نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

بار سوم

دوران کودکیم در یک خانه وبلایی نسبتا بزرگ در شمال تهران گذشت. پدرم مدیر عامل یکی از شرکتهای دولتی بود و مادرم پزشک و من عملا تک فرزند. حیاطمان چمن زیبایی داشت و آنقدر جا داشت که من و دوستم در آن فوتبال بازی میکردیم. در آن حیاط هر کدام یکی از ستاره های فوتبال میشدیم و جام جهانی کوچک خودمان را داشتیم و با توپ چرمی بیرحمانه شاخه های گلهای رز که پدرم در حیاط کاشته بود و بدقت از آنها نگهداری میکرد را میشکستیم. قبل از انقلاب وضعمان خیلی خوب بود، طوری که پدرم هر چهار سال یک ماشین نو میخرید و در خانه مستخدم داشتیم. وقتی سر و صدای انقلاب بلند شد، پدرم پر از شور بود. در تظاهرات شرکت میکرد، یادم میاید وقتی خیلی کوچک بودم، روزی با پدرم داشتیم جایی میرفتیم و پدرم گروهی را میبیند که مشغول راه پیمایی بودند. ماشین را پارک کرد و مرا در ماشین تنها گذاشت و به خیل تظاهر کنندگان پیوست. چند دقیقه بعد فقط صدای گلوله بود و مردمی که به هر سو میدویدند. آنروز اولین باری بود که از خودم پرسیدم آیا پدرم را دوباره خواهم دید؟

انقلاب شد و مدتی کوتاهی بعد از آن حداقل برای پدرم روشن شد که آن همه شور و هیجان و شعارها و امیدها، فقط یک سراب بود. پدرم تقاضای بازنشستگی کرد و کار دیگری را شروع کرد. پدرم زیاد سیگار میکشید، روزهای معمولی یک پاکت و روزهای بد بیشتر. آنهم سیگار وینستون. وقتی پدرم 50 ساله شد من 10 سالم بود. پدرم برای چکاپ نزد یکی از دوستانمان که متخصص ریه بود میرود. دوست پدرم از پدرم میپرسد "پسرتو دوست داری؟" و پدرم جواب مثبت میدهد و دوستش میگوید" اگه دوسش داری باید زنده بمونی تا بتونی حمایتش کنی و اگه سیگار رو ترک نکنی زیاد زنده نمیمونی". از انروز به بعد پدرم حتی یک سیگار هم نکشیده. مدتی بعد پدرم دچار عارضه دیسک کمر شد. بدلیل اینکه سن پدرم کمی زیاد بود دکترها سعی میکردند تا جای ممکن از عمل جراحی پرهیز کنند. فیزیوتراپی و استراحت کمکی به قضیه نکرد و کار به جایی رسید که پدرم به هیچ وجه نمیتوانست پای راستش را حرکت دهد و نشستن روی صندلی برایش مقدور نبود. مجبور بود 24 ساعت در رختخواب باشد و بالاخره قرار شد که پدرم برای عمل دیسک کمر به بیمارستان برود.

آنروزها همه خیلی نگران بودیم. دکتر پدرم دائم به من میگفت جای نگرانی نیست، ولی من که آنزمان بیشتر از بیست و چند سالم بود میدانستم که عمل دیسک کمر برای یک آدم 65 ساله چندان هم بی خطر نیست. اگر خطر نداشت که مدتها پیش پدرم را عمل میکردند. قبل از اینکه پدرم به اطاق عمل ببرند، پدرم چکهای سفید امضا به مادرم داد و برگه های وکالت را امضا کرد و به مادرم داد. دیگر مطمئن شده بودم که خطر جدی است. چشمهای نگران مادرم و دکتر پدرم گواهی میداد که نگرانیم بیهوده نیست. پدرم را به اطاق عمل بردند، عمل سه ساعت و نیم طول کشید و من برای بار دوم از خودم پرسیدم که آیا پدرم را دوباره خواهم دید؟

 

پدرم در عین حالی که بسیار مهربان بود، در جای خودش هم حساب ادم را میرسید. هیچ وقت تنبیهاتش بدنی نبود ولی گاهی کار بجایی میرسید که آرزو میکردم پدرم کشیده ای به صورتم بزند تا بار گناهم سبکتر شود. هر وقت بهانه میگرفتم و گریه میکردم، پدرم مرا به داخل دستشویی میبرد و میگفت اینجا بمان و تا دلت میخواهد گریه گن. هروقت که بهانه میگرفتم و غذا نمیخوردم میگفت: میخوای نخور، میتونی گرسنه بمونی. وقتی داشتم کنکور میدادم گفت اگر شهرستان قبول شدی، فکر اینکه من برات خونه بگیرم و خرجتو بدم از سرت بیرون کن، بشین درستو بخون تا همین تهران قبول شی. اینکه آدم هم مهربون باشه و هم بموقع سخت گیر کاری بود که پدرم درش استاد بود. امروز 7 سال از آخرین باری که پدرم را دیدم میگذرد و من برای بار سوم از خودم میپرسم: آیا پدرم را دوباره خواهم دید؟

-امیر


نظرات 20 + ارسال نظر
nona دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:01 ق.ظ

salaaaam
bebakhshid in ghaziye male khodetun ke nis khodaei nakarde?

متاسفانه قضیه مربوط به خودم میشه.

حمید دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام
متن قشنگی بود به این چیزها فکر نکن ایشالا پدرتو مادرتو و همه رو میبینی بد به دلت راه نده مواظب همسرت باش که میتونه جای همه رو برات پر کنه
اما تو گفتی که تا نرگس 20 بار آپ نکنه تو وب رو آپ نمیکنی

ریحانه دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:15 ق.ظ

سلام
منو یاد خودم انداختید که هرسال عید این سوالو از خودم میکنم
به خاطر اینکه پدر من هم عمل سنگینی روی حنجره اش انجام داد
میدونی امیرجان وقتی آدم داره این سوالو از خودش میپرسه
خیلی زجر میکشه چون جوابی براش نداره الا نگرانی
موفق باشی به نرگس جون سلام برسون

فیروزه دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:27 ق.ظ

سلام به زوج خوشبخت....از ته دل ارزو میکنم به زودی خانوادتون رو ببینید...

شقایق دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:58 ق.ظ

drawback e in kooche lanati hamin nadidane khanevadast. Manam ba inke pedaram kheili javun tar az pedarete ama har bar ke akse jadid mibinam azash delam milarze. In hame mooye sefid!!! Kheili vaghta be khodam migam yani vaghean arzesh dasht e. maskhsusan baraye amsale maha ke moshkeli ham nadashtim tu Iran. Miarzide hame chiz ro poshte saremun bezarim begim khodahafez? Omidvaram har che zud tar Green Card et biad va be didaneshun beri.

sev7en دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:40 ب.ظ http://www.sev7en.blogfa.com

دوباره درود .
تفکر مثبت باعث ممکن شدن همه غیر ممکن ها میشه
فکر می کنم که شما روج عاشق این رو خوب درک می کنید .
امیر جان حتمنی به خواسته های خوبت خواهی رسید و البته در کنار همسر گلی مثل نرگس جان
راستی نرگس جان اولتیماتوم امیر آقا که یادت نرفته ؟!

فــَرا سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:54 ق.ظ

حتماً میبنی... من هیچوقت پدرمو ندیدم 6 ماهه بودم که از دستش دادم ...

روزانه های ما سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:44 ق.ظ http://ykgolenaz.blogfa.com

انشاا... به همین زودیهااین تجربه برایتان سه باره تکرار می شود و می بینیدش سالم و شاد! البته من دیگر مطمئنم هرگز پدرم را نخوام دید! از سال ۷۸....

مریم سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:16 ق.ظ http://maryamo.blogfa.com

سلام

امیدوارم همه ی باباهای مهربونو زحمت کش همیشه سلامت و شاد باشن .

منم آپدیتم اگه وقت کردین و دوس داشتین بیاید

خدانگهدار

گنجیشک سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:55 ق.ظ http://www.booser.blogfa.com/

وای... موهای تنم سیخ شد...
یه نفر بود که من هم هر بار می‌دیدمش این سوال رو از خودم می‌پرسیدم...
بگذریم، ان‌شاالله که پدر حالا حالاها خوب و سلامت بمونن و بارها ببینیدشون... :)

nona سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:47 ق.ظ

akhey ishala ke harche zoodtar pedareto bebini az tahe del migam ...chon midoonam doori az khunevade kheili sakhte

شمس چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:36 ق.ظ http://toranjestan.blogfa.com

سلام...خو بین که؟من از طبیعت و آدمای ایران عکس میگیرم اگه دوست داشتین ببینین .....

دختری از ایران چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:02 ق.ظ

خوب چرا یه بلیط نمیگیرین برین و بیان ؟؟؟

یه موقع که سرتون خلوته مثله کریسمس یا هر موقعه دیگه اگه نگران پولش هستین تنهایی برین فکر کنین که نرگس رو ندیدین !!!

به خدا مادر پدرت گناه دارن ... هیچی تو دنیا ارزش اونارو نداره نه کار نه درس نه ویزا نا هیچ کوفت دیگه ای ... امیدوارم حرفام روتون تاثیری گذاشته باشه !!

سلام

این رو در نظر بگیرید که من اگه الان از آمریکا خارج بشم برای ورود دوباره باید ویزا بگیرم، اولا ممکنه دیگه بهم ویزا ندن، تازه اگر هم بخوان ویزا بدن باید صبر کنم تا پیشینمو چک کنن (همون کلی-یرنس) که اون میتونه چند ماه طول بکشه. که در اون صورت نه تنها کارمو از دست میدم، بلکه ویزای کاریم رو هم از دست میدم. امیدوارم توضیحاتم کافی بوده باشه.

-امیر

بابایی پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:23 ق.ظ http://9maho9roz.blogsky.com/

سلام... خوبی.... انشالا که می بینیش.... شاد و موفق باشی.

دختری از ایران پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:56 ق.ظ

سلام

آها .. چه بد کاش میشد یه جوری بابا اینارو بیارین اینطرف چون اگه درست فهمیده باشم تک فرزند بودین اونا الان تنها شدن راستش دلم خیلی واسشون سوخت که اینقدر دنبال یه راه حل میگردم مطمئنا خودتون همه این راها رو بهش فکر کردین ...

به هر حال امیدوارم یه راه خوب پیدا بشه

سعیده پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:37 ق.ظ

سلام.من همیشه مطالبتان رو دنبال میکنم و با علاقه خاص پیگیری می کنم. امید وارم روز به روز بیشتر و بیشتر احساس خوشبختی کنید.متنی که در موره گذشتتون بود هم فوق العاده زیبا بود.منتظره ادامه مطالبتان در مورد قوانین 1 رابطه سالمم.

ستاره جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:49 ب.ظ

داداش امیر ه سر به بابا بزن اگه میتونی الان که مدرکتم گرفتی

لیلی سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:19 ق.ظ

آقا امیر خیلی از خوندن حرفاتون دلم گرفت . برای من هم که احتمالا سال دیگه اون جا هستم و دور از کسایی که دوسشون دارم همه این دغدغه ها خیلی پررنگه .
میدونم که باید خیلی سخت باشه .
خدایا ای کاش وطن این قدر داغون نشده بود . . . .

خواننده چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام
این خیلی بده اصلا نمی تونم تصور کنم هفت ساله که ندیدیشون
باباجان کلیرنس طول می کشه اما ویزا می دن می رفتی
الان هم اگه اچ وان شدی خوب تراول را بگیر زود تر برو
کاری نکن که حسرت بخوری
واقعا جدی می گم
زیاد سرگرم خانومت شدی یه دختر هیچوقت اینطوری از خانوادش نمی کنه اما پسرها راحت دورشون را بگیری عملا عوض می شن...

مانی سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:11 ب.ظ http://dokhtarekamarbarik.blogfa.com

سلام ؟
خوبی ؟
ایول که بچه مایه داری
خدایی دنیا ماله شماست
مگه نه ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد