نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

تفکر بهتر است یا عشق



این روزها بسیاری از چیزها رو از زاویه متفاوتی نگاه میکنم. برای رابطه عاطفی بین انسانها نمیشه نسخه پیچید. نمیشه یه لیست تهیه کرد و گفت اگر این بایدها و نبایدها رو رعایت کنی حتما رابطه خوبی خواهی داشت. اصلا اگر چنین لیستی وجود خارجی داشت که دیگه این همه بحث و جدل لازم نبود. تنها کاری که ما میتونیم بکنیم اینه که تلاشمونو بکنیم تا شانس موفقیتمون بالا بره. 


هیچ وقت سعی کردید ارزشهای زندگی رو برای خودتون درجه بندی کنین؟ سلامتی، دانش، مهربانی، عشق، پول، مقام، خانواده و هزار تا چیز دیگه. هر کس این ارزشها رو به صلاحدید خودش درجه بندی میکنه و بعضیها رو بالاتر از بقیه قرار میده. این درجه بندی یعنی شخصیت شما. هر چی سن بالا میره درجه بندی ارزشها ثبات بیشتری پیدا میکنه و تغییرات زیادی مشاهده نمیشه و بقول معروف شخصیت آدم شکل میره و ثابت میشه.


این روزها احساس میکنم که ارزشهای اصلی زندگیم دارن کمی عوض میشن. قبل از اینکه نرگس رو بشناسم، برایم ارزشها (به ترتیب اهمیت) تفکر، عشق و آرامش بودند. با حضور نرگس عشق و تفکر جاشونو عوض کردند و عشق شد بالاترین. این روزها تفکر داره دوباره میشه با ارزشترین، عشق دوم، و آرامش همچنان سوم.

نظرات 15 + ارسال نظر
فرزانه پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ق.ظ http://fh2007.blogfa.com

یه سلام ازته دل

من فرزانم سنم کمتراز۱۸هست وبشدت عقایدمذهبی دارم تقریبا۳سال پیش بودکه اولین نوشته هاتونوخوندم اون موقع هیچی ازکامپیوترنمیدونستم نوشته هاتون روبه عنوان یه داستان ازپسرخالم (که ۵ساله دوسم داره)گرفتم حالابعداز۳سال پیداتون کردم وازاین جهت خیلی خوشحالم واگه خدابخوادحالاحالاها باهاتونم.

عاشقتونم.

ساناز پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام من نفهمیدم بالاخره !
یعنی اون نوشته های آبی که در واقع فکری بیش نبوده بقای این ازدواج رو در خطر قرار داده؟!

سلام،

نوشته های آبی فقط در ذهنم بود، مشکل از جای دیگری است که بخ خواست خدا درست میشه.

ممنون

-امیر

مریم پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ http://maryamo.blogfa.com

سلام بعد از مدت ها

خوشحالم که برگشتین.

امیدوارم نوشته هاتون مثل قدیما همیشه از عشق نرگس باشه.

آهو جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ب.ظ

سلام
کاش نرگس هم برامون می نوشت که بدونیم دید اون نسبت به این مسءله چیه
امیرخان می شه به روش خودتون ازش بخواین ؟
شما راهشو خوب بلدین

نسرین یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:42 ق.ظ http://nmm53.persianblog.ir/

می‌دونی من عاشق زندگیو خوشبختی شما بودم .امیدوارم همیشه خوب باشید اما نوشتن تجربیاتت خیلی به همه ما کمک می‌کنه .همه چیز درست می‌شه و زود به زود بنویس

beatris یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:12 ق.ظ

من این وبلاگو خیلی دوست دارم در واقع یه جورایی مونسمه
ببین در مورد برتری عشق یا تفکر من فکر میکنم این دوتا مکمل هم اند. هیچ کدوم بدون اون یکی معنی ندارن ادمی که خوب فکر می کنه بالاخره در تاریکی های ذهنش به این نکته میرسه که نیاز داره یکی او خیلی دوست داشته باشه و دنیا و تمام اجزاش تو اون فرد واسه ادم تجلی پیدا کنه
در مورد همه چیزهایی که ما به دست می اریم و بعدا بعضی اوقات با حضورشون(ادم های خاص زندگی) مشکل پیدا می کنیم باید بگم اینکه که به حضورشون عادت می کنیم نمی دونیم اگه نیاشن چه خلائی واسمون ایجاد می شه چقدر اصلا واسه پیدا کردن این ادم ها بها دادیم

مهسا یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 ق.ظ

سلام
فکر میکنم 82 یا 83 بود که وبلاگتونو خوندم با داستان آشناییتون داستان آشنایتون همیشه یادم بود چون خیلی خاص بود اصلا اهل وب خونی نبودم و نیستم یادمم نیس اونسال چطور به وبلاگتون رسیدم اولین وبلاگی که خوندم و نظرمو جلب کرد چند وقتی که با یه لینک از دوستام مثلا هفته ای یک بار وبی تو حالو هوای شما میخونم و از همون لینک میگرم واسه وب زوج بعدی امروز بهتون رسیدم سزیع داستان عشقتون خوندم تا مطمئن شم خودتونین خوشحالم و خوشحالم هنوز هم مینویسین.......فکرشم نمیکردم بهتون برسم فقط اسم کوچیکتون یادم بود...........امیدوارم همیشه سالم و موفق باشین بنظرم هر وبلاگی ارزش خوندن نداره اما وبلاگ شما...... خوشحالم که پیداتون کردم دلم نیامد براتون پیام نذلرم (باور کنید از اونروز اول وبلاگ زوجها خوندنم یاد این وبلاگ بودم )

شما خیلی سختی کشیدین این جملات سردو بیروح این پستای اخیر آدمو نگران میکنه با داستانی که در ذهن ازتون دارم من همیشه عشق شما رو تحسین میکردم تو ذهنم و میکنم امیدوارم همیشه گرم باشه این شعله ها ی عشق هرچند خودم مجردم و تابحال هم عشقی جز به خانوادم رو تجربه نکردم... اما گرما و حلاوتی که نرگسو امیر تو اون پستای سالهای دور داشتنو حس کردم.....برای همین همیشه تو ذهنم مونده بود

پیداتون کردم تازه از این پس همیشه خوهم خواندتان

شاد باشید و سر بلند

زرگول یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:30 ب.ظ

سلام
خوندنه بلاگتون حس خوبی بهم میده همیشه از بعد از ازدواج واهمه دارم از اینکه روزامون دیگه مثل اولای ازدواج پررنگ نباشه
خوندنه زندگیتون آرامش بهم میده که میشه این عشق و محبت اوایل ازدواجو حفظ کرد. اما الان نفهمیدم منظورتون از اینکه تفکر داره میاد جای عشق یعنی چی؟یعنی عشقتون به نرگس داره عادی میشه؟یعنی دچار عادت دارید میشید؟از اینکه یه روز بیاد و من یا شوهرم وقتی چشممون رو از خواب باز کنیم وهمدیگرو کنار هم ببینیم لبخند به لبمون نیاد می ترسم.
راستی من ۲۷ سالمه و ۱ ساله نامزد کردم همسرم واقعا بهم علاقه داره و به قولی بیشتر دوستیم تا زن و شوهر اما آینده من رو می ترسونه

زیبا سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ

:)
ورودتون به دوره جدید رو تبریک میگم

مثل فصلها که عوض میشن... هر کدوم زیبایی خودشون رو دارن و نمیشه گفت کدوم بهتره چون همه ش لازم و زیباست

پس نوش جانتون

سلام،

این کنایه بود یا دلگرمی؟

فرناز سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:30 ق.ظ http://www.dar-havalie-hich.blogfa.com

سلام. بیشتر از ۵ یا ۶ سال که با وبتون اشنا شدم و دنبالتون می کردم.الان ۲۱ سالمه.جز خوانندگان خاموشتون بودم. پارسال وقتی خدافظی کردین خیلی ناراحت شدم.امروز که داشتم با بی افم که نزدیکه ۲ ماهه باهاش اشنا شدم از شما می گفتم و ادرس اینجا رو بهش دادم وقتی دیدم دوباره برگشتین خیلی خیلی خوشحال شدم. از اینکه می بینم سالمید خدا رو شکر می کنم :)

صوفی پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:32 ب.ظ

جالبه همسر منهم همیشه دراولویت تفکر را در نطر میگیره از همون ابتدای آشناییمون . گاهی اوقات حسابی دلم ازش میگرفت . (((((حتی یادم میاد وقتی که کارت عروسی می خواستم سفارش بدم (البته من ایران بودم و اون امریکا و من باید تمام کارهای قبل از ازدواج راانجام می دادم ) کارتهایی با اشعار عاشقانه را کنار گذاشتم و تنها چیزی را که مناسب همسرم و خودم دیدم نوشته دکتر شریعتی بود : خدایا هر آنکه دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن. بهتر است. و. به هر آنکه دوست تر میداری بچشان که دوست داشتن از عشق. برتر است.)))) حالا که ۶ سال از ازدواجمون می گذره منهم یاد گرفتم تفکر را در اولویت قرار بدم یا بهتر بگم هنوز دارم یاد می گیرم ........ . یک مساله دیگه که ما توی زندگیه ۶ ساله تجربه کردیم از هر مساله ای که اذیتمون می کنه با هم حرف می زنیم و نمی ذاریم دلخوریها نگفته یکجا جمع بشه و یکدفعه منفجر بشه. نمی دونم حرفهام کمکی کرد یا نه.... فقط می دونم که شما دوتا خیلی دوست داشتنی و محترم هستید و براتون آرزوی بهترینها را دارم.

سلام خانم صوفی،

حرفهاتون کاملا درسته. شاید بشه گفت مشکل همونیه که شما بهش اشاره کردید. من اصلا فکر نمیکنم ادم کاملی هستم، اما نرگس تمام ناراحتیها رو تو خودش ریخت و بقول شما حالا منفجر شده. مسائل و مشکلاتی که هر کدومشون به تنهایی قابل حل هستند اما الان همه با هم حمله کردن.

ممنونم از پیامتون

.... پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ق.ظ

سلام
سال 85 بود که باهاتون آشنا شدم و 86 با هم در مورد مشکلی که اون روزها باهاش مواجه شده بودم براتون میل فرستادم و منو راهنمایی کردید
هیچ توجه کردید که وقتی از شادی می گفتید خیلی راحت حرف می زدید و حالا وقتی از تفکر و عقایدتون می گید انگاری ناخودآگاه دارید خودسانسوری می کنید؟
من با همسرم زیادی بحث می کنم اما زیاد دعوا نمی کنیم. چون وقتی حرفی زده بشه بهتر از اینه که گفته نشه و عقده بشه. آستانه تحمل هر شخصی هم حدی داره بالاخره یه جایی کم می یاره برای همین من با بحث موافقم چون پیشرفت می یاره در زندگی اما دعوا اصلا نمک زندگی نیست چون تو دعوا حرفی و یا رفتاری می شه که نمی تونی بعدها بگی که نشده.
هر تنشی باید گفته بشه وگرنه میشه آتشفشان.
امیدوارم بیشتر ازشما در آینده بخونم
نازنین

yek ashenaye ghadimi پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ب.ظ

ey babaaa, chi shode akhe?


zendegiye manam bala payin mish kheily, vse hamin vagean komak nemitonam basham, faghat omidvaram khatme be kheir beshe.

نازنین حیدری شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:08 ب.ظ

منم مثل خیلی از دوستان دیگه سال ها پیش با وبلاگتون آشنا شدم همون سال هایی که شما برای اولین بار داشتید از تجربه های عشق و زندگیتون مینوشتید داستان قشنگی بود!داستان زوجی که زندگی رو با عشق شروع کردن و می خوان با عشق ادامه بدن! داستانی که می ارزید پی اش را بگیری! ولی متاسفانه من چند سال به دلایلی نتونستم جز برای کار های ضروری به نت بیام و همین باعث شد که نتونم ادامه ماجرای این زندگی پر از عشق رو برای مدتی دنبال کنم ولی سال گذشته مجددا به طور اتفاقی وبلاگتون رو بعد از سال ها پیدا کردم و خوشحال شدم از اینکه میدیدم زندگیتون هنوز پر ازعشقه و روز هاش آفتابی!!نکته اینجا بود که من تمام داستان زندگیتون رو (تموم مدتی که شما می نوشتید و من نمی تونستم بخونم) در مدتی کوتاه شاید در عرض چند ساعت خوندم صریح می گم که برام غافلگیر کننده بود ولذت بخش از اینکه میدیدم عشقی بعد ازگذشت چندین سال هم چنان به قوت خودش باقیه! با خوندن داستانتون گاهی شگفت زده می شدم گاهی اشک تو چشمام جمع میشد گاهی هم متعجب!ولی در هر حال براتون آرزوی روز های خوب و آفتابی رو داشتم!
تا اینکه یک سال گذشت وشما چیزی ننوشتید!امیدوار بودم که اتفاقی براتون نیفتاده باشه و این دوری رو به حساب مشغله ی کار و زندگی میذاشتم(اتفاقی که قبلا برای من هم افتاده بود!) و حالا شما بعد از یک سال اومدید و نوشتید ولی......
البته من به هیچ وجه قصد سرزنش ندارم فقط می خوام به عنوان یک دوست نکته ای رو بگم نکته ای که شاید شما تو تموم این سال ها فراموش کردید یا می خواستید نادیده بگیرید (البته امیدوارم مشکلی که شما دارید رو درست درک کرده باشم تا گفته هام بتونه کمکی بهتون بکنه!)

و اون نکته این هست که متاسفانه تموم آدم ها توی رابطه های عاطفیشون (عشق،دوستی،.....) دیر یا زود و خواه نا خواه به نقطه ای میرسن که دیگه چیزی برای عرضه کردن به هم ندارن ودیگه نقطه ی گیرایی براشون نمیمونه که بهش تکیه کنن!!!دیگه خبری از اون شور وعشق های اولیه نیست جذابیت هاشون برای هم کم رنگ میشه و هر روز زندگیشون بیشتر از یک خلا پر میشه،خلا عشق!!البته خیلی از آدم ها هستن که می تونن به سادگی از کنار این قضیه رد بشن و خیلی راحت باهاش کنار بیان و اون رو هم مثل یکی دیگه از جنبه های زندگی بدونن یا به قول یکی از دوستان فصل زیبایی از زندگی!!!ولی عده ی دیگه نه! اونا نمی تونن این واقعییت رو پبذیرن!کسایی که سال های زیادی عشق اولویت اول برای زندگیشون بوده نمی تونن بپذیرن که عشق کم رنگ بشه و جاش رو با چیز دیگه عوض کنه اونا این رو ناممکن میدونن و حتی اون رو یه شکست برای خودشون تلقی می کنن! چیزی که سال های سال تکیه گاهشون بوده نمی تونن ببینن که حالا داره خرد میشه!وحالا شما امیر جان شما هم ازین قاعده مستثنی نیستی من نمی خوام بگم تو تموم این سال ها اشتباه کردی ولی شاید نگاهی که به عشق داشتی کمی غیر منصفانه و خود خواهانه بود البته این رو هم نمی گم که عشقت رو رها کنی و اون رو نادیده بگیری بلکه فقط می خوام کمی منطقی تر بهش نگاه کنی!و بذاری اون طور که طبیعتشه عمل کنه ! و این نکته رو هم فراموش نکنی که عشق مانند هوا همه جاریست تو باید نفس هایت را کمی جانانه تر بکشی!!

زرگول پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ق.ظ

بازم سلام
فکر کنم سوال من رو نازنین از شما عمیق تر پرسیده،من برام بودن عشق تو زندگیم یکی از هدفهای اصلیمه و اینکه بخوام اون رو در درجه دوم اهمیت قرار بدم به نوعی گم کردن هدفمه
سوالی که ذهنمو همیشه مشغول خودش کرده و می کنه اینه که چه کار کنم که دچار روزمرگی عاطفی نشم؟شما جواب سوالمو ندادید یکم دلخور شدم اما بعد پیش خودم گفتم شایدشما دو نفر هم مثل من هنوز راه حلی برای جلوگیری از این اتفاق پیدا نکردید
این روزا با دکتر شیری آشنا شدم که روی روابط عاطفی موثر کار می کنند،و در حال حاظر دارند تخصصشون رو از دانشگاه کمبریج می گیرن.واقعا انسان شریفی هستن معمولا اگه سوالی باشه بهشون e mail میدن و ایشون دلسوزانه و با نکته سنجی پاسخ.
این ادرس سایتشونه:
www.doctorshiri.com
و این هم ادرس پستشون:
dr@doctorshiri.com
البته باید براشون فارسی تایپ کنید و مورد سوالتون رو هم در موضوع نامه مشخص کنید.
واقعا از صمیم قلب می گم دلم می خواد همیشه هیجان عشق توی قلبتون باشه چون ایمان دارم که اون روز از همه به خدا شبیه ترید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد