نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

چه شد (قسمت سوم)

سلام،


قبل از هر چیز میخوام از شما برای پیامهاتون تشکر کنم، کیفیتشون از نظر من خیلی خوب بود، کلی مطلب برای یادگیری درشون وجود داشت و تازه یکی دو تا دوست جدید هم پیدا کردم. این متن شاید زیاد مربوط به بحث بنظر نیاد، ولی پیشنهاد میکنم آنرا تا انتها بخوانید.


در آمریکا، یک فارغ التحصیل یکسال بعد از فارغ التحصیلی فرصت دارد که کار پیدا کند و نوع ویزای خود را به ویزای کاری تغییر دهد و چنانچه موفق نشود باید کشور را ترک کند. از طرف دیگر کسانی که با ویزای دانشجویی در آمریکا اقامت دارند، قبل از فارغ التحصیلی، برای حداکثر یکسال اجازه کار دارند. برای کار گرفتن یکی از فاکتورهای بسیار مهم تجربه کاری است. از همین رو من تصمیم گرفتم که قبل از فارغ التحصیلی، شروع بکار کنم تا بعد از فارغ التحصیلی راحت تر بتوانم کار پیدا کنم، علاوه بر آن، در آن یکسال، درآمد بیشتری میداشتم، علاوه بر آن همان شرکت ممکن بود به من پیشنهاد کار بدهد. نکته در اینجاست که موقع مصاحبه کاری وقتی در مورد اجازه کار از من پرسیدند من نگفتم که اجازه کاریم فقط یکسال اعتبار دارد. 


کارم را شروع کردم، با جدیت، حقوقم از کسانی که آمریکایی بودند و یا کارت سبز داشتند پایینتر بود و با این وجود من بیشتر از آنها کار میکردم. رییس قبلیم، که خوشبختانه دیگه رییسم نیست، آدمی بود که کلا کنار اومدن باهاش کار راحتی نبود. یه بار یه ایده جدید در مورد یه پروژه به ذهنم رسید و اونو با رییسم در میون گذاشتم، پرسید که مطمئنی که کار میکنه؟ منم گفتم نمیدونم، باید چند روزی روش کار کنم، فعلا این فقط یه ایده است. موافقت نکرد، پدر خودمو در آوردم و پروژه هامو زودتر از موعد تموم کردم تا بالاخره بهم اجازه داد که چند روزی روی این ایده جدید کار کنم.
نتایج خیلی خوب بود و من همه نتایج رو در یک گزارش چند صفحه ای بهش دادم و گفت که مطالعه اش میکنه و بهم خبر میده. مدتی گذشت و خبری نشد، تا اینکه یه روز اومد و یه برگه دستش بود و ازم خواست که امضاش کنم، این امضا کردن یه امر عادیه و خیلی از اوقات ما اصلا نگاه نمیکنیم چی رو داریم امضا میکنیم، ولی با این وجود پرسیدم چیه؟ گفت چیز مهمی نیست، فقط امضاش کن. قضیه یه کمک مشکوک بنظرم اومد، گفتم بزارش اینجا، امضاش میکنم برات میارم و رییسم با حالتی مضطرب رفت. باورم نمیشد، ایده منو به عنوان یک اختراع و بنام خودش ثبت کرده بود و اون برگه فرمی بود که منو بعنوان "کمک-مخترع" معرفی میکرد. تو شرکت اختراعات جدید رو روی برد میزنن و اسم منو فقط به انی دلیل میخواست اضافه کنه که بعدا ضایع نشه. من شکایتی نکردم.


برای من پیشرفت پروژه مهم بود، ولی از اون مهمتر این بود که کارمو از دست ندم، بنابراین وقتی میدیدم رییسم تصمیمهایی میگیره که خیلی خوب نیست، فقط بهش تو ایمیل نظرمو میگفتم و اصرار نمیکردم، نتیجه این شد که در چند مورد مجبور شدیم کل کار رو دوباره از اول انجام بدیم. این مسئله طبیعتا خوشایند نبود، ولی من هدفی بزرگتر رو دنبال میکردم. وقتی بعضیها میپرسیدند تو چه جوری میتونی فلانی رو تحمل کنی و اصلا اذیت نشی (چون این تصویری بود که من نشون میدادم)، میگفتم خوب هیچ آدمی کامل نیست، ما همه ایراد داریم و باید یاد بگیریم با همدیگه بسازیم. در ضمن این آدم (یعنی رییسم) اونقدرها هم بد نیست، من از کار کردن باهاش لذت میبرم!


مدتی گذشت و من حسابی خودمو تو پروژه ها درگیر کردم، و موقعش که رسید به رییسم گفتم که من باید از شرکت برم چون اجازه کاریم تموم میشه و تنها راهش اینه که شما برای من ویزای کار بگیرید. در واقع بنوعی مجبورشون کردم که اینکار رو بکنند، برام ویزای کار گرفتند و حقوقم رو اضافه کردند. جالب اینجاست که معمولا یه حقوق پیشنهاد میکنند و بعد شما میگید که چقدر میخواین و اینقدر چونه میزنید تا به توافق برسید. با مدیر گروه یه جلسه گذاشتم، دو نفری رفتیم تو یکی از اطاقهای جلسه، کلی کاغذ همراهش داشت و اونها رو روی میز چید و گفت چیزی که من میتونم پیشنهاد بدم فلان قدر حقوق و مزایاست، منم بلافاصله گفتم خوبه، من موافقم، کجا رو باید امضا کنم. خیلی تعجب کرد چون معمولا این جلسات یکی دو ساعت طول میکشه. دلیل موافقت سریع من تنها این حقیقت بود که من میخواستم از این طریق کارت سبز بگیرم.  


بعد از یکی دو سال، ازشون خواستم که برام کارت سبز بگیرن، و یه جورایی تهدیدشون کردم که اگر اینکار رو نکنند من از این شرکت میرم. بعد از یه مدت کارت سبز برام گرفتن. وقتی کارت سبز داشته باشید، بقول معروف ریشتون دیگه به هیچ وجه دست اونها نیست، در حالیکه ویزای کاری تا وقتی اعتبار داره که برای اون شرکت کار میکنید. برام کارت سبز گرفتن و یک هفته بعد هم حقوقم رو مقدار قابل توجهی بالا بردند. 


خلاصه حرف اینکه، کار من تو شرکتمون یک قرارداده و نه یک تعهد، شرکتمون تا وقتی منو نگه میداره که به نفعشه و من هم تا زمانی میمونم که به نفعمه. رفتار ظاهری منهم به هیچ وجه بیانگر میزان رضایت قلبی من از شرکتی که توش کار میکنم نیست. قبل از گرفتن کارت سبز هدف اصلی گرفتن کارت سبز بود، و پیشرفت پروژه به بهترین نحو در درجه دوم اهمیت قرار داشت، بنابراین من نه شکایتی میکردم و نه با کسی حرفم میشد، به همین سادگی.


در ضمن یکی از چیزهایی که خیلی باهاش حال میکنم این روزها، چیزی که 10 ساله یادم رفته بود چقدر باحاله، مخصوصا برای آقایون، چیه؟ فکر نمیکنم حدستون درست باشه، چون جوابش "دنده معکوسه". خیلی اوقات وقتی میخوای بری تو خروجی، راهنما میزنی و ماشین کناری بهت راه نمیده، مجبور میشی سرعتتو کم کنی و بری پشت ماشین مربوطه. اما با بی بی (اسم ماشینمو گذاشتم بی بی)، که بر عکس اکثر ماشینهای اینجا دنده ایه و اتوماتیک نیست، یه معکوس میکشی و طرفو سوسک میکنی، 


شاد و سربلند باشید


-امیر



نظرات 33 + ارسال نظر
ریحانه پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:10 ب.ظ

سلام..

جالب بود... میشه خیلی به زندگی ربط داد

صوفی پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:11 ب.ظ

موفق باشی!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:49 ب.ظ

Life is all about opportunities...sometimes to achieve what you were aimed for, you gotta sacrifice other aspects. Looks like you are enjoying your new car ... It is all good

نازی پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:09 ب.ظ http://nloonazi.blogfa.com

چقددددر سخته این پروسه ی کارت سبز گرفتن. خوش به حالتون که شما از این یه بابت دیگه راحت شدید. ما که هنوز اول راهیم. با این چیزایی که شما گفتید به نظرم تقریبا غیرممکنه که ما بتونیم از این راه کارت سبز بگیریم :(

سارا جوون جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ق.ظ http://zemestonesabz.blogfa.com

برات از صمیم قلب آرزوی موفقیت می کنیم. گر چه شاید به گفته ی خودت رضایت قلبی از شرکتت نداشته باشی اما این توانایی تو رو می رسونه که از شرایط نه چندان خوب هم به بهترین شکل استفاده می کنی... موفق باشی

ملیحه جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:21 ق.ظ

حالا می شه فهمید که چرا نرگس گفته من با عشق از زندگی امیر بیرون اومدم. نرگس در تمام این مراحل سخت و پر استرس همراه و پشتیبان امیر بوده و فکر می کرده برای هر دوشون بهتره که تو اون موقعیت، این موضوع رو که "هیچوقت نتونسته به چشم همسر به امیر نگاه کنه و اینکه امیر براش یه دوست خوب بوده تا همسر" رو عنوان نکرده. بعد که خیالش از موضوع کارت سبز راحت شده با خودش فکر کرده که این حق خودش و امیره که هر کدوم با کسی که بهش عشق دوطرفه دارند، زندگی کنند.
به نظرم، نرگس فکر می کرده که این بی انصافیه که اجازه بده عشق امیر به صورت یک طرفه به خودش ادامه پیدا کنه و در حق امیر ظلم میشه! اما به نظر من ادامه این زندگی بی انصافی در حق امیر نبود چون اون از زندگیش راضی بود. شاید نرگس بگه بی انصافی در حق من بود چون من اون عشق واقعی رو به امیر نداشتم!
فکر می کنم نرگس تعریفی از عشق داره که دوست داره حتما اون رو تجربه کنه و باعث شده برای به دست آوردن اون زندگی رو برای خودش و امیر سخت کنه. امیدوارم روزی که فهمید تعریفش از عشق از روی بی تجربگی بوده، راه برگشتش هنوز باز باشه.
ما از نظر فطری همیشه دنبال یه عشق گمشده می گردیم. خداوند احساس زیبای عشق رو در وجودمون به ودیعه گذاشته و ما تا عاشق خودش نشیم همیشه سرگردانیم وقتی معشوق واقعی رو پیدا کردیم، عاشق همه آفریده هاش خواهیم شد

منظورتون اصلا برای من روشن نیست، این حقیقت از من پنهان نگه داشته شد و حتی وقتی شک کردم به من اطمینان داده شد که اشتباه میکنم. کجای چنین چیزی میتونست به نفع من باشه؟

سارا جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:47 ق.ظ

دلم میخواست همین الان جامو باهاتون عوض میکردم.با وجود همه ناراحتی ها و مشکلاتی که دارین.متاسفم که نمیتونم خیلی چیزای زندگیمو عوض کنم.

آیسان و یاسین جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ق.ظ http://gharar.blogsky.com/

سلام
به خاطر داشتن روحیه ی بالا تحسینتون می کنم
خوشحالم که شاد هستید

ریحانه جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ق.ظ

با این تفاسیر بنظر من زندگی نه یک قرارداده و نه یک تعهد
بلکه یک قرارداد تعهدآوره یعنی وقتی قبول کردی که واردش بشی باید بدونی مشکلات هم هست و راه حل این مشکلات پاک کردن صورت مسئله نیست بلکه تلاش برای رفعشونه

عطا جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ب.ظ

با ملیحه اتفاقآ‌که خیلی مواقفم...دقیقآ .

امیر(lr_rleri) جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ب.ظ

سلام
امتیس عزیز درست می فرمایید که در کامنت شما اسمی از کسی برده نشده و درست به همین دلیل من وقتی خواستم پاسخ بدم اول عنوان کردم اگه منظور کامنت من بوده لازمه من این توضیح رو بدم – ضمناً منظور من از اون پاسخ نه جبه گیری در برابر گفته های شما، بلکه روشن شدن موضع من بوده که به نظرم برداشت نادرستی از اون صورت گرفته بود چرا که بر خلاف برداشت شما از گفته های من، من نه تنها اعتقاد ندارم که شما یا دوستان دیگر،حق قضاوت درباره نرگس ، امیر یا حتی خود من رو ندارین، بلکه حتی معتقدم این حق طبیعی هر انسانیه که در برخورد با دیگران،چه برخورد فیزیکی و چه در فضای مجازی، درباره اونا و شخصیتشون قضاوت کنه چرا که ملاک ما برای تصمیم گیری درباره نحوه برخورد و روابطمون با دیگران همین قضاوت هاییه که درباره اونا انجام میدیم و این حقیه که هیچ کس نمیتونه از فردی دیگر سلب کنه ولی اون چیزی که در اون کامنت مد نظر من بوده این اصل در قضاوت بوده که باید نقطه نظرات طرف مقابل هم شنیده بشه تا بتونیم قضاوت درست تری داشته باشیم.
به هر حال عذر میخوام که متوجه این موضوع نشدم که امکان داره لحن کنایه آمیز من که برای ایجاد یه فضای طنز به پاسخم اونو اتخاذ کرده بودم، تمسخرآمیز تعبیر بشه و ممنون از اینکه تذکر دادین

امیر(lr_rleri) جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ب.ظ

نظر ملیحه هم در نوع خودش خیلی جالبه و میشه به موضوع از این دید هم نگاه کرد

امیر(lr_rleri) جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ب.ظ

دوستی هم اسم من در کامنت های پست قبل عنوان میکنن که حتماً نرگس حرفی برای گفتن نداره که اگه داشت حتماً میگفت،هر چند این امکان رو منتفی نمیدونم، چرا که عدم عکس العمل نرگس تمام این شائبه ها رو به وجود می یاره که حتماً اشکالی در کار نرگس وجود داره، ولی بیایید فرض رو بر درستیه نظر عطا بذاریم که در انتهای کامنتش در پست قبل نوشته بود که من فکر میکنم نرگس هنوز هم امیر رو دوست داره و منتظر یه عکس العمل مناسب از جانب امیره و همینطور یکی دو نفراز خوانندگان دیگر نظری مشابه این داشتن، در این صورت آیا اگر نرگس میومد و در این وبلاگ موضعش را روشن میکرد نقض غرض نمیبود و این عمل باعث نمی شد که این انتظار نرگس که شاید از نظر او ارزشش بیشتر از پاسخ گویی در این وبلاگ بوده تضعیف بشه ؟ چرا که همونطور که خود امیر هم در پست اخیرش اشاره کرده،ممکنه بعضی اوقات آدم شرایط سخت و عملکرد نادرست شخصی مثل رییسش رو تحمل کنه و صداشم در نیاد برای تحقق هدفهایی مثل گرفتن گرین کارت یا پیشرفت پروژش که میتونه براش حتی مهمتر از موضوعی مثل دزدیده شدن حق ثبت اختراعش توسط رییسش باشه
گفتن این موضوع هم لازمه که من خودم یکی از کسایی هستم که خیلی مشتاقم نظرات و حرفهای نرگس رو توی این وبلاگ بشنوم و یکی از دلایلی که کامنتهای این وبلاگ رو خیلی جدی دنبال میکنم اینه که شاید نقطه نظری از نرگس توش نوشته بشه ولی اگر نرگس به هر دلیلی ترجیح میده در این وبلاگ سکوت کنه خوبه که ما هم نظرش رو محترم بشمریم، ولی (به شوخی اگه کسی بهش بر نمیخوره) هی بهش پیله کنیم و آنتریکش کنیم شاید بیاد و حرفهاشو اینجا بزنه
ضمناً اگه- میبینین- نه مشاهده میکنید که در- گفته ها- نه حرفهای من از- واژه ها- نه کلمات عربی زیاد استفاده میکنم واسه اینه که همونطور که فی برنامه پارازیت دیشب گفته شده اخیراً به اثبات رسیده که زبان عربی زبان بهشت و زبان مذموم و ضاله فارسی زبان جهنمه، واسه همون بهتره که ما هم از الان تمرین کنیم تا بعداً تو بهشت کم نیاریم- اهلاً و سهلاً

حالا هر چی جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ

یعنی منظورت اینه که اون رفتاری که تو با شرکت ورئیست کردی نرگس با تو کرد!!!

Mansour شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:16 ق.ظ

As long as I know, it has been Narges who has proposed the separation and has gone all the way through. I do not understand why (according to Atta) one would do that and then wait for a "correct action" from her partner to go back to him!! It does not make sense at all. The only way that she would want to reconcile is if she deeply understand that it was a mistake and even then, is not so proud of herself that makes a move. Women are generally very proud of their decisions and rarely admit they made a mistake.

Very true, as always

ملیحه شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ق.ظ

متاسفانه انگار اینطور برداشت شده که من دارم طرف نرگس رو می گیرم و رفتارش رو تایید می کنم!
اگر یه بار دیگه متن رو مرور کنید می بینید که من گفتم که نرگس تعریف خاصی از عشق و دوست داشتن داره که از نظر خودش درسته اما من همونجا هم گفتم که با این تعریف موافق نیستم.
بعضی از دوستان گفتند که خوشی زیر دل نرگس زده. عده ای گفتند امیر زیادی در دسترس نرگس بوده و زیادی بهش محبت کرده شاید بشه گفت امیر از بس نرگس رو دوست داشته و خوب چون بزرگتر، باتجربه تر و عاقل تر بوده همه جا حمایتش کرده و نرگس کمتر با مشکلات درگیر شده. شاید نرگس می خواد بره تنهایی با مشکلات روبرو شه تا رشد کنه و روحش بزرگ بشه.
البته نمیشه به نرگس زیاد خرده گرفت، به هر حال هر کدوم از ما به مفاهیم احساسی، از دیدگاه خاص خودمون نگاه می کنیم و برداشت خاص خودمون رو از خوشبختی داریم.
من سالهاست از خوانندگان این وبلاگ هستم و اگه یه وقتایی امیر رو آن لاین می دیدم به خاطر موفقیت اون و نرگس در عشق و زندگی بهشون تبریک می گفتم. شناخت من از امیر و نرگس در حد همین وبلاگ هستش پس مطمئنا نمیشه فقط از روی این نوشته ها، قضاوت درستی کرد. از وقتی امیر اولین بار تو وبلاگش نوشت که دارند جدا می شند؛ با وجود اینکه معتقدم در مشکلات زندگی زناشویی حتی نزدیکترین کسان زوجین هم نمی تونند قضاوت درستی بکنند و سعی می کردم فقط به عنوان یه خواننده خاموش قضایا رو دنبال کنم اما حس کردم بد نیست برداشت خودم رو بنویسم شاید نگاه کردن به موضوع از این بٌعد بتونه به امیر کمک کنه و نرگس هم اگر افتخار بده! نظر من رو رد یا تایید کنه.
راستش ماجرای زندگی امیر و نرگس، خیلی ذهن من رو درگیر کرده و تعداد خوانندگان وبلاگ نشون می ده که عده زیادی رو درگیرش هستند.
بازم می گم شناخت من از نرگس و امیر کم هستش و زندگی زناشویی هزارویک پیچ و خم داره؛ برای همین، ممکنه همه این نظرات کاملا اشتباه باشه.

سلام ملیحه خانم،

حق با شماست، نمیشه به دیدگاه افراد خرده گرفت، من درک میکنم که نرگس تصمیم گرفت مسیر زندگیشو از من جدا کنه، چیزی که برای من غیر قابل هضمه عدم صداقته، اینه که یه جوری رفتار کنی که طرف فکر کنه دیوانه وار عاشقی و بعد یهو بزاری بری.

Elham شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ب.ظ

ویسنده : حالا هر چی
یعنی منظورت اینه که اون رفتاری که تو با شرکت ورئیست کردی نرگس با تو کرد!!!

dagighan manam hamin heso gereftam
validonyaye bussiness ba donyaye esgho atefeh fargh mikone
to bussiness hame midoonan ke ein rule of play hast gar che ke ta had emkan bayad morality ro dar nazar gereft ama to relationship ein noe bazi har joorish bashe ghalateh..
...

سارا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ

به نظر من آدمها می تونن تغییر کنن احساس آدمها عوض می شه. عشق تبدیل به دوست داشتن می شه و دوست داشتن تبدیل به عشق.... وقتی عاشقی به دلت رجوع می کنی و وقتی یکی و دوست داری با عقلت تصمیم می گیری............
گاهی فاصله خوبه گاهی دور شدن خوبه گاهی سکوت خوبه گاهی بی خبری خوبه. اما بی تفاوتی نه هرگز......

سارا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ق.ظ


به نظر من باید توی زندگی یا حتی توی دوستی بین 2 نفر (زن و مرد)شرایط طوری باشه که 2 نفر برای داشتن عشق هم بجنگن اگه یه نفر خیلی خوب باشه و همیشه پیشقدم و آماده ی نثار کردن عشق این رابطه به مرور زمان یک طرفه میشه. و گاهی خیلی ناگهانی و مثل یک شوک این اتفاق می افته .
باید به طرف مقابلت اجازه بدی بهت نشون بده که دوستت داره.
باید اجازه بدید گاهی طرف مقابل دلش براتون تنگ بشه به قول یکی از دوستان همیشه در دسترس نباشید.....

سارا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ


وقتی می تونی صادقانه و با اطمینان بگی عاشقی که دچار خلا عاطفی نباشی
اگه دچار کمبود عاطفه و محبت باشی نا خوداگاه عاشق هر کسی می شی
و بعد می فهمی که این عشق نبوده......................

R یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ

مجددا سلام

راستش من تو کامنت های قبلی یه نوشته دیدم از آقای عطا که تجربیات خودشون رو گفته بودن و این که شاید نرگش هنوز منتظر باشه.
به نظر من مقایسه مادر ایشون و نرگس اصلا مقایسه درستی نیست چون من فکر می کنم مادر ایشون می دونسته با داشتن 2 تا بچه تحت هیچ شرایطی نمی خواسته جدا شه و احتمالا چندیدن بار سعی کرده مشکلاتش را به پدرشون بگه اما دیده این مطرح کردن حالا یا مستقیم یا غیر مستقیم نه تنها تاثیر مثبتی نداشته بلکه تاثیر منفی هم داشته پس بنابراین فقط تحمل کرده چون گزینه دیگه ای نداشته (مثل جدا شدن) چون یه اعتقاداتی هم هست که می گه نباید گذاشت روی دو همسر خیلی بد به هم باز شه و وقتی کسی می دونه به هر حال قراره زندگیش رو ادامه بده باید سعی هم بکنه که به اونجاها کشیده نشه و دایم با هم بگومگو نداشته باشند. اما وضعیت کسی که هر دو راه به روش باز هست و جداشدن هم جز گزینه هاش هست خیلی بی معنی که هیچی نگه تا طرف از غیب به هش نازل بشه و یا منتظر باشه که بیاد و معذرت خواهی کنه، یعنی اگر کسی هم این طور باشه طرز فکرش خیلی بچه گانست و یاد نگرفته مشکلاتش رو خودش حل کنه. من به عنوان کسی که هم زن هستم و هم متاهل می گم اگر کسی برای زندگیش و همسرش ارزش قایل باشه تا اخرین حد سعی می کنه مشکلاتش رو طرح کنه با همسرش و سعی کنه برای حلش و وقتی ببینه اون فرد هیچ اهمیتی نمی ده و به زبان ساده تر این قدر زندگیش براش ارزش نداره که وقت بذاره و به احساس اون فرد اهمیت بده آخر خط و جدایی.
راستش به نظر من همه ما آدم ها برای تمام افرادی که برامون مهم هستن چه همسر چه دوست و چه فامیل حالا هر کسی باشه وقتی مشکلی با برخوردی یا رفتاری از فرد داریم سعی می کنیم حلش کنیم نه اینکه به مرور از فرد جداشیم و قطع رابطه کنیم.
من خودم با وجود این که در کل آدمی نیستم که اهل شکایت و گله باشم و اگر با کسی راحت نباشم کم کم از زندگیم حذفش می کنم (در کل درون گرا هستم) اما افراد محدودی هستن مثل همسر که حتی تا حد بحث سنگین هم باشه حرفم رو می زنم چون زندگیم برام مهم هست وگرنه هممون می دونیم اگر حرف خیلی تو دل آدم بمونه کم کم از همدیگه سرد می شیم و در انتها اگر این روند ادامه پیدا کنه اون رابطه قطع می شه.

اما در مورد امیر و نرگس ، من باراها از امیر خوندم که بر خلاف خیلی از همسرها خیلی کم بگو مگو می کردن که این زیاد طبیعی نیست مگر این که یکی خیلی تابع باشه، و تو این رابطه به شکل واضحی در ابتدای رابطه امیر پخته تر و شخصیت شکل گرفته تری داشته، اون فرد تابع باید نرگس بوده باشه!
اما با گذشت زمان و پخته تر شدن نرگس شاید اختلاف ها زیاد شده و حالا نرگس هم برای خودش یه صاحب نظر مستقل شده بوده که حتما هم باید همین طور باشه !
حالا دو حالت داره با نرگش سعی شوکرده و خواسته بیشتر حضور مستقل داشته باشه و چون از گذشته این طور نبوده پذیرشش برای امیر سخت بوده و بهش بی توجهی کرده تا به این جا رسیده و یا این که گزینه دوم این زندگی اینقدر برای نرگس اهمیت نداشته تا به هر قیمتی مشکلاتشو به امیر بفهمونه و انتظاراتشو بیان کنه و در آخر که هیچ راهی نمونده باشه جدا شه!
چون اگر دو نفر حتی اگر همو دوست داشته باشن (حتی عاشق نباشن) بعد این همه سال زندگی حتما همه کار می کنن حتی شاید دعواهای خیلی سنگین تا بتونن مشکلشون رو حل کنن! وگرنه گزینه جدایی همیشه هست و آخرین راه حل!



در آخر باز هم برای امیر و نرگس آرزی موفقیت می کنم

ملیحه دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:34 ق.ظ

سلام امیر آقا
دروغ گفتن همیشه به خاطر ترس هستش. ترس از دست دادن اون چیزی که می خواهی، باعث میشه که دروغ بگی یا دروغین رفتار کنی.
شاید نرگس می ترسیده که اگه راستش رو بگه علاوه بر اینکه خودش به هدفش (گرفتن کارت سبز) نمی رسه شما هم ممکن بود به دلیل ناراحتی های روحی نتونید اونطور که لازمه تو کارتون موفق باشید و کارت سبز رو بگیرید (این از نظر نرگس یعنی دوست داشتن شما).
خیلی ها دروغگوها رو آدمهای زرنگ و بازیگری می دونند که می تونند با رفتارهای ریاکارانه به اهداف خودشون برسند اما ما چنین افرادی رو زیاد تو زندگیم دیدیم و واقعیت اینه که موفقیتهایی که با دورویی به دست میارند کوتاه مدت هستند و بازتاب رفتارهای اشتباه، حتما تو زندگیشون بعدها نمود پیدا می کرده.
اگه مثبت فکر کنیم و بگیم نرگس این دروغ رو مصلحتی می دونسته و فکر می کرده به صلاح امیره. بازم نمیشه بهش حق داد چون ما حق نداریم از دیدگاه خودمون مصلحت دیگران رو تشخیص بدیم.
اگرم به خاطر منافع خودش دروغ می گفته که بدتره. یعنی امیر فقط وسیله ای برای دستیابی به اهدافش بوده و این اصلا مورد قبول نیست

امتیس دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ

آقای امیر(lr_rleri) منم عذرخواهی میکنم اگه در کلامم تندی بوده و یا شوخی شما رو تمسخر تعبیر کردم .اینم از معایب ارتباط های نوشتاریه که نمیتونی لحن یا حالات چهره طرف مقابل رو داشته باشی تا بدرستی منظورش رو درک کنی


راستش یه سری از خانوما پست داده بودن و با نرگس احساس همدردی کرده بودن.گفته بودن خودشون به عنوان یه زن درک میکنن بعضی وقتا خانوما نمیتونن حرف دلشون رو بگن.من بعنوان یه زن اصلا این حرف رو درک نمیکنم.اینکه در فرهنگ سنتی ایران زنان رو همیشه به سکوت و خودداری و فداکاری و سوختن و ساختن واداشتن و اینا رو متانت و صبوری و از خصلتهای خوب میدونن همون طور که یه دوستی تعریف کرد مادرش علی رغم میل باطنی ش با پدرش زندگی کرده و در طول زندگی مشترک هیچ زمان حرف دلش رو نزده اما ایا میشه وقتی به مرحله از زندگی میرسی که دیگه سکوتت پایان زندگی مشترکت میشه باز بخوای سکوت رو نجابت یا از خود گذشتگی یا عشق یا هر چیزه دیگه بدونی؟
من اصلا این چیزا رو درک نمیکنم چون یاد گرفتم برای حل مشکلاتم بحث کنم زمانیکه از چیزی ناراحت میشم براحتی به زبون میارم اینجوری خیلی وقتا حتی میفهمم که ناراحتیم در اثر یه سوتفاهم بوده
راستی می بینم با ماشین دنده ایت بیشتر حال میکنی.منم ماشین اتومات دوست ندارم رانندگی باهاش راحت تره اما خیلی کسل کننده ست :)

الهام سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:40 ق.ظ

من فکر می کنم نرکس خانم بر می کرده، حدالاقل بعد إز جند سال بر می کرده، شما با نفرت و کینه إز هم جدا نشدید. شاید خاطرات این جند سال زندکی مشترک با کمی زمان که ادم به خودش بده باعث به وجود امدن عشق بشه.
ما خانمها نمی تونیم به راحتی عشقی که طرف مقابل بهموم داره رو فراموش کنیم حتی اکه یک طرفه باشه. به همین خاطر فکرمی کنم زمان و دوری می تونه کم کم احساسی خاص ایجاد کنه ، و تبدیل به عشق بشه.

ترنم سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ب.ظ http://nimeiemordad.blogfa.com

خوشحالم که به روز کردین..

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:31 ب.ظ

"نرگس گفته من با عشق از زندگی امیر بیرون اومدم"
چرا دوست داریم با کلمات بازی کنیم؟ با عشق از زندگی بیرون اومدن!!!! بهتر آدم با خودش رو راست تر باشه. خواستن چیزی متفاوت حقه یه نفره اما واژه ها رو نباید قربانی تنوع طلبی کرد.

Masoud چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ

اگر از من بپرسید فکر می‌کنم قضیهٔ شما یک مورد کلاسیک از "بحران نیمه عمر" هستش که ۱کم زود واسه نرگس اتفاق افتاده. اون در فکر اینه که جوونیش داره میگذار و جوونی‌ نکرده یا عشق واقعی‌ رو تجربه نکرده یا ... . ۹۰% آونا هم بده چند سال به این نتیجه میرسن که عشق، جوونی‌ و زندگیه خوب همون چیزی که داشتن و بعضیا متاسفانه مثل مورد نرگس از دست دادنش...

.....



۱ چیز نامربوط : با ماشین دنده اتوماتیک هم موقع رانندگی‌ معمولی‌ اگه گازو تا آخر یهو فشار بدین دنده معکوس میکشه...

معکوس با دنده اتوماتیک فقط اسمش دنده معکوسه، کنترلی که آدم رو ماشین داره با دنده گیربکسی یه چیز دیگست.

امیر(lr_rleri) پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ق.ظ

2 دوست که با هم به جنگ میرن یکی شون تیر میخوره و از دیگری میخواد که اونو تنها بزاره و عقب نشینی کنه تا گیر دشمن نیفته

فهیمه از روستایی در شمال پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ب.ظ http://bright-way.blogfa.com/


من وقتی متوجه شدم جدا شدین واقعا ناراحت شدم
ماجرای عشقتون رو در سایتی خونده بودم
این مقاله رو در وبلاگی خوندم و اینطور که از حرفاتون برداشت کردم مشکل شما هم این بوده که باهم شاید روراست نبودین !!
البته در اون حدی نیستم که نظر بدما...
از ته دل ارزوی خوشبختی دارم برا ی هردوتون حتی اگر بصورت جدا باشه!!
اگه دوست داشتید به وبم سر بزنید
شادزی یاحق

چهار مرحله مرگ عاطفی در روابط زناشویی

زن و شوهری را در نظر بگیرید که برای شما الگوی یک زوج موفقند. آنها با یکدیگر رفتار خوبی دارند و به هم احترام می گذارند و زندگی مالی مستحکمی بنا نهاده اند ؛ به خواسته های هم ارج می نهند و در نهایت زوج موفقی به نظر می رسند. این طرز فکر شما ، یک روز در حالی که مشغول خوردن شام و گفتگوی خانوادگی هستید به یکباره با شنیدن خبر جدایی آن زوج به هم می ریزد. هر چه فکر می کنید نمی توانید علتی منطقی برای این اتفاق بیابید. همه گوشه و زوایای مغزتان را می کاوید تا نشانه ای دال بر مشکلات زناشویی آن زوج بیابید. اما به نتیجه خاصی نمی رسید .
چه اتفاقی می افتد که روابط عاطفی و پیوند های خانوادگی و اجتماعی از بین می روند و جدایی جای آنها را می گیرد ؟ حتما دلیلی هست . ولی ناشناخته تر از آن است که شما به وجودش پی ببرید.
مراحل چهار گانه مرگ عاطفی
زوال و مرگ روابط عاطفی در 4 مرحله اتفاق می افتد :
1- مخالفت
2- رنجش و عصبانیت
3- عدم پذیرش و طرد
4- سرکوبی

1-مخالفت
در هر نوع رابطه ای که میان دو انسان شکل می گیرد همیشه درجه ای از مخالفت وجود دارد و تضادهای فکری و رفتاری جزیی طبیعی از روابط میان فردی ما را تشکیل می دهند.
اما مخالفت می تواند درجات مختلفی داشته باشد. مخالفت پنهان در برابر مخالفت آشکار. صحنه ای را در نظر بگیرید که در یک مهمانی خانوادگی بزرگ نشسته اید و همسر شما در حال تعریف خاطره ای از شما می باشد که اصلا دوست ندارید دیگران چیزی درباره آن بدانند ؛ مضاف بر اینکه این چندمین باری است که همسرتان این داستان را با آب و تاب تعریف می کند. شما شروع به خودخوری می کنید یا طوری به وی نگاه می کنید که بفهمد مایل به تعریف داستان توسط وی نیستید. این درجه خفیفی از مخالفت است در برابر اینکه شما با صدای بلند وی را از گفتن داستان منع کنید. راه دیگری هم وجود دارد ؛ سعی می کنید خود را آدم متمدنی نشان بدهید که این موضوعات کوچک برایش مهم نیست و از مطرح شدن آنها در جمع حتی لذت هم می برد !!
اگر کمی به زندگی روزانه خود دقت کنید متوجه می شوید که در زمینه ابراز مخالفت های بجا و به موقع تا چه حد فعال هستید. آیا حفظ ظاهر می کنید و در درون خود خوری ؟ آیا مستقیما ناراحتی خود را به شخص مقابل انتقال می دهید ؟
بیشتر مردم مخالفت های خود را به بهانه بد جلوه کردن در نظر دیگران ابراز نمی کنند و تظاهر می کنند که چنین احساسی ندارند. آنچه در اینگونه موارد افراد به خود می گویند این است : « این مسأله بزرگی نیست ، اینقدر ایرادگیر نباش ، هیچکس کامل نیست ، فراموش کن چرا دردسر درست می کنی ؟ »
در زمینه عاطفی و در زندگی زناشویی این مسأله مخالفت به کرات اتفاق می افتد. زیرا تعداد تعاملات میان فردی زوجین خیلی زیادتر از انواع دیگر روابط است و به همین نسبت احتمال بروز اختلاف میان آنها بیشتر است.
اگر مخالفت های کوچک خود را بیان نکنید و با توجه به تعداد موارد پیش آمده ، از خیر مطرح کردن آنها بگذرید ، این مخالفت های کوچک جمع شده و کم کم به علامت هشداردهنده بعدی یعنی رنجش و عصبانیت تبدیل می شود. حال کمی به زندگی با شریک عاطفی خود فکر کنید و اتفاقات هفته گذشته را مرور کنید و مواردی را که با همسرتان در زمینه آنها اختلاف داشتید بیاد آورید.
طرز برخورد شما با این اختلافات چگونه بوده است ؟ طرز برخورد شما با این مخالفت ها در وهله اول شاخص خوبی برای سلامتی ازدواج شما می باشد.



2-رنجش و عصبانیت
عصبانیت و رنجش ، نوع شدیدتر مخالفت هایی است که روی هم جمع شده اند و به صورت احساس تنفری موقتی ابراز می شود . در این مرحله شما فرد مقابل را سرزنش و ملامت می کنید و فرد مقابل هم عکس العمل نشان می دهد و شما را مورد حمله قرار می دهد. خیلی مواقع که سر موضوع کوچک و بی ربطی دعوای بزرگی راه می افتد علت آنرا باید در جای دیگر و موضوع دیگری جستجو کنید.
از اثرات رنجش و عصبانیت می توان به جدایی عاطفی موقت بین شرکای عاطفی اشاره کرد. عصبانیت با فشار روحی زیادی همراه است و انرژی زیادی از شما می گیرد.
اگر رنجش و عصبانیت ، مدام تکرار شود شما در مقام جلوگیرنده آن ، با به درون ریختن این عصبانیت و رنجش و انباشت انرژی منفی بسیار در درونتان پا به مرحله سوم می گذارید.




3- عدم پذیرش و طرد
بعد از یک دعوای مفصل ، در را به هم می کوبید و از منزل خارج می شوید در حالیکه احساس یاس و پوچی سراسر وجودتان را فرا گرفته است . این در حالی است که از جار و جنجال و دعوا هم خسته اید و منزل را برای رسیدن به آرامش ترک کرده اید . در حقیقت از همسر خود فرار کرده اید. این مرحله ممکن است به صورت دیگر و در درون منزل اتفاق بیافتد. شما در منزل و زیر یک سقف هستید ولی به یکدیگر بی اعتنایی می کنید و یکدیگر را مورد بی توجهی قرار می دهید. در واقع وی را هم از دیده و هم از دل بیرون می کنید. این مرحله می تواند یک ساعت به طول بیانجامد و لی تا چند روز و چند هفته هم ممکن است طول بکشد. بیشتر جدایی ها و طلاق ها در این مرحله اتفاق می افتد. این دوره بحرانی ترین دوره اختلافات و در حقیقت زمان به زانو در آمدن آخرین تلاش های عاطفی طرفین برای بقای زندگی مشترکشان می باشد.
در طرد و عدم پذیرش ، آنقدر فشار روحی و تنش زیاد می شود که فرد برای خود فضایی تازه و آرام طلب می کند و اینگونه از زندگی زناشویی خود عقب نشینی کرده ، میدان مبارزه را ترک می کند در حالیکه پیوندهای عاطفیش آخرین نفس ها را می کشد.
اما طرد و عدم پذیرش هم می تواند لاینحل باقی بماند و با تکرار و انباشت در طول یک دوره زمانی ، شما را به مرحله نهایی گسست عاطفی تان سوق دهد.



4- سرکوب
گوشه ای از رستوران ، ساکت و تنها و عبوس نشسته اید و زندگی خود را مرور می کنید. به زندگی مشترک با همسرتان و تمام زحماتی که برای این زندگی مشترک متحمل شده اید فکر می کنید. تمام لحظات شیرین زندگی زناشویی خود و نظرات خانواده و فامیل درباره زندگیتان را از خاطر عبور می دهید و به حرف های آنها بعد از جدایی خود فکر می کنید. در این لحظه در یک عکس العمل طبیعی ، شما نمی خواهید در نظر دیگران آدم شکست خورده ای به نظر برسید. پس باید کاری بکنید و همه این زندگی خوب را نجات دهید. به یکباره همه چیز مرتب می شود و کدورت ها از وجودتان رخت می بندند.
اینجاست که شما در دام سرکوبی افتادید و همه احساسات منفی و عصبانیت و رنجش و طردهای مداوم خود را سرکوب کردید تا آبرویتان حفظ شود و خانوادتان پابرجا بماند. در این لحظات شما با خود می گویید : « بیشتر از این ارزش جنگیدن ندارد ؛ بگذار همه چیز را فراموش کنم ؛ خسته تر از آنم که بتوانم با موضوع سر و کله بزنم.»
سرکوبی نوعی احساس کرخی و بی حسی است. شما دیگر احساسات منفی خود را حس نمی کنید. اما در مقابل بهای بزرگی می پردازید و دیگر احساسات مثبت خود را نیز لمس و درک نخواهید کرد. شما از نظر عاطفی فلج شده اید و تا پایان عمر ، یکنواخت و بی احساس به نمایش کسالت آور زندگی خود ادامه می دهید. ماسکی از لبخندها و احترامات ساختگی به چهره می زنید و دیگر شور و نشاط سابق را ندارید. زندگیتان قابل پیش بینی و کسل کننده می شود و خستگی مزمن جسمی به سراغتان می آید.
آنچه این مرحله را فاجعه آمیز می کند نوع رابطه ای است که بین زوجین وجود دارد. به این ترتیب که همه چیز خوب و مرتب به نظر می رسد و طرفین به ظاهر زندگی خوبی در کنار یکدیگر دارند ؛ اما در واقع بسیاری از استعدادها و مهارت های عاطفی خود را فراموش کرده اند و به یک نیمه مرده ماشینی تبدیل شده اند که زندگی محدود و بی طراوتی را دنبال می کند و خبر بد این است که در این مرحله خود فرد هم احساس می کند که خوشبخت است و زندگی خوبی دارد ، غافل از اینکه بسیاری از قسمت های وجودش در حالت نیمه خاموش به سر می برد . هر دو طرف در این مرحله یاد گرفته اند چه انتظاراتی داشته باشند و چه انتظاراتی را نداشته باشند.
در انتهای سخن
عده زیادی از ما در مراحلی یا در همه زندگی خود درگیر این مرگ عاطفی می شویم. اما علاج کار در کجاست ؟
مسلما در روراست بودن با خود و دیگران و بیام مخالفت ها در همان زمان شکل گیری و ابراز ناراحتی و رنجش ها در مرحله بعد. در کنار پرورش این عادت پسندیده ، فراگیری و تمرین مهارت های حل مسأله و گفتگوی معطوف به نتیجه عینی و مؤثر نیز باید در دستور کار قرار گیرد. اگر در حال حاضر در گیر این مرحل هستید ، وضعیت خود را کامل تشریح کنید و با در نظر گرفتن هدف های کوچک و دست یافتنی قدم به قدم از مرگ عاطفی خود فاصله بگیرید. مهمترین قدم ، پذیرش واقعیت وجود اشکال در زندگیتان است. زیرا بزرگی می گوید : « زمانی که آگاهی به وجود می آید ، تغییر آغاز می شود . »

امیر(lr_rleri) پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ

شاید بهتر بود اینطوری می گفتم که دو دوست و هم رزم با هم به مواضع دشمن تک میزنند و در جریان عملیات یکی از اونا زخمی میشه ولی همراه دوستش به عملیات ادامه میده تا به اهداف تعیین شده میرسند ولی درانتها میبینه به علت زخمی که برداشته توان ادامه مسیر یا بازگشت رو نداره واسه همین به اسرار یا به ترفندی دوستش رو راضی می کنه که اونو تنها بذاره و خودش تنهایی به مسیر ادامه بده چرا که اینجوری درسته که خودش به احتمال زیاد اسیر میشه و روزگار سختی رو باید بگذرونه ولی مانع از اسیر شدن همرزمش میشه وسبب میشه که دوستش به مسیرش ادامه بده.
نمیخوام بگم که نرگس نسبت به امیر یک چنیین موقعیتی داره ولی وقتی که نرگس میگه من با عشق به زندگی امیر اومدم و با عشق هم از زندگیش خارج شدم، آیا نمشه اینطور در نظر گرفت که نرگس با یه سری مشکلاتی مواجه بوده که فکر میکرده با درگیر کردن امیر با این مشکلات، ممکنه مانع پیشرفت امیر و ادامه مسیر توصت اون بشه
البته نمیخوام بگم که کار نرگس درست یا غلطه و یا اینکه نرگس دقیقاً به همین دلیل این تصمیم رو گرفته، فقط منظورم اینه که میشه از این دید هم به قضیه نگاه کرد.

امیر جان،

اینکار یعنی اینکه زخم برداری، سرعت همرزمتو کلی کم کنی، اما بروز ندی، چون میترسی همرزمت بفهمه و تو رو تنها بزاره. بعد تا سر و کله یه آمبولانس پیدا میشه بزاری بری. اینجوری در واقع فقط داری برای نجات جون خودت کار میکنی و دلت به حال همرزمت نسوخته.

امیدوارم منظورم روشن باشه،

-امیر

رز پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:39 ب.ظ http://geminikoli.wordpress.com/

منم فکر میکنم شما تصمیم نرگس را با جریان مشابه کاریتون مقایسه کردید.حالا این سوال برا من مطرح شد که دقیقا چند وقت بعد از گرفتن گرین کارت نرگس تقاضای جدایی کرد و ایا تا اخرین لحظه بهتون اظهار عشق میکرد یا تغییررفتار داده بود؟

امیر(lr_rleri) پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:02 ب.ظ

امیر جان،
کلی مسائل تو زندگی شما هست که من و سایر خواننده های این وبلاگ ازشون بی اطلاعیم، با توجه به اینکه خودتون هم تأکید کردین که بسیاری از مطالب خصوصی زندگی شما قابل مطرح شدن در اینجا نیست و نرگس جان هم تمایل چندانی به عنوان کردن نقطه نظراتش در اینجا نداره، پس طبیعیه که برداشت های ما از قضیه شبیه داستان دست ساییدن در تاریکی بر فیله که در حکایت مولوی ازش یاد میشه. ولی همانطور که در انتهای کامنتم گفتم نمی خوام بگم درست به همین دلیل نرگس اینکار رو انجام داده و حتی در صورت صحت این فرض، درستی یا نادرستی عمل نرگس جای بحث داره، چرا که اصولاً زندگی زناشویی رو نمیشه دقیقاً مشابه ارتباط 2 هم رزم در میدان جنگ دونست. آنچه بیشتر مد نظر منه اینه که به مسائل یک بعدی نگاه نکنیم و جنبه های دیگر ممکن رو هم در نظر بگیریم.
البته شما مسلماً با اشراف بیشتری که به قضیه داری بهتر میتونی تشخیص بدی چه چیز درست تره و چه چیز نادرست.

صوفی جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ

همه ما وقتی درگیر بوده ایم شاید. درگیر خواسته ای که از دست رفته و در دل مانده. همه ما مزه گسش را همیشه در ذهنمان داریم: چیزی را که می خواستی دیگر نداری و نمی توانی باور کنی. نمی خواهی و نمی توانی.

ترک کردن و ترک شدن شاید وحشتناک ترین اتفاق دنیاست. اما وحشتناک تر از آن وقتی است که درد ترک کردن را کشیده ای و هنوز ترک نکرده ای، هنوز ترک نشده ای. از وقتی می گویم که دیگر مهم نیست چرا و چگونه و چطور رسیده به این سر بزنگاه. از وقتی می گویم که آوار ترک کردن و ترک شدن بر سرت می ریزد و باید بتوانی یا زیر آوار نمانی یا از زیر آوار سر بر آوری. از زنده ماندن و زندگی بعد ترک کردن می گویم.

مسخره است برای آدم خرد و خسته و خورده به بن بست نسخه نوشتن. این هم نسخه نیست. یک روایت است که شاید جایی به درد کسی بخورد، حتی خودم و همین بس است شاید. اگر وقت ترک کردن است یا ترک شدن یادت باشد فقط یک اشتباه را نباید مرتکب شد، این که چشمت و دلت با هم بروند و بی هم نمانند.

وقتی می رسی به لحظه پایان، بلند شو، چشمت را بردار از خواسته ات، دلت را هم. و با خودت قرار بگذار که تقسیم شوی به پیش و پس از آن. اگر پایت بلرزد برای یک لحظه برگشتن، برای دوباره نگاه کردن، برای یک نفس بیشتر از هوایی که پریده و بریده، همان جا بدان باخته ای و ترک شده ای و ترک نکرده ای. ترک کردنی که بیش از یک لحظه طول می کشد ترک کردن نیست. آغاز ترک خوردن است. اگر کسی جایت گذاشته تو جا نمان. اگر بمانی به امید معجزه دیگر مانده ای. ماندن یعنی گندیدن. حتی اگر اهل ترک کردن نیستی اهل ترک شدن هم نباش. چشم و دل و دستت را با هم ببر از جایی که لیاقتت را ندارد.

چیزی را جا نگذار. ترک کردن طوفان کاملی است که باید فقط یک لحظه طول بکشد. بیشتر از آن را فقط می شود گفت خودزنی. ترک کردن وحشتناک ترین هنر دنیاست در این دنیای وحشتناک. اما نه وحشتناک تر از ترک شدن و ترک نکردن. دنیا همیشه برای تو بیش از یک قصه دارد برای گفتن. هیچ وقت گوش هایت را نبند از قصه نو شنیدن.

فرق فهمیدن و نفهمیدن این چند خط، فرق باختن یک عمر است به جرم یک رابطه با ماندن و بودن بعد یک فاجعه. امیدوارم هیچ کس این چند خط را لازم نباشد بفهمد.



فرجام به نقل از وبلاگ شخصی :

farjam.worldpress.com

نویسنده :فرجام


این مطلب را امروز خوندم . ممکنه برای شما هم جالب باشه.


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد