریم، ولی دست خودم نیست، دوسش دارم، یک خاطراتی باهاش دارم که اونا رو دوست دارم، نمی دونم زمان چی پیش میاره ولی نفهمیدم چرا هر راهی جلو پاش میذاشتم قبول نمی کرد. میگفت احساست پاکه اگه نتونم جواب بدم چی؟ ولی به خاطر شانس بدم غمگینم، چرا باید 2 تا ماجرا به این بدی پشت هم واسه من پیش بیاد؟ منی که تا این لحظه زندگیم قسم می خورم کسی رو دنبال خودم نکشوندم یا بازی نکردم که حالا بگم چوب اونو خوردم. خیلی دل سردم و غمگین، کلافه احساساتم، عجیبه یک بار می گم چقدر خودخواه بود و چه جوری دلش اومد رابطه به اون قشنگیو خراب کنه. می گفت دو ماه و نیم این همه وابسته شدیم چند ماه دیگه چی میشه؟ و از یک طرف می گم خوب باید درکش کنم ولی نمی تونم درک کنم. چرا باید واسه من پیش بیاد از یک طرف می گم دوسش دارم می خوام مال من باشه از طرف دیگه می گم به من چه که تلاش کنم بعد می گم چه جوری میشه که یهو واسه یکی آمریکا انقدر مهم میشه که حاضره همه چیو رو بهو بزنه حتی می گه تو نباش!!! ولی تو دلم امید و آرزوم اینه که دوباره عین اول شیم. ولی موندم تو کار طبیعت، انگار آدم هرچی دلش پاکتره چیزای بدتری واسش پیش میاد. یکی میاد این همه اعتماد و اطمینان می ده بعدم می گه نمی تونم. چرا آدما اینطورین نمی تونم باور کنم اونقدر ظواهر واسشون مهم باشه من که خالص اومدم جلو چرا باید اینجوری شه یکی بیاد تو رو وابسته خودش کنه بعدم بگه نمی تونم دلم نمی خواد دیگه با کسی رابطه داشته باشم، می ترسم ترس ترس ترس. کی بهم اطمینان می ده دفعه بعد همچنین چیزی پیش نمیاد؟ خیلی دردناکه، جایی که حس کردم داره آرومم می کنه و قابل اعتماده، ولم کرد.

من خاطراتی باهاش دارم که نمی دوم تکرار می شه یا نه. لااقل همون یک بار بود لذتش. چرا آدما اینجورین؟ انگار دوست دارن فقط دنبال یکی بدون، و بعد بهش نرسن. به این می گن عشق من که با هاش همه جوره کنار اومدم، گفت نه. رابطه ای که توش هیچ ناراحتی و تنشی نبود. یهو میاد میگه من دارم وابسته می شم نمی خوام وابستگی داشته باشم. یک بار گفت مامانم می گه وایسی ایران مثل بقیه زندگی معمولی داشته باشی که چی، بعد که دید حساس شدم دیگه چیزی نگفت. فقط موندم چه جوری آدما می تونن بی فکر برن جلو بعد بگن نمی خوام. آخرا بهم می گفت چه جوری کسی می تونه تورو بذاره بره تو فوق العا ده ای، هرکی با تو باشه خوشبخته. گفتم منو واسه بقیه خیرات نکن خودت باهام باش. گفت من نمی تونم، بعد منطقش این بود که آدم زجر می کشه فراموش می کنه!! آدم عزیزش می میره فراموش میکنه شما باورتون می شه این آدم همونیه که وقتی می خواستم بهم بزنم از استرس تب خال زده بود، همونیه که منو رو پاش می شوند میگفت آروم باش من مواظبتم و وقتی نگام میکرد می گفت آنقدر دوست داشتنی و آسیب پذیری که آدم دلش نمی یاد چیزی بهت بگه. حداقل مامانم داشت شاخ در می آورد. می گفت آدمی که اینجوری دنبالت می دویید حالا اینطوری کرد. من که نفهمیدم اصل مطلب چی بود، مخالفت خانواده اش؟ گذشته دردناکش؟ امتحانای آمریکا؟ خدا عالمه .الان ظاهرا می خندم ولی کسی نمی دونه تو دلم چه غوغاییه.
 
دلم می خواد اینو بذارین تو وبلاگتون تا آدمایی که تجربه مشابه دارن یا پسرایی که هچنین چیزی داشتن نظر بدن و راهنماییم کنن.

 

نظرات 37 + ارسال نظر
ن د سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:24 ب.ظ

دوستمون خیلی از این شاخه به اون شاخه پریده.حقیقتش خیلی از قضیه چیزی دست گیرم نشد.

نگین چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:22 ق.ظ http://bi-kalak.blogfa.com

سلام
داستان دوستتون رو حوندم خیلی دلم می خواست بدونم خوب آخرش چی شد؟ ولی معلوم نشد .
موفق باشید

آخرش نرگس اومد آمریکا و ما زندگی مشترکمونو شروع کردیم. منظورتون از اینکه آخرش چی شد رو خوب نفهمیدم.

زن ایرونی چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:01 ق.ظ

سلام شیرین جون
خیلی سخته راهنمایی کس دیگه .من اصلا از نصیحت دیگران ونصیحت شنیدن خوشم نمیاد.اما بهت این اطمینانو میدم که من هم اگه توشرایط بدترازتونبودم مطمین هستم به وخامت خودت بوده.من یه روزی همچین چیزی برام پیش اومد اما باعث دخالت خواهر دوست پسرم بود.منی که همیشه خودکشی رو نشونه ضعف وبدبختی میدونستم بدجوری مسربودم بمیرم.التماس هم کردم اما قضیه حسابی گره خورده بودو هنوزم نمیدونم کی بیشتر مقصر بود.فقط اینویادت باشه اون اگه قرار باشه مردتوباشه بالاخره خداخودش همه چیو جورمیکنه.صبرکن عشق خودش میاد سراغت.همونطورکه این برای خودمن پیش اومد.منم بادوست پسرم آشتی کردم.نه به خاطر التماسای من بلکه به این خاطر که اونم فهمید علاقش به من کمتر از علاقه من به خودش نیست.دوست عزیزم بزار کمی دوستت به حال خودش باشه توتنهایی باخودش ۲-۲تا ۴تا کنه.شماهردوعاقلین تینیجر نیستین که عزیزم .علاقتون واقعی واصولیه.
مطمین باش خدا حواسش به دل پاکت هست.

ازصمیم قلبم برات دعا میکنم دوست عزیزم.

غزاله چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ق.ظ

سلام شیرین جان . من نوشتت رو خوندم و باید بگم جریانی مثل تورو تجربه کردم فقط با یه فرق بزرگ که رابطه ما به هر دلیلی بعد از نزدیک یک سال هنوز تموم نشده. ولی رابطه خوب ما هم درست دو ماه بود و بعد همش رنجش منم مثل تو حاضر بودم با همه چیزش بسازم و این کارو هم کردم خیلی چیزارو تحمل کردم و دم نزدم . باید اعتاف کنم که منم اگر قرار بود بعد از اون دو ماه همه چیزو فراموش کنم احتمالآ به وضع تو دچار میشدم . اما شاید من بتونم اینه ای باشم برات در صورتیکه رابطتون ادامه پیدا می کرد . ببین شیرین جان ما باید قبول کنیم که ۲ ماه زمان کافی برای شناخت و عاشق کسی شدن نیست فقط هیجان و احساس مطبوع مقبول بودن که مارو به شدت وابسته می کنه . ولی حالا بعد از ۱ سال که همه چیز به غیر از چیزای خوب که تو روابط هست آشکار شده می فهمم که شاید خدا دوسم داشته که نگذاشته وارد چنین زندگی بشم البته اصلآ منظورم این نیست که شاید اگه تو هم وارد اون زندگی میشدی پشیمون می شدی ولی عزیزم قبول کن که باید خیلی عمیق تر و همه جانبه به این قضیه و علاقه فکر کنی . از این چیزی هم که میگم ناراحت نشو ولی کسی که انقدر کم ثبات بوده مسلمآ نمی تونسته تکیه گاه محکمی برای یه زندگی باشه . ببین گلم من الان خیلی راحتتر و مصمم تر حاضرم این رابطرو ترک کنم . در ضمن طرف من آدم لاابالی و بچه ای هم نبود که شاید تو ذهن هر کسی باشه اون فوق لیسانس و استاد دانشگاه با درامد خوب و خانواده مقبولی بود . حرف آخرم بیشتر و بیشتر فکر کن و کمتر خودتو آزار بده دختر . من میلم رو گذاشتم اگه دوست داشتی می تونی بهم میل بزنی تا اگه قابل باشم و بتونم بهت بیشتر کمک کنم .

عسل جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:07 ق.ظ

ببین شیرین جون زندگی پر از آشتیها و قهرها هست هرکی هم بیشتر از شخص دیگه باشه دلیل بر این نیست که آدم بدتری هست.اونقدر باید عاشق بشی تجربه کنی نتیجه بگیری تا با مردی که آرامش و عشق میده زندگی کنی. من نوشتم آرامش چون باور کن از عشق مهم تر هست. من همچین رابطه ای رو داشتم دقیقا خودم میدونستم کی هستم چی هستم و چی میخوام برعکس طرفم که از من ۱۵ سال بزرگتر بود و تحصیلات بیشتری داشت سردرگم بود. اونقدر رابطمون قطع و وصل شد و من به خدا اونقدر التماس کردم که ازدواج سر گرفت. کاش میتونستی درک کنی زندگی با مردی که عاشقت هست ولی ثبات شخصیتی و روحی نداره چقدر سخته . هرروز به خودم میگم اون همه ناراحتی و گریه و لوس بازی به ۱ روز این زندگی نمی ارزه. زندگی که توش مردت ثبات نداشته باشه ولی عاشقت باشه (عشق نیست آویزون بودنه ) فایده نداره عزیزم. باور کن . من حاضرم همه زندگیمو بدم دوباره برگردم همون دختر که خونه بابام بودم باشم. درسمو میخوندم کارمو میکردم تفریحمو داشتم خب خیلی راحت میشد با یکی رابطه عاطفی داشته باشم اما وقتی میفهمیدم دارم اذیت میشم ترکش میکردم. هرکی میخواد بگه من دختر بدی هستم بگه به درک چون هیچکسی تو ناراحتی نمیاد بگه چرا ناراحتی. این رابطه حتی اگه از طرف اون دوباره شکل بگیره باور کن به پشیمونی ختم میشه.

حسین شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:55 ب.ظ

سلام. من مشاور نیستم . نصیحت هم بلد نیستم. ولی تجریه های مشابه داشتم. دو موضوع رو با اطمینان بهتون میگم:
۱)‌ رابطه ای که در مجموع سختی هاش بیشتر از شیرینی هاش باشه دیگه فایده نداره. ولی مسلما آدما دوست دارن ارتباط رو مثل قبل بکنن. شما که تلاشتون رو کردید و دیدید نمیشه باید کم کم قبول کنید که تلاش بیشتر مساوی سختی بیشتره. ولی خب قبولش سخته.
۲) میگن ده درصد زندگی اتفاقاتیه که برای ما رخ میده. نود درصد عکس العمل ماست. هیچ وقت نگید چرا این اتفاق باید بیفته؟ چرا من؟ به جاش بگید با توجه به شرایط موجود بهترین کار چیه؟
موفق باشید

شیرین شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:23 ب.ظ

مرسی از شما ها که نظر دادین.

حالا یک سوال دیگه دارم و اون اینه که اگر شما جای من بودید و ۱٪ احتمال می دادید این شخص به خاطر خاطره بد گذشته و یا شرایط کاری پا پس کشیده وبا البته شما هم کاملا خصوصیات اخلاقیشو دوست دارین بیشتر تلاش نمی کردید نه اینکه تمام زندگیتون این بشه که به زور هم شده برشگردونید بلکه هرز چند گاهی با یک email یا حال و احوالی ثابت کنید دوسش دارین و محبتتون رو ثابت کنید و حیف هست که آدمی که واقعا خوش ذات هست رو به راحتی از دست بدید ولی نه اینکه دست به دعا بنشینید که آیا روزی برگرده ؟

صبا یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:03 ق.ظ http://boosehayebaran.persianblog.com/

نرگس جونم..کلی دلم واسه حرفات تنگ شده...کجایییییی؟!؟

زن ایرونی یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:21 ب.ظ

سلام عزیزم
بخدا شرایطت برام کاملا ملموسه.اما مطمین باش هیچی مثل گذشت زمان شرایطو تغییرنمیده.امیدوارباش کمی برای خودت سرگرمی پیدا کن که فکرت منحرف شه ازش.برات آرزوی بهترین ها رودارم که شایسته اش هستی.

رضا دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:42 ق.ظ http://chr.persianblog.com

خب این یه نمونه افراطی از عشق هست. چنین حالتی رابطه ای پر استرس هست نه عشق. چرا که اگر مقایسه کنیم عشق هیجان داره نه استرس. و هیجان عشق

سازنده است نه مخرب. در واقع به پیشرفت توانایی های فرد هم کمک میکنه. در صورتی که میینیم شیرین حتی زمین گیر شده. با وجودی که شیرین میگه از این ماجرا لذت

میبرده اما این لذت محدود به برخی خاطراته و طبق اظهار خود شیرین اون هفته ها و ماههای زیادی رو در رنج و کشمکش سپری کرده و حالتی که درش دیده میشه نوعی

بی تصمیمیه ناشی از اضطرابه که به هیچ عنوان مجال تصمیم گیری منطقی رو بهش نمیده. منشا و ریشه چنین عشقی در دلبستگی کودک به مادر نهفته است. در یه سری تحقیقاتی که توی روانشناسی شده سه نوع رابطه دلبستگی بین کودک و مادر مشخص شده: ۱- دلبستگی ایمن (کودک و والد ایمن) ۲- دلبستگی

ناایمن اجتنابی (کودک و والد کناره گیری کننده) ۳- دلبستگی ناایمن دوسوگرایانه (کودک هم جویای ارتباط با مادر است هم از ارتباط با او اجتناب میکنه)
این سه نوع دلبستگی در بزرگسالی شکل رابطه ما با همسر یا شریک عاطفی را رقم میزنند. قضاوت در مورد اینکه شیرین خانم چه شکلی از دلبستگی رو معمولا تجربه

میکنه رو به خودش واگذار میکنم (کما اینکه وقتی فرد این آگاهی رو پیدا میکنه تغییر میکنه) در مورد احساسات این دو نفر نمیشه قضاوت بکنیم چون به خودشون مربوطه اما

در مورد عملکرد فردی با توجه به این تبیینی که کردم مشخصه که دوستشون نوعی دلبستگی گرایش-اجتنابی (دوسوگرا)‌ رو به تجربه درآورده (هی میرفته و دوباره برمیگشته). در واقع میتونم بگم تحصیل فقط بهانه ای برای فرار از این استرس شدید بوده. به طور کلی فرم چنین رابطه ای ناسالمه و سطح بالایی از استرس رو به فرد تحمیل میکنه. یکی از بدترین تعارض های فردی همین تعارض گرایش-اجتنابی یه. شما اگر واقعا فردی رو دوست دارین و میتونین باهاش کنار بیاین (نه به خاطر وابستگی تون) بلکه به خاطر خصائص خوبی که اون فرد داره و در صورتی که خودتون از رشد کافی و حمایت خانوادگی برخوردار هستین ممکنه بتونین چنین فردی رو کمک کنین و از این وضعیت نجاتش بدین وگرنه که به همین صورت و یا حتی بدتر ضربه میخورین. توصیه من اینه که خودتون قوی کنین و بعد از چنین شکستی به تجربه اون شکست عمیقا نگاه کنین. چون یک دفعه تمام اشتباهات و ضعف های شخصیت خودتون رو میتونین کشف و برطرف کنین. هر خطائی یک تجربه محسوب میشه. کنار گذاشتن کامل و یا وصل دوباره رو پیشنهاد نمیکنم چون که شما به روابط عادی و اجتماعی زیادی احتیاج دارین تا بتونین روی وابستگی خودون کار کنین و به سطح سالمش برسونین. امیدوارم که موفق بشین(; از امیر آقا هم خواهش میکنم در صورتی که صلاح دیدن این متن رو به عنوان پاسخ به متن شیرین خانم اضافه کنن.

لیلا(برای خودت زندگی کن) دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:28 ب.ظ http://u4u.persianblog.com/

سلام شیرین عزیز
خیلی خوب نوشته بودی خلاصه و رسا
من مشاور یا خیلی مجرب نیستم اما می نویسم اگر به جای تو بودم چه می کردم:
در طول رابطه همجنان دست نیافتنی می بودم فقط منطقی با اخلاق و کمی روحیات او آشنا می شدم و زیاده روی در صمیمیت نمی کردم تا برایش ان یکی بودن و صمیمیتی که با همسر آینده ام فقط خواهم داشت دست نیافتنی شود.روانشناسان می گویند ۳ ماه رابطه منطقی قبل از ازدواج برای شناخت کافی و آشنایی با اخلاق و انتظارات و روحیات فردمقابل کافی است و ادامه روند صمیمیت بی محابا آسیب پذیری را بیشتر می کنه.
حالا این گذشته اگه به جای شیرین عزیز بودم الان رشد می کردم کار ؛ زبان ؛ ادامه تحصیل و به کسی که هنوز ثبات عاطفی و روحی نداره می گفتم نه.
ایمیل و هر گونه ارتباطی را قطع می کردم چون باید اون بفهمه مشکل داره و من همیشه اینجا برای اون فرد مشکل دار آماده ننشتم تا بیادش (و این مشکل از هر نوعی که باشه تو هیچ کاری برای رفعش نمی تونی انجام بدی خودش باید بخواد و بتونه). هر چقدر هم که روحش پاک باشه و دوستش بداری باید با واقعیت زندگی کنی ؛ من اگه باشم ارتباط را کاملا قطع می کنم (روزنه هایی هم می گذارم مثل شماره تلفن یا آدرس ایمیلی که عوض نمیشه ولی دیگه عدم ارتباط از جانب خودم) و کارهای اساسی شروع می کردم برای رشد و ادامه زندگی چیزی که اصلا به ازدواج مربوط نیست. خودم رشد و پیشرفت می کردم و به خدا توکل . در طول این رشد عشق و زیبایی ها هم خودش به سراغ آدم میاد.
در ضمن یه حرفی کوتاه با آقا امیر منظور ما از اینکه اخرش چی شد (سوال من هم بود آخه) اینه که درسته شخصیتهای اصلی داستان شما بودین اما اون داستان پی دی اف تا اومدن نرگس جان تمام میشه یه خلاصه ای میشه هر بار ضمیمه کرد که آقا امیر درسش تمام شد نرگس خانوم به دانشگاه رفت و راجع به شخصیتهای فرعی داستان ؛ مامان نرگس از نظر سلامتی الان خوبه به دیدن ما اومده یا نه ؛ ارتباط ما با پدر مادرهامون الان چطوره ؛ کلش شاید یک صفحه باشه و بشه چند ماه یک خط اضافه کرد ( اتفاقات اساسی) اما همه از این سردرگمی آخرش چی شد در میان.
ممنونم از درج خاطره شیرین خانم

شیرین دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:38 ب.ظ

آقای رضا نمی دونم نوشته منو می خونید یا نه؟ولی از نوشته های سلسی و عمیقتون ممنونم خیلی قشنگ مسئله رو بررسی کردید و دقیقا به چیزهایی اشاره کردید که این اواخر خودم به نتیجه رسیدم و خدا رو هزاران بار شکر من مادری دارم بسیار مهربون قوی و دانا که دقیقا راجع به این چیزها اشاره کرد که اگه بهش وابستگی نداشته باشی میتونی با فکر ادامه بدی و چیزی که این اواخر خودم حس کردم اینه که وابستگیم بهش از بین رفته من اونو به خاطر خصایص خوبش دوست دارم روح مهربونش و صد البته دنبال این نیستم درستش کنم یا بخوام عوضش کنم چون خمیره انسان تا ۷ سالگی شکل می گیره و فقط می خوام با محبت گه گدار نه اونم از رو اجبار بهش محبتم رو ثابت کنم و البته یک سری اعتقادات شخصی که محبت با منطق نه از خود گذشتن می تونه خیلی از مشکلات رو حل کنه و مهمترین چیز اینه که انسان راهی که انتخاب می کنه رو دوست داشته باشه و بهش ایمان داشته باشه و تو این راه به همه چیزهایی که ممکنه اتفاق بیفته فکر کنه و قطعا این مسائل به جنبه شخصی و روحی فرد بستگی داره ...

شیما سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:49 ق.ظ http://just-a-day.bogsky.com

سلام. هم به شیرین خانوم که سرگذشتشونو نوشتن و هم به نرگس خانوم و آقا امیر که این بلاگ خوب رو درست کردن. شیرین جان ، من قصه های زیادی رو شنیدم که اینجور بودن و حتی خودم هم تجربه کردم . منم مثل تو نمی دونم چرا پسرا از وابستگی فرار می کنن و چرا وقتی احساس میکنن طرفشون بهشون وابسته شده هر کاری می کنن تا این رابطه قطع بشه اما می دونم که بیشتر مواقع توجیهشون فقط همینه...وابستگی...
میدونم که اگه بهت بگم سعی کنی هیچ رابطه ای باهاش نداشته باشی کار بیهوده ای کردم.چون خودم هم نتونستم این کار رو بکنم.پس به زمان مهلت بده تا کمکت کنه و به اون هم فرصت بده.اون باید خودش احساس نیاز کنه تا معنیه احساس تو رو درک کنه.اگه به صرف علاقه ی تو برگرده و بخوای فقط به شوق احساست داشته باشیش مطمئن باش که بازم هیچ تضمینی واسه موندنش نخواهی داشت.بذار با خودش کنار بیاد. سعی کن به خودت فکر کنی و به آینده ای که مال توئه. من می دونم عمل به این ها خیلی سخته. می دونم وقتی یاد یکی از خاطراتت بیفتی چه عذابی می کشی اما باور کن که با تحمل این ماجرا ها به اوج می رسی.همیشه برای بالاتر رفتن باید بها پرداخت و هرقدر این بها سنگین تر باشه بالاتر میری.دلم می خواست خیلی چیزا بهت بگم اما همینم خیلی طولانی شد.مطمئنم قوی هستی.خدا رو همیشه به یاد داشته باش و بدون که مواظبته. آرزوی موفقیت برات می کنم

سلام شیما خانم، پرسیدید (... چرا پسرا از وابستگی فرار می کنن و چرا وقتی احساس میکنن طرفشون بهشون وابسته شده هر کاری می کنن تا این رابطه قطع بشه ...). این مسئله به ۱۰۰۰ عامل بستگی داره. که من چند تا از اونها رو که میدونم فهرست میکنم:

۱- اتفاقا اگر اون پسر آدم خودخواهی باشه، وقتی میبینن که طرفشون وابسته شده، کمال استفاده رو میبرن و بعدش همه چیو به هم میزنن.

۲- وقتی کسی به آدم وابسته میشه، آدم ( اگر خودخواه نباشه ) احساس مسئولیت میکنه. من فکر میکنم هر کسی در چنین شرایطی علاقشو میزاره تو یه کفه ترازو و مسئولیتهایی که این وابستگی واسش ایجاد میکنه رو میزاره توی کفه دیگه. اونوقت دیگه بستگی داره کدوم ور سنگین تره. در شرایطی که میزان علاقه زیاد نباشه، یا وقتی که اون پسر بدلایلی دوست نداشته باشه مسئولیت قبول کنه، معمولا کفه دوم سنگین تر میشه. بدترین حالت (که این داستان یک نمونه از اونه) اینه که طرف کفه دوم (کفه مسئولیت) رو دائم سبک و سنگین میکنه و ترازو دائم جهتشو عوض میکنه.

کلاغ سیاه سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:26 ق.ظ http://kalagh3ia.blogfa.com

سلام ( خدا با شماست )
شیرین خانم
من نمیدونم چه کار باید بکنید چون از روحیه خانمها خبر ندارم و مسلما یه خانم بهتر به شما کمک میکنه
اما میخواستم بگم واقعا من رو ترسوندین
من هم دارم بلایی شبیه به این رو سر یکی میارم
واقعا من هم نامردم؟

امیر کاشانی سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:20 ب.ظ

سلام به شیرین خانم و دوستان خوبی که زحمت کشیدند که به ایشون (شیرین خانم) در حل مشکلش کمک کنند. دوستان جنبه های مختلف مسئله رو خیلی خوب بررسی کردند. من فقط یک سئوال از خدمت شیرین خانم دارم. البته عذر میخوام که اینقدر رک مینویسم. نکاتی در داستان شما وجود دارد که من بخوبی درک نکردم و یا برایم جای سئوال دارد. اونها فهرست میکنم تا پرداختن به اونها ساده تر بشه.

۱- در قسمتی از داستان نوشتید که پویا از رفتن به آمریکا منصرف میشه. (..... حتی بی خیال امتحانای آمریکا شد گفت می مونم یا با هم میریم دوبی....). آیا هیچوقت ازش نپرسیدین که چطور شد که نظرش عوض شد؟

۲- پویا ظاهرا ۳ سال در انگیس بوده برای گرفتن تخصص، بعد در حالیکه یکسال و نیم از درسش مونده برای یکسال میاد ایران که برای امتحانهای آمریکا بخونه؟ ( .... آخه هنوز یک سال و نیم درسش تو انگلیس مونده که تموم شه از انگلیس 1 سال مرخصی گرفت بیاد ایران که واسه امتحانهای آمریکا بخونه ....)

و نکته دیگه اینکه بنظر من شما دوست داشتن و محبتتون رو باندازه کافی ثابت کردین و همونطور که خانم لیلا و بعضی دیگر از دوستان گفتند،شما باید رابطتتون رو قطع کنید در حالیکه روزنه ها رو (بقول خانم لیلا) باز میزارین. من میگم اگر کسی میخواد رابطه ای پیش بره باید قدم اول رو برداره ببینه طرف چه عکس العملی نشون میده، نشد قدم دوم و قدم سوم. ولی این قدم برداشتن تا کی باید ادامه پیدا کنه؟ تا همیشه؟
ا

شیرین خانم، اجازه بدید

امیر کاشانی سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:27 ب.ظ

در جواب آقای کلاغ سیاه:
بنظر من اگر میبینید که کسی داره بهتون وابسته میشه و فکر میکنید که رابطتتون به جایی نخواهد رسید، وظیفه دارید که اینرو با طرفتون در میون بزارین. من نمیدونم رابطه شما با طرفتون چه جوریه، اما بعید میدونم که ادمی که جرات و شهامت اینو داره که بگه (... واقعا من هم نامردم؟ ...
)آدم نامردی باشه. به هر حال براتون آرزوی موفقیت میکنم.

شیرین چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:22 ق.ظ

سلام بچه ها و آقای امیر

اون از انگلیس و زندگی خارج از کشور خسته شده بود ولی به دلیل اینکه فکر می کردپزشکی تو ایران به نتیجه نمی رسه و نمی شه تخصص گرفت و به درجه شغلی خوبی رسید میره اونور در طول این ۳ سالی که انگلیس بوده ۲ بار امریکا رفته و مدت چند ماه اونجا کار کرده بعد برگشته انگلیس بعد واسه مهاجرت کانادا اقدام کرده و وقتی اومده ایران مهاجرت کانادشم درست شده چیزی که به وضوح دیده می شه این آدم روحش در طول این ۳ سال آروم نبوده و فکر می کرده با جابجایی به آرامش میرسه که اینطور نبوده...
وقتی شرایط بهتر کاری آمریکا رو می بینه تصمیم می گیره برای امتحانای membrship آمریکا بخونه تا بعد درسش که تموم شده سریع بره آمریکا ولی اومدنش به ایران واسه خوندن امتحانهای آمریکا بهانه بوده چون می تونسته این کار و از انگلیس بکنه و بیشتر تنهایی انگلیس باعث شده درس خوندن بهتر واسه آمریکا رو بهانه کنه و یک سال از دانشگاش تو انگلیس مرخصی بگیره و بیاد ایران.
بعد از یک مدتی که رابطه داشتیم و همه چی خوب بود و اون اینجا احساس آرامش می کنه به من می گه شاید برنگردم و می ریم دوبی واسه زندگی و...وقتی این موضوع رو با مادرش در میون می ذاره که من تو ایران آرامش دارم و بهم خوش می گذره می خوام بمونم مامانمش می گه ایران بمونی که چی شبیه آدمای عادی زندگی کنی برگرد برو وبعدا کلی سرزنشش می کنه اومدی درس بخونی نه اینکه دنبال رابطه عاطفی باشی و کلی سرزنشش می کنه و شما میدونید در این مواقع خانواده مخصوصا مادر جه تاثیری داره من detail زندگی اونا رو نمی دونم فقط تا این حد که خودش به مامان من می گفت چقدر شیرین با شما صمیمیه میاد تمام دردلشو به شما میگه در حالیکه خواهر من می اومد حرفاشو به من میزد...
البته خوب شاید مادرش آینده اونو هم در نظر می گرفته من نمیدونم
از یک طرف چیزی که خودش بارها به من گفت این بود که من به خاطر حادثه ای که واسم پیش اومد از وابستگی می ترسم من نمی تونم هم درس بخونم و هم رابطه عاطفی داشته باشم واسم سخته از اونور دنیا رابطه عاطفی داشته باشم و چون من هم بهش وابسته شده بودم خیلی بیشتر ترسید خیلی زیاد تا جاییکه خودش یک روز گفت من نه از لحاظ روحی و محیطی شرایط ازدواج ندارم و اگه این رابطه ادامه پیدا کنه و من نتونم باهات ازدواج کنم خیلی بد می شه
ولی در مجموع همه این حرفا بهانه بود اون از وابستگی می ترسید رابطه عاطفی واسه اون معنی درد و رنج داشت من با حرفهای آقای رضا کاملا موافقم چون واقعا چیزی رو که من داشتم لمس می کردم بیان کردن.
منهم دنبال این نیستم که کسی رو به زور برگردونم یا با محبت انسا باید بخواد و وقتی تونست مشکلاتشو از درون حل کنه با آرامش می تونه انتخاب کنه و از یک طرف دیگه آقای رضا کاملا درست گفتند این یک جنبه شخصی و روحبه یک آدمی انقدر قوی هست که بتونه خصوصیات فردی یک آدم رو دوست داشته باشه و به شرطی که خودش ضربه نخوره بتونه به یک انسا دیگه آرامش بده.
من اعتقاد دارم اونجه که باعث ازدواج و پایداری رابطه میشه عشق نیست بلکه هماهنگ بودن شخصیت هاست.آدم ضعیف با آدم قوی آدم شیطون با ادم آروم ....اینه همو پوشش می دن که باعث میشه رابطه قشنگ پیش بره در تمتم روابطی که این هماهنگی نباشه رابطه می شه شکست.
تلاش به این معنا نیست که آدم آویزون یکی بشه یه بهش فشار بذاره بلکه نشون دادن محبت و ایجاد یک رابطه منطقیه و البته نباد منکر این شد که هر آدمی به قول شیمای عزیز به زمان احتیاج داره.
و اما آقای امیر من موافقم که اینهم بستگی به شخصیت داره من راجع به این قضیه هم با پویا صحبت کردم اون اعتقاد داره و همینطور من وقتی پسر واسه دختری ارزش قائله و می بینه شرایط نداره اونو رها می کنه چون نگران آینده دختره هست همین حرفی که پویا و صد البته خیلی از پسرای دیگه می گن انسا وقتی از خودش مطمئن نیست جرا باید یکی دیگه رو دنبال خودش بکشه؟
و البه حرفای لیلای عزیز هم خیلی درسته من از اون حالت وابستگی به پویا اومدم بیرون حالا هم خوبیهاشو می بینم هم بدیهاشو وقتی اوائل جداییمون بود من حتی قدرت تنیس بازی کردن رو نداشتم ولی الان برگشتم به زندگی که داشتم کار ورزش و... دست به دعا هم نشستم پویا بیاد سراغم و واقعا دوسش دارم و اونم منو دوست داشت ولی خوب در حال حاضر نمیشه با هم برسیم و مهمترین دلیلش اینه که اون نخواست حالا باید دید گذر زمان واسه من چی پیش میاره و واقعا زمان بزرگترین حلاله.
از همتون ممنون که انقدر قشنگ به حرفام توجه کردین.

شیرین چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ق.ظ

شیرین چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:35 ق.ظ

در ضمن فراموش کردم بهتون بگم من طی یک email تمتم صحبتام با شما و اینکه الان واقها به چه نتیجه ای رسیدم رو بهش گفتم یعنی رک بهش گفتم من به دلیل اینکه اوال تو نمی خوای دوما جون نمی تونم به ناپایداریت اعتماد کنم دنبال یک رابطه ثابت باهات نیستم فقط به عنوان یک انسان سالم و با محبت تو قابل تقدیری.
و دقیقا این صحبتهای مفید شما رو منتقل کردم حالا باید دید گذر زمان چه تغییری در او به وجود میاره و مهترین حرفی که
و اسش نوشتم این بود که تا ثابت نشی نمی تونی رابطه داشته باشی و دقیا حرفای شما و اون خودشم از این حالتی که داشت رنج می کشید حالا باید دید زمان در اون چه چیزی به وجود میاره و همینطور من بالاخره زمان واسه هردومون حلاله...

بازم ممنون

شیرین چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:37 ق.ظ

راستی دوستان یک سوال اساسی

اینکه چه نوع مدل انسانی سر راه آدم قرار می گیره رو می ذارین به حساب تصادف یا اینکه به نگرش انسان بستگی داره؟
مثلا پویا به عنوان یک انسان خوب می تونست ثبات داشته باشه و این مشکل بی ثباتی رو نداشته باشه؟
فکر می کنید علت اینکه بعضی وقتها این چیزا سر اه آدم قرار می گیره علتش چیه؟چون من واقعا نمی خواستم رابطه رو شروع کنم پیش اومد بعد چند دفعه بهم خواستم بزنم ولی اعتماد کردم و یک همچنین چیزی پیش اومد.
شما فکر می کنین قرار گرفتن آدمها تو مسیر زندگی تصادفه یا بر حسب نگرش انسانه؟

ساراالسادات چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:54 ق.ظ http://eshgh-e-noghreie.blogsky.com

سلام به نرگس جون و آقا امیر
راستش چند روز پیش برای اولین بار به وبلاگ قشنگتون سرزدم اول به وبلاگ خودکار قرمز و چون یکی از لینکاش بودین ی سر امدم پیشتون ام چون حرفی نداشتم که با سه شیرین خانم بگم بدون نظر رفتم.
اما باز گفتم درسته حرفی باسه شیرین خانم ندارم اما باسه شما دارم بهتره بگم حلا برگشتم وبلاگ قشنگی دارید.
شاد باشید و موفق.
درپناه خدا
خوش حال می شسم به ما سر بزنید.
***********************************سارا********

Sara جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:52 ق.ظ

Salam Shirin khanoom, rastesh man nemidoonam in Agha Pooya shoma vaghean che mikone! man khodam alan UK hastam va shoharam pezeshk. inja emkan nadare ke beshe zarf 4.4 sal (tebghe neveshte shoma 3 sal khoonde va 1.5 sal moonde) takhasos gereft!! vali bara emtehanaye US (USMLE) bayad minimume 1 sal full tiem dars khoond, yani ba kr dar inja (haftei minimum 40 saat da behtarin halat age A&E kar koni) nemishe emtehanaye membershipe US ro khoond! shohare man dar hamin vaziyate, ma ham safar be US dashtim doostaeimoon boodan az inja raftan oonja va hamashoon minimume 1.5 sal tool keshide!! va hamchenin bara US oona bayad Aug ta Sep apply konan va sale badesh March javaba miyad!! inaro migam ke bedooni har chi ham oon mige mossalaman dorost nist!! man jaye to basham ye safar miyam UK (albate vaghti vaghean motmaen shodin hamo mikhahin) va sehhato soghme harfasho ghabl az har chiz barressi konid. shoma alan kamelan darin EHSASI barkhord mikonid va zararesho faghat khodetoon khahid did! man ghabl az ezdevajam ba ye pesari Iran doost boodam, baad oon raft Canada va rabete ma 2 sal edame dasht 5-6 bar khandanesh oomadan khastegari, vali babam rezayat nadasht, va migoft chizaei ke oon mige dorost nist ta tajrobe zendegi kharej ro nadashte bashi nemifahmi (pedar madare man har 2 tahsil karde US hastan va modati oonja boodan) bara hamin mano ferestadan UK, vali be mahze inke inja residam ba inke azadi bishtari dashtam ke beram be samte oon har rooz faselam bishtar shod va shokr mikardam ke EHSASI tasmim nagereftam va baade 2 sal ham ba shoharam ezdevaj kardam ke dar hale hazer roozi 100 milion bar khodaro shokr mikonam!! azizam ba AGHLET tasmim begir na EHSAS! va ino melak gharar nade chon tabehal zarbe khordi bayad be inyeki bechasbi, BEVAGHTESH motmaenan adameto peida mikoni. bebakhshid inghadr porchoonegi kardam. xxx

امیر کاشانی جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 ق.ظ

در جواب دوستانی که پرسیدین آخرش داستان چی شد:

در حال حاضر نرگس درس میخونه (لطفا نپرسین چه رشته ای) و بطور نیمه وقت کار میکنه. تازه یکروز در هفته هم در یک آزمایشگاه تحقیقاتی روی تاتیذبدبلذابلذرتدزطر (فکر کنم اسمه یه ویروسه مال زمان ارسطو باشه) کار میکنه.

منهم که نه راه پس دارم نه راه پیش. دارم بقول خودم دارم ری سرچ (تحقیقات) میکنم و در عین کار بصورت تمام وقت مشغول بکارم. شرکتمونم وضعش یکم خرابه، یه پروژه گنده گرفتن ولی بعد تصمیم گرفتن با همون مهندسهای قبلی تمومش کنن و نیروی جدید نیاوردن. در نتیجه بعضی روزها تا ۷ شب سر کارم و بعدش تازه باید برم مدرسه مشق بنویسم (در فارسی قدیم به امور بیهوده و زمانگیر مانند تحقیقات دوران دکتری مشق نوشتن میگفتند) خدا بدادم برسه.
مادر و پدرهامون هم خوب و سلامتند شکر خدا. در این چند سال بین پدر و مادر نرگس و پدر و مادر من کوچکترین تنشی و اختلافی نبوده. اخه اصلا همدیگرو نمیبینن.

ساره جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:28 ب.ظ

Salam,
Shirin khanoom in etefaghi ke baraye shoma oftade kamelan ama bar ax baraye man oftade. Yani man kasi boodam ke az Iran raftam va aghaye azizo tanha gozashtam. Harchand man moghe ashnaieemoon aslan Iran naboodam, va har sal faghat 2-3 hafte tatilate tabestoon Iran miomadam, ama bad az ye modati in aghaye Aziz az man khosheshoon oomad o bare akhari ke Iran boodam azam khastegari mikonan, be tore rasmi o ba khanevade. Man be aghaye Aziz hich ghole moondano ham nadade boodam ama aghaye Aziz too zehne khodesh fekr mikard ke chon man doosesh daram hatman mimoonam. Man motmaenam ke ishoon mano doost daran va khodamam motmaenam ke dooseshoon daram, ama be chand dalil oomadam:

1. doroste ke ma ba ham hodoode 3sal ashna boodim, ama 3shal poshte chat o tel o 30bar rafto amade kootah. In baraye man kafi nabood, ama baraye oon bood. ama aghaye Aziz ino az man nemitoonest ghabool kone va migoft to bi ehsasio sangdel. Oon kamelan ehsasati fekr mikard o man aghelane.

2. khanevade man kheili movafegh naboodan (ama na nagoftan) be dalayele khasi ke marboot be etefaghatie ke chand sal ghabl too zendegie in Aziz etefagh oftade. Man nazare khanevadam baram kheili mohem bood, harchand ke harfe akharo oona nemizanan o ta alanesham mano azad gozashtan ama baram kheili moheme nazareshoon.

3. az nazare khanevadegi o sathe khanevadegi kheili tafavot darim ke in baraye man mohem nist (vaghean mohem nist na inke shoar bashe), ama baraye aghaye Aziz kheili moheme, yani khodesh hei in tafavoto be zaboon miare o mige va be vozoooh az in babat narahate.

4. man arezoom in bood ke ostade daneshgah besham alan sale akhare foghe lisansam o vaghean nemikhastam hame chizamo vel konam o vasate kar bargardam Iran, (shayad in kheili gheire atefi bashe ya begin in che joor doost dashtanie ama man age miraftam Iran o pishesh mimoondam ta akhare omr momken bood pashimoon besham) va rastesh omidvar boodam ke aghaye Aziz aghelane barkhord kone ba raftanam chon ayande man ham bood o vasate darsam bood.

5. Man khodam ehtiaj dashtam ke tanha be in masaale fekr konam. Ye jooraiee ye jange ehsasi o aghli dashtam ba khodam.

Man ba in dalayel ke momkene ghalat bashan az nazare baghie aghaye Aziz o gozashtam Iran o bargashtam jaiee ke boodam, aghaye Aziz ham kheili narahat shodan bekhatere in kar va goftan ke man ishoono aslan doost nadashtam. Ama in karam baes shod ke khode aghaye Aziz ye kam aghelanetar bar khord kone ba mozoo, ye kam bishtar fekr kone be khodesh, be man va ayandamoon. Hamoozam mano aghaye Aziz dar ertebatim harchand sakht va khanevadehamoon darab bishtar ashna mishan o khodemoon ham darim fekr mikonim.

امیر کاشانی جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:57 ب.ظ

سلام،
من فقط می خوام به دو تا نکته اشاره کنم.

1- بنظر من، همونطور هم که قبلا ذکر کردم، اگه آدم میبینه که یکی داره بهش علاقه مند میشه و احساس میکنه که رابطه ممکنه به ازدواج ختم نشه، باید مسئله رو با طرفش در میون بزاره. من خودم اینکارو کردم و وقتی دیدم که رابطه من و نرگس داره از لحاظ عاطفی رشد میکنه بهش گفتم که من ممکنه از ایران برم و ممکنه که دوستی ما به ازدواج ختم نشه. اما آقای پویا دقیقا بر عکس این عمل کردند و گقتند که از رفتن به آمریکا منصرف شده اند. اما بعدا دوباره تصمیمشونو عوض کردند.

2- شیرین خانم من یه سئوال از خدمتتون داشتم: آیا آقای پویا هیچوقت به شما پیشنهاد نکرد که سعی کنید که هر دو به آمریکا برید؟ درسته که هزار و یک مشکل در این راه وجود خواهد داشت ولی آیا به امتحانش نمی ارزید؟

shirin شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:28 ق.ظ

salam aghaye amir
poya hichvaght be man ghole ezdevaj nadade bood ke bege byad mano bebare kesi khodesh vaziatesh maloom nist chera bayad be kasi ghol bede,hamoontory ke shoma beyne tahsiletoon va narges tahsilo entekhab kardin va raftin oonam ba man kheili sohbat kard va goft tahsil dar in borhe mohemtare,ghtanan ham hamintorye kasi khodesh vaziatesh stable nist chera yeki dige ro bayad dar gir kone,mage shgoma naraftin bad taze ke ehsas kardin stable shpdin barnagashtrin,shomam eshghe aflatoonuy nadashtrin ba mantegh pish raftin ,poya naraht bood ke kheili ehsasy shode rabetamoon va inke momkene to ayande be zarare joftemoon bashe,alan bade gozashte 2 mah man va oon hardo kheili manteghi tarim va dar morede oon khanomi ke dade sokhan gereftan poya dar morede tahsilesh uk dorogfh mige negaran nabashan man kamelan az tarighe khodesh va ham khanevadash dar jaryan boodam ke uk che mikone,poya daghighan harfaye khanoome sare ke be doosteshon zadano be man zadan momkene kheili naraht konnade bashe vali shoma age berin dare maghaze begin agha man ashegye zanam noon bebe mige boro bezar bad biad,aghaye amir shoma ke khodetoon too rabetatoon aghletoon be ehsasetoon moghadam bood chera in harfao mizanin.mage shoma bar avali ke raftim US nargeso bordin,mage shoma be janbehaye mali fekr nakardin,kheili ba biensafi harf mizanin,man in vasat in hame narahti ro tahamol kardam vali hichvaght nagoftam bia mano bebar ya az in harfa zendegi hesab ketab dare,ba in hame kharjo makhareje onvar mano ba khodesh koja bebare ke to 33 salegish montazere pool tojibi az babash bashim??aghaye amir tamae harfaee ke shoma be narges zadin onam be man zad vali goft chon az ayandam motmaen nistam nemikham to ro alaf konam ke age nashod to hameye casehato az dast bedi,kojaye in kar namardye?ya bi aghli?vase man kheili sakht bood vali alan ke fekr mikonam mibinam doroste az onvare donya be in var age nashe che chi?man 2 al be pash beshinam bad natoone oon jory behtare vase man??! aghaye amir shoma ye mardin ahm jens khodetoonam khob mishnasid man fekr nakonam shoma bare avali ke dashtid miraftid narges ro be karetoon tarjih dade bashid,va bishtarin chizi ke oon ensano naraht mikard vabastegie man bood ke age natoon chi ma saatha raje be in ghazie harf zadim ba mamanam harf zad ,to oon borhe kheili sakht bood ,vali har vaght man niaz dashtam bood har komaki khastam bood ke man rahat tar in ghazie ro hazm konam,man ranj keshidam vali paziroftam hamoon tori ke khanoome sare be doosteshon goftan az onvare donya be iran shokhi ke nist??dar zemn mazerat mikham ke ino migam hamle bar khodsetaee nashe migoft khoshgeli moghiate khobi dary man nemikham ye jory beshe ke hame case hato be khatere man az dast bedi,va ajezane az man khast bebakhshamesh goft eshtebah kard oomad jelo yehoo didesh manteghi shod shayad eltemas kard bebakhshamesh,aghaye amir adam kheili vaghta chizaee vasah pish miad ke nagovare valizaman ke migzare khodesho jaye taraf mizare vaghyat ro dark mikone adam nabad enghadr moghrezane barkhord kone,be har hal pish omad be andaze kafi saresh dad keshidam tohin kardam behesh dar tamae lahezat sokot kard faghat goft mano bebakhsh alanam gahi az ham kjhabar migirim,ta akharin lahze goft vase arameshe to hazeram har kari bokonam ta akharesh hastam ke to aroom shi,man ranj bordam daghon shodam vali hamine charee nist oonam mikhad be ye jahaee berese man nemitoonam begam hich kar nakon bia vare dele man,rabetaram be in dalil ghat kard ke migoft vaghti sedato mishnavam bazam mikham beshnavam bad mikham bebibnamet va intory nemitonam dars bekhonam,hatta vaghti pisdhe moshaver raftim moshavere be man migoft kheili dooset dare faghat negarane toe ke zarbe nakhory,...vaghti oomad pishe mamanam goft man narahte shirinam khoda mano laanat kone ke ranjondamesh ...faghat negarn bood ke chon alan nemitone ezdevaj kone mabad mane man beshe va zendegim kharab she be har hal hameye adam to ye borhee unstable mishan in vaghiate manam inja dast be doa nashestam ke biad mano begire na??
bazam manoon az mohebateton.man mikham ye reshte jadid bekhonam tarahi lebas mikham khodamo rosh bedam ke rahatar ba hame chi kenar biam,doostaee ke reje be in kelasaye in modeli mesle meditation ya rahaye mokhtalefi ke mishew tanavo injad kard behem began ya filamye ghashangi ke mishnasan ,nemidoonam harchizi ke be roohe ensan komak mikone ta shad bashe bem began.
mer3000000000000000000000 az hamatoon

بیتا مامان کیان و کیارش شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:01 ق.ظ http://www.kian-kiarash.persianblog.com

امیر و نرگس عزیز، خوبین؟ ممنون که سرگذشت زندگیه دیگران رو هم اینجا میذارین تا هم درس عبرتی برای دیگران باشه و هم بتونه مشکل گشای مشکلات بعضی دیگه باشه.
و اما تو دوست عزیز، خیلی سخته، میدونم چه حالی داری، ولی وقتی پسره نمیخواد ادامه بده، شما هم باید سعی کنی بیخیال بشی وگرنه جز اینکه به خودت ضربه بزنی هیچ کار دیگه‌ای نکردی،‌البته من فکر میکنه که غیر از مرک عزیزش یه مشکلی هست که نمیتونه به شما بگه، حالا خود دانی یا باید از اون مشکل سر دربیاری یا بیخیال شی. موفق باشی.

آیلین توکلی شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:04 ب.ظ

سلام
راستش من به دوستی هایی که آغازش با اینترنته مخالفم
وقتی فکر می کنم همین طوری توی زندگی واقعی کسی راست نمی گه حالا چه برسه توی جامعه مجازی

غزل سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:16 ب.ظ

سلام چرا دیگه تو وبلاگ نمی نویسید ؟ خب همینکه چیکارها می کنید رو اونجا بنویسید نه تو کامنتها.

نرگس.ح پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:47 ق.ظ

سلام عزیزان....شیرین جان نوشته هاتو خوندم .دوستانم به موارد جالب و مفیدی اشاره کردن...اما شاید یه مورد از نظرتون دور افتاده یعنی وقتی متن رو خوندم این قضیه به ذهنم رسید که شاید این آقا پویا یه چیزیو داره پنهان می کنه .... شاید شما رو واقعا دوست داشته باشه اما خودش از چیزی خبر داره که می دونه نمی شه به شما برسه و نمی خواد اون راز رو به شما بگه...ممنونم بابای

المیرا شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:14 ق.ظ

سلام نرگس جان و امیر جان
من قصه ی شما رو تا آخر خوندم واقعا به عشقتون آفرین باید گفت خیلی خوب نوشته بودین به طوری که واقعا همه لحظه هاشو به راحتی می تونستم تصور کنم ...واقعا عالی بود بی اغراق...
من از این به بعد همیشه به وبلاگ تون میام پس اگه میشه منم جزو دوستاتون بدونین
شاد باشین و امیدوار
یا حق...

المیرا شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:51 ق.ظ

شیرین جان سلام
باید بهت بگم البته اونطوری احساس میکنم که از طرف پسره یه مشکلی هست آخه خودت میگی اونم ناراحت بود خیلی و این که هی تصمیمش عوض میشه نشانه ی این فک کنم باشه که ثبات نداره و دمدمی مزاجه و آدم دمدمی مزاج(که نمونش خود من) هیچ وقت نمی تونه رو عشقش پایدار باشه مگر اینکه خودش از ته دل بخواد و با عوامل بیرونی مبارزه کنه
برات آرزوی موفقیت میکنم و ازت می خوام منطقی باشی
شاد باشی و امیدوار
یا حق

خانومی وآقایی یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:55 ق.ظ http://khanomivaaghaii.blogsky.com

سلام شیرین جان..منم فکر میکنم این آقا پویا یه مسئله ای رو داره از شما پنهون میکنه...

راستی نرگس جوم منو فراموش کردیاا.دیگه بهم سر نمیزنی!!!ما آپیم

غزال چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:57 ب.ظ

مردادی نبود؟

Zohreh چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:07 ب.ظ

way shirin joon kheyli az etefaghi ke barat oftade narahat shodam ,kolli delam gereft.bebin azizam adam ta toye sharayete kasi nabashe nemitoone befahme oontaraf chi mikeshe.manam ye zamani mese to kheyli naomid va narahat boodam .vali gozare zaman hame chizo avaz kard..age doost dashti baram mail bezan. movazebe salamatiye khodet bash.

پویا دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:22 ب.ظ http://pooyagreen.cloob.com

سلام شیرین جان منم هم اسم اون پسره هستم ولی اون نیستم. ماجرایت را خواندم . واقعاٌ برات از ته دل متاسف شدم. و الان نمیدونم چی باید بگم. راستی واقعاٌ به اینجور آدما چی باید گفت و چه اسمی میشه روشون گذاشت. دیوانه بیمار روانی و........ من الان تو را خوب درک می کنم . اون پسر یه کاری کرد که دیگه فکر نکم تو بتونی رو کس دیگه حساب باز کنی یا بهش اعتماد کنی هر کس دیگه ای هم جای تو بود دیگه به کسی اعتماد نمی کرد ولی من دلم روشنه که یه روزی روزگاری یه کسی تو زندگی سر راهت قرار بگیره که تو براحتی اونو فراموش خواهی کرد. وقتیکه اینجور مسائل در زندگی آدم پیش میاد دیگه هیچکس نمیتونه کاری بکنه و فقط یک چیز مشکلت رو حل میکنه و اونم گذشت زمانه. فقط یک چیز میتونم بهت بگم و اونم اینه که صبور باش و به آینده خوش بین باش. آینده همه چیز را حل می کنه من مطمئنم. خدانگهدار. آخرین نصیحتم به تو اینه که شاد باش و به گذشته فکر نکن و فقط به فکر خودت و آینده روشنی که در انتظار توست فکر کن.

سحر شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:51 ق.ظ

سلام
داستان شور انگیز عشقتونو خوندم همین الان تموم شد. امید وارم که همچنان دارید مثل روز اول عاشقی کنار هم زندگی خوب و خوش می کنید.
اما کاش بیشتر از مشکلات خودتون می گفتید منظورم از مشکل مسائلیه که خودتون با هم پیدا می کردید یا می کنید نه مثلا مشکل نرگس جان با مادر شوهر یا نا پدریش همه میدونن چنین مشکلاتی هست مشکل یه دختر با نا پدریش و چیزای دیگه که مطرح کرده بودین مسئله تازه ای نیست .هر چند که باز هم جای دلداری داره.
چون همه اینطوری فکر می کنن پس بابا این داستانای عاشقی فقط تو قصه ها نیست!!!!!!!!!!!
از طرفی باید بگم با تمام احترامی که برای عشقتون قائلم باید بگم که شماها خیلی هم خوش شانس بودین چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الان میگم:
منم الان بیست سالمه و از همه طرف هزار پیشنهاد دارم و کیه که از این ماجراهای عا شقی بدش بیاد اما من نمی تونم با کسی دوست شم چون نمی تونم اجازه بدم واسه بار اول طرف پاشه بیاد سر کوچمون بدشم منو برداره ببره اتوبان گردی اگه یکی تو محل ببینه آ بروی خودمو خانواده میره نمی تونم با مامانم با دوستم برم بیرون حتی اگه بفهمه با کسی دوستم عاقم میکنه چه برسه به این کارا نمی تونم ناهار برم مهمونی خونه دوستم یا اون بیاد خونمون یا وقتی طرفم حتی هنوز نمیخاد بگه دوسم داره حالا به هزار دلیل منطقیو غیر منطقی بردارم بابا مو (ناپدریمو) با هاش آشنا کنم یا شب با دوستم برم پارتی مامانم نه تنها اجازه نمی ده چه بسا اگه برم دیگه رام نده خونه و ................................
منم نه که ناراضی باشم یا بگم تو قفسم اما خانواده من و حتی شاید بشه گفت خود من اینطری هستیم و بیشتر خانواده های ایرانی هم اینطورین جدا اگه اگه کسی ندونه شما اهله کجایید محاله ذهنش طرف ایران بره.
همونطور که گفتم شما خوش شانس بودین یعنی دلم نمیخاد که فکر دیگه جز این بکنم.
بابا اینجا ایرانه از طرفی من گمون می کنم نرگس اولا تو محیط خیلی بسته ای بزرگ شده بوده البته بهتون بر نخوره خوب بدشم با طلاقه مامان بابا آ زادیاش بیشتر بوده و امیر خان هم که دیگه یکی یکدانه بابا مامان و بقیه داستان روهم که خودتون بهتر می دونید........
به هر حال منو می بخشید اگه شاید حتی ذره ای حرف ناراحت کننده ای گفتم امید وارم که همیشه عاشق بمانید.


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد