نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

چه شد؟ (قسمت اول)

سلام،


متاسفانه نرگس و من به جایی رسیدیم که من هیچوقت حتی در تصورم نمیگنجید. واقعیتی غیر قابل انکار و بشدت تلخ. اما سئوال اینجاست که چرا؟ اون همه عشق و محبت چی شد؟ 


شاید باورش براتون سخت باشه، ولی من هنوز خودم هم دقیقا نمیدونم، فقط میتونم حدس بزنم. وقتی پست "حرفهای آخر" رو نوشتم، نرگس از من رنجید و به من گفت: "خیلی یکطرفه نوشتی". ازش خواستم که اونهم بیاد و حرفهاش رو بزنه و همونطور که در این چند سال نه حرفهاش رو به من گفت و نه در این وبلاگ (به جز موارد بسیار معدود) نوشت، اینبار هم سکوت اختیار کرد.
کار خیلی سختیه، برای هر جمله ای که بخوام بنویسم باید نکات متعددی رو در ذهن نگهدارم، از طرفی یکسری مسائل خصوصیه و بنظر من بهتره در محیطی مثل وبلاگ مطرح نشه، از طرف دیگه چون اینجا فقط من مینویسم، این باور ممکنه پیش بیاد که این کار یک طرفه رفتن به قاضیه، و نکات کوچک و بزرگ دیگه. 


فقط از شما خواهش میکنم که قبل از خواندن پستهایی که در آینده خواهم نوشت نکات زیر رو در نظر داشته باشید:
1- من به هیچ وجه قصد خراب کردن نرگس و خوب جلوه دادن خودم رو ندارم.
2- همونطور که تا اینجای کار روشم بوده، سعی میکنم بیشتر واقعیتها رو ذکر کنم، کمتر نتیجه گیری کنم و نتیجه گیری رو به عهده شما بزارم.
3- اینجا هدف تنها و تنها اینه که یک تجربه واقعی در خدمت شما قرار بگیره، بنابراین اکیدا خواهش میکنم در پیامهاتون از حمله به شخصیت نرگس پرهیز کنید، بیاین بحث کنیم و از همدیگه یاد بگیریم،
4- این رو در نظر بگیرید که من دستم در نوشتن خیلی باز نیست، لطفا این نکته رو در نظر بگیرید.


از همه اونهایی که از طرق مختلف تو این مدت جویای حال بودند کمال تشکر را دارم. هر چند این واقعه ناگوار بود، اما سودهایی هم داشت، فهمیدم که چقدر مردم را کم میشناسم.
فهمیدم در یک قدمیم آدمهایی هستند که آنچه از دستم بر میامد را برای کمک در اختیارشان گذاشتم، همانهایی که بارها و بارها گفتند که منتظر روزی هستند که بتوانند جبران کنند، همانهایی که میگفتند محبتهایت را هیچوقت فراموش نخواهیم کرد، و اغلب آنها همانهایی بودند که با اینکه میدانستند در چه حال و اوضایی هستم، حتی بخودشان زحمت ندادنند حالم را بپرسند. 


فهمیدم میتوان دوستانی داشت که ادعایی در دوستی ندارند، دینی هم بتو ندارند، اما وقتی تو را در این حال میبینند، آغوششان را برویت باز میکنند، تا بحال فسنجان نپخته اند، اما برای اینکه خوشحالت کنند برایت فسنجان میپزند و آن فسنجان جا نیفتاده که فقط اسمش فسنجان است، میشود خوشمزه ترین فسنجانی که در عمرت خورده ای. از چند کوچه آن طرف تر، از چند شهر آن طرف تر و حتی از آنسوی دنیا، از اصفهان، برایت تا میتوانند انرژی مثبت میفرستند و بتو میگویند که تنها نیستی و تو فکر میکنی که دنیا هنوز هم پر از زیبایی است. حتی گاهی روبرویت می ایستند و وقتی احساس میکنند داری ضعف نشان میدهی، رو در رو بتو میگویند: "بهتر است این بچه بازی (غمگین بودن) را زودتر تمام کنی". 


شاد و سربلند باشید
-امیر

نظرات 24 + ارسال نظر
سعیده چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ

سال ٨٤ که برای اولین بار وبلاگت رو پیدا کردم و قصه عشقتونو خوندم کیف کردم از این همه محبت و عشق خالص...زندگیم رو اب بود اون موقع ها...ولی الان ما خودمون رو ساختیم و داریم بعد ٨ سال زندگی از عشق لبریز می شیم ولی امیر و نرگس چی... امیر جان برات بهترین ها رو می خوام و برات انرژی مثبت می فرستم

حالا هر چی چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ق.ظ

سلام .
این سخت ترین نوع اعترافه . خیلی سخته که بتونی از نگاه نرگسم به یه مشکل نگاه کنی مواظب باش بی انصافی نکنی.
مهم اینه که واسه خودت حل شه . مام سعی میکنیم درس عبرت بگیریم. البته من خودم یه مجسمه درس عبرتم اگه بخوای زیاد سخت بگیری سخت تر می شه .

سارا چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:47 ق.ظ

امیرخان سلام
پیشنهاد استفاده از یک تجربه واقعی بسیار نظر ارزنده و خوبیه به شرط اینکه باعث یادآوری یک سری خاطرات تلخ برای شما نشه.
اگر نرگس هم یک پست مثل حرفهای آخر شما مینوشت شاید میشد کمی قضاوت کرد، چون با توجه به حرفهای شما گویا هنوز کسیکه دوست داره و دلش نمیخواسته زندگی بهم بریزه شما هستید. این قضاوت شاید اشتباه باشه اما شما در این سالها با توجه به خلق و خو و رفتارهای نرگس به ایشون بیشتر علاقه مند شدید که برای هر همسری طبیعیه،ولی کسیکه از شما دورمیشده (به هر دلیلی که شاید جزء همون مسائل خصوصی بین خودتون باشه) نرگس بوده. قضاوت سخته ولی انگشت اشاره همه به سمته نرگسه.
من فکر میکنم رفتارهایی بوده که سال ها نرگس تحمل میکرده و دوست نداشته و به تدریج اینقدر تو دلش همه چیز رو نگه میداره که احساس میکنه دیگه واسش قابل تحمل نیست. چرا عنوان نمیشده رو نمیدونم.
نظر شخصی خودمه که برای بهتر زندگی کردن باید حرف زد و طرف مقابل رو از بعضی رفتارهایی که دوست نداریم مطلع کرد(این رفتارها شامل همه چیز میشه حتی مسائل خصوصی بین دو نفر). چون در غیر اینصورت طرف مقابل ما که هیچوقت از طرف ما چیزی به عنوان اعتراض ندیده و فقط رفتارهای محبت آمیز دیده، فکر میکنه که هیچ مشکلی در رفتارهای خودش نیست و همه چیز آروم و مرتبه.
واسه این پست خیلی حرف زدم!
این بحث برای نرگس خیلی اهمیت نداره، اما کاش کمی از ناراحتیش برای ترک این زندگی میگفت.

شاد باشید

مهسا چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ق.ظ

خیلی خیلی مواظب خودت باش. احساس می کنم برای برادرم این اتفاق افتاده. زندگی تمام نشده. مطمئنم این اتفاق- ژیش زمینه ای برای ارتقا زندگیت و گشوده شدن درهای جدید برویت است. از ایران و به عنوان یک خواهر بزرگتر برایت انرژی می فرستم و برایت دعا می کنم. موفق باشی.

ندا چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ق.ظ

salam amir agha, khubin? narahat nabashid, bedunid ke sakhtiha bara hame hastand va zoodgozaran. bedunid ke har kare khoda hekmati dare, va hatman salahetun dar hamin bude. saboor bashid . say konid digaran ro khoshhal konid ba tavanaii haii ke khoda behetun dade va motmaen bashid khoda shoma ro khoshhal tar khahad kard.

بهار چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:07 ق.ظ http://www.ayande63.blogfa.com

خیلی دوس دارم بدانم که چه میشود که به ناگاه همه چیز تمتم میشود....چ میشود..کدام قدم را می بایست هوشمندانه تر برداشت.....
ممنون که تجربیاتتو برامون میذاری امیر خان..هرچند که میدونم مرورشون چقد برای خودتون سخته...

ریحانه چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ق.ظ

خوب تو به اون دوستات اونقدر محبت کردی که الان توی این
موقعیت کوچکترین کاری که میتوانند بکنند حداقل روحیه دادن بتوست
چه خوب میشد اگه نرگس این سکوت چندماهه رو میشکست

کوثر از استرالیا چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ب.ظ

سلام اقا امیر تو زندگی ادمها خیلی اتفاقات پیش میاد که واسمون تجربه میشه ولی به نظر من شاید همین اندازه که شما از نرگس خانم دلخور باشید اونم دلخور باشه ولی متاسفانه زندگی در غرب بین ادمها فاصله میندازه من خودمم احساس میکنم که حتی تو زندگی خودمونم فاصله افتاده ولی اگه به جای جدایی مشکلتون و با منطق حل میکردین بهتر نبود؟

نوشین چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ب.ظ

سلام
نصیحت نمیکنم که میدونم گوشت از این حرفا پره میدونم که میدونی تا شقایق هست زندگی باید کرد واینکه هرکی تو زندگیش یه چیزی هست که اونو متفاوت میکنه واین تفاوت باعث میشه یکی به اوج برسه ویکی بشکنه و نابود بشه واین فقط خود تویی که میتونی تصمیم بگیری چی کار کنی والبته دعای خیر دوستانت اینجاو تو دنیای واقعی تورو تو این مسیر کمک میکنه . از توجه به سلامتیت غافل نباش
شاد باشی

امید پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام امیر جان
انصافا چند سال قبل که با وبلاگ شما آشنا شدم هیچ گاه فکر نمیکردم آن قصه عشق به این جا ختم شود. الان هم ازت ممنونم که تمام اتفاق های تلخ و شیرین را با ما درمیان گذاشتی تا تجربه ای برای ما ها باشه.
به نظر من الان دیگه وقت قضاوت کردن نیست که تقصیر کدام بود که رابطه به اینجا کشید الان وقت تجربه کسب کردنه.
اگه میتوانی به عنوان یک خواهش از نرگس بخواه که با صداقت و بدونه تعارف تمام مسائلی را که فکر میکند باعت شد که رابطه به اینجا کشیده شود را به شما بگوید تا بتوانید حداکثر تجربه را از این اتفاق کسب کنید.
برای هردوی شما بهترین ها را آرزو میکنم

۱۲۳۴ پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ب.ظ

بعضی اوقات احساس می‌کنم که چرا باید کسی‌ فکر کنه که تو یک طرفه به قاضی میری، مگه نرگس پسورد اینجا رو نداره، نمیتونه بنویسه؟ به نظرم اگه نذراته خواننده ها کوچکترین ارزشی برای نرگس داشت باید میومد مینوشت، اون هم به اندازهٔ تو آزاده و پسورد اینجا رو داره. یا حداقل میومد یه جمله مینوشت که بابا من با امیر حرفم رو زدم گوش شنوائی نبود، و بعد میرفت دنبال کارش. پس حتا اگه تو یک طرف هم حرف بزنی‌ گناه نکردی، حق نرگس برای نوشتن محفوظ.

mansour پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ب.ظ http://baatobito.blogspot.com/

سلام مجدد
پرسیده بودی که آیا کسی میدونه 3 سال دیگه چی میشه. احتمالش هست که مثل زندگی من بشه. توی این وبلاگ یه چیزایی ز اون روز های تلخ هست

شاد باشی

غربت نشین جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ http://ghorbatneshin.persianblog.ir/

دوست غریب آشنا

شاید این جمله رو زیاد شنیده باشی‌ که

هر شکستی آدمو قوی تر می‌کنه و

من به حرف این ایمان دارم چون اینقدر

شکست خوردم که مثل فولاد آبدیده شدم.

برات آرزوی آرامش و یک خواب راحت دارم.


امیر جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:51 ب.ظ

یکطرفه به قاضی رفتن امیر که فکر میکنم اولین بار توسط من عنوان شده بود و یا لا اقل من یکی از عنوان کننده های اون بودم دلیل به اعتقاد من به نا حق بودن امیر نیست،بلکه به این دلیله که من و شاید خیلی از شما همانطور که خودمون رو دوست امیر میدونیم احساس تعلق خاطر به نرگس هم داریم.از این رو من دوست داشتم که به عنوان یک دوست میتونستم نظرات نرگس و دلایل او رو هم در مورد این مسئله بدونم تا شاید لااقل گوشی باشیم برای شنیدن و کمی از تالماتی رو که احتمالا هر دوتاشون باهاش دست به گریبانند کم کنیم

[ بدون نام ] شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ق.ظ

سلام نرگس جان. از خوندن ِ کامنتت خیلی ناراحت شدم. قابل ِ درکه که قطع ِ یه وابستگی و پیوستگی ده ساله چقدر به روح و روان ِ آدم فشار وارد می کنه. من نمی دونم توی ِ زندگی شما چی گذشته اما اینطور که خودتون می گید شما توی اون رابطه احساس ُ خوشبختی نمی کردید و امیر هم درمورد ِ احساس ُ شما به خودش اشتباه می کرده و اونقدری که باید، دوست داشته نمی شده. به هر حال هیچ کدوم از دو طرف در وضعیت ِ رضایت بخشی قرار نداشتن. علی رغم ِ اینکه من و خیلی های دیگه فکر می کنیم این رابطه پتانسیل ِ این رو داشت که بشه ترمیمش کرد اما این زندگی شماست و خواست ِ شما تعیین کننده هست. به هر حال به هر دلیلی صلاح ندونستین بهش فرصت بدین و تمومش کردین. نرگس من می دونم تموم کردنش از طرف ِ تو شجاعت ِ خیلی خیلی زیادی می خواسته. اینکه آدم اول روی دل ِ خودش و بعد روی دل ِ کسی که براش با ارزشه و این همه سال بهش انس گرفته و مراقبش بوده و ازش محبت دیده، پا بذاره اصلا کار ِ راحتی نیست. من می دونم تماشای عذاب کشیدن ِ امیر چقدر برای تو سخته. اما حالا که رسما جدا شدید و ظاهرا قصد ِ برگشتن به هم رو ندارید، شاید بهتر باشه بنا رو بر این بذاریم که کار ِ درستی کردین به اون دور ِ باطل خاتمه دادین. بعد از اون باید شکستگی های روانتون رو ترمیم کنین و به زندگی عادی برگردین. نگه داشتن و مرور ِ اون احساسات ِ منفی دیگه فایده ای نداره. فقط افسرده تون می کنه. هرچند خیلی خوبه که بتونین تحلیل کنین که اشکال ِ کار کجا بوده و از تکرارش جلوگیری کنید اما در شرایط ِ فعلی فکر می کنم وقت ِ اینکار نیست.

امیدوارم خیلی زود احساس ِ آرامش و رضایت از زندگی به هر دوتون برگرده.

.... و امیر هم درمورد ِ احساس ُ شما به خودش اشتباه می کرده و اونقدری که باید، دوست داشته نمی شده ....

لطفا این نکته رو فراموش نکنید که اینکه آدم اشتباه کنه با اینکه یک نفر عمدا آدم رو به اشتباه بندازه خیلی با هم فرق داره.

خانوم شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ق.ظ http://khanoomstory.blogsky.com

کامنت ِ قبلی مال ِ من بود. فراموش کردم اسم و آدرسم رو بنویسم.

مینا شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ق.ظ

چرا پسورد وبلاگ رو به نرگس نمیدین تا اگر حرفهایی در دلش مانده اینجا مطرح کند؟

سارا شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ق.ظ

برای نرگس
عزیزم کاش قبل از اینکه آسمون دلت اینقدر سیاه و دلگیر بشه، کمی از ناراحتی هایی رو که که فکر میکردی امیر ایجاد کرده بهش میگفتی تا در صدد جبرانش باشه، امیر عاشقت بود و میدونم هنوز هست، نمیدونم ولی فکر میکنم اگه بهش میگفتی چی آزارت میده حتما دیگه تکرارش نمیکرد، میکرد نرگس جان؟ به امیر حق میدم وقتی میگه فرق داره آدم اشتباه کنه با اینکه یک نفر عمدا آدم رو به اشتباه بندازه.اگه امیر رو مدت ها بود که نمیخواستی چرا اینقدر با محبت بودی طوریکه امیر فکر میکرد عاشقانه دوستش داری.اگه جای رفتارها و نگاه های شما و امیر عوض میشد چه حالی داشتی؟برای یک لحظه فکر کن امیر مدتها تو رو نمیخواسته ولی تظاهر به محبت کردن میکرده وقتی میفهمیدی چه حالی پیدامیکردی عزیزم.خیلی سخته آدم بفمه از ریشه مشکل داشته نرگس جان. ببخش ناراحتت کردم.باور کن هدف فضولی و دخالت کردن توی مسائل شما نیست. تقاضای زیادیه ولی کاش ی فرصت دیگه به امیر میدادی، نگو دیر شده و ما از هم جداشدیم. برای ساختن هیچوقت دیر نیست. بیشتر فکرکن نرگس جان

برای امیر
شاید نرگس نخواد این مطالب روبخونه و حتی بخواد زندگی قبلشو فراموش کنه و حس کنه ما چه آدم های بیکاری هستیم که اینور دنیا نشستیم و میگیم چرا اینجوری کردی، بیا این کارو انجام بده و ...
اگه با درصد کم نرگس بخواد به شما ی فرصت دیگه بده، چقدر اطمینان داری که بتونی همه چیزو جبران کنی؟کمی فکرکن که اصلا میتونی کارهایی که نرگس میخواد رو انجام بدی.آیا با تمام مسائلی که بینتون پیش اومده دوباره میتونین کنار هم شاد باشین، چون نرگس هم دلش خیلی شکسته.واقعا ببخشید خیلی دلم میخواد یک بار دیگه بهم فرصت بدین.کاش نرگس راضی بشه

امیر و نرگس شاد باشید

مهتا شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:33 ب.ظ

خیلی سخته مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مهدی شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:12 ب.ظ

امیر جان، گرچه از تو دورم، ولی اینو بدون که همچنان در کنارت هستم و هستیم...
هر چه دلم خواست نه آن میشود
هرچه خدا خواست همان میشود...

رضا یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ق.ظ http://vahidpour.blogsky.com

امیر جان برات ارزوی سلامتی دارم. یکی از وب های بلاگ اسکای را می گذارم تا ببینی چگونه کار مشترک و زندگی میکنند این زوج خوشبخت. http://weingreenisland.blogsky.com/ به وب لاگ من نیز سری بزن خوشحال می شم http://vahidpour.blogsky.com

tina یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ق.ظ

چند سال پیش 23 سالم بود که وبلاگتونو دیدم و خوندم...واقعاً خوشحال بودم از دیدن خوشی هاتون...بعد از 5 سال وقتی دیدم همه چیز تغییر کرده اولش جا خوردم امابعدا دیدم خود منم همون آدم 5سال پیش باقی نموندم...کلی عوض شدم...منم 2 سال پیش از نامزدم جدا شدم با اینکه عمر رابطمون کوتاه بود اما می فهمم که هردو روزای سختی رو می گذرونید....اگه می خواید راجع بهم بی انصاف نباشید فقط بگید باهم هماهنگ نبودید....این تنها حرفیه که تو این مدت به همه زدم...شماها هم ازش استفاده کنید بد نیست...حداقل آدم مجبور نیست دلایل مشکلاتشو با ذکر جزییات به همه بگه...بعنوان کسی که یه روزی یه کم جای شما و نرگس بوده اگه کاری از دستم بر میاد بگید...فقط به خودتون زمان بدید ایمان دارم بعد از هر سختی یه آسونی هست...به خودتون اجازه بدید ناراحت باشید...23 ساعت به گذشته ها فکر کنید اما 1 ساعت به خودتون نه آینده تون توجه کنید....سعی کردم خودم این کارها رو انجام بدم نمی دونم امیدوارم به درد شما هم بخوره...به امید روزهای خیلی خوب آینده

علی دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ق.ظ

سلام
بعضی از دوستان نظرات خوب و سازنده ای میدن
برای خود من قابل تامل هست
ولی چند وقت پیش یاد یه موضوعی افتادم
توی دبیرستان یه بار وقتی موضوع ازدواج پیش اومد
به ما گفتن که ۱ـاز سبزه ی مزبله دوری کنیید
یعنی زن زیبا در خانواده ی بد
۲ـبه مادر دختر نگاه کنید
۱ـ
خانواده ی نرگس را ییینید پدر مذهبی است ولی تقریبا هیج تاثیری بر روی خانواده ی خود نگذاشته و بالاخره هم انها را رها می کند
۲ـ
۱مادر به حرف دخترها گوش میدهد و جدا میشه یعنی علاقه ای به رندگی با پدر نرگس نداشته حالا کاری به جزییات آن ندارم
۳ـ
پدر خوانده ی نرگس آدم نرمالی نبوده یعنی نرگس هیج وقت یه حامی واقعی در زندگیش نداشته
درسته که ادمی مختار است و اختیار دارد ولی روح ادم هم مثل یه گل میمونه که متناسب با محیط رشد میکنه
خانواده درست نه تنها یشترین تاثیر را در رشد جسمی و روانی فرزند دارند بلکه بعد از مستقل شدن فرزند هم می توننند یا همون ازدواچ پا یه های زندگی اونا را با راهنمایی هاشون محکم گنند البته ما چیزی از نظرات خانواده ی نرگس نمی دونیم
در آخر از شما یسیار ممنونم که محیطی برای تبادل نظر ایجاد کردید

امید اهوازی چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ق.ظ

سلام من امروز با وبلاگتون آشنا شدم.حیف که وقت خوبی نیومدم ...کاشکی تو روزای خوبتون باتون آشنا میشدم.حتما روزای سختی رو پشت یر میذارید.ولی یادتون باشه تاریکترین لحظه شب نزدیکترین لحظه به طلوع خورشیده. براتون آرزوی موفقیت دارم.یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد