نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نسرین

سلام دوستهای خوب

این پست به خاطرات خانم نسرین مربوط میشه. داستانی که شاید داستان خیلیها باشه. جا داره که از ایشون که زحمت کشیدند و با دقت داستانشون رو نوشتند و اونو در اختیار بقیه قرار دادند تشکر کنم. من داستان رو در یک فایل قرار دادم تا خوندن اون برای شما راحتتر باشه. برای دریافت داستان روی لینک زیر کلیک کنید.

نسرین

موفق و پیروز باشید

قابل توجه دوستانی که بدلایلی قادر به دریافت فایل داستان نیستند:

جهت دریافت فایل داستان لطفا یک پست الکترونیک (همون ایمیل خودمون) با عنوان ؛نسرین؛ به آدرس  Amirblog2@yahoo.com  ارسال کنید.

 

-امیر کاشانی

نظرات 40 + ارسال نظر
leila جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:01 ق.ظ

سلام آقا امیر و نرگس خانم
من داستان نسرین رو خوندم می دونم تا حا لا چی کشیده .امیدوارم که الان حالشون خوب باشه.
آقا امیربراتون ایمل زدم و منتظره جوابم خواهش می کنم که زودتر جواب بدین.
ممنونم.

نرگس جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:35 ق.ظ

سلام از وبلاگتون خیلی خوشم اومده ولی واسه اون داستان نسرین واقعاٌ متاسفم از اول همه چیز معلوم بود اصلا نباید به دوست اینترنتی دل بست خودم بارها تجربه کردم ....

غزل شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:11 ق.ظ

سلام آقا امیر نمیشه داستان رو جای دیگه ای هم قرار بدید ؟ چون کامپیوتر من برای سیستم امنیتیش هیچ چیزی رو دانلود نمی کنه و من نمی تونم این داستان رو بخونم.

رضا شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:51 ق.ظ http://chr.persianblog.com

سلام نسرین خانم. بدون هیچ مقدمه و تحلیلی برای اون همه شرح و مطلب یه راست می رم سر اصل مطلب اونم با طرح یک سوال اساسی از خودتون: به نظر شما آیا باید بره صفت بود؟
دنیا پره از عاشقای بی وفای و دروغ گو و رنگارنگ. حالا چکار باید کرد؟ آیا باید دست روی دست گذاشت و اجازه داد هر کس از راه میرسه با احساسات آدم بازی کنه؟ آیا صحیحه که مدتها با یک نفر از طریق چت و تلفنی صحبت کرده و هزاران ویژن و ایدآل ذهنی ازش بسازیم؟ آیا ما مجازیم حقیقت را غیر مستقیم از پس فیلترهای مجازی ببینیم و اعتماد کنیم؟ حقیقت چیه؟ آیا باید به هر بی سر و پایی اعتماد کنیم؟ فکر میکنم بهتره سوال های اساسی تری از خودتون بپرسین مثل: اینکه آیا من لایق همان عبارت های شیرین و دوست داشتنی نیستم؟ با خودتون چطور رفتار میکنید؟ آیا میتونید روزی ۵ دقیقه به خودتون جملات مثبت و دلنشین بگید و بگید که چه قدر دوست داشتنی هستید و گلی هستید که توسط مادرتون پرورش یافتید؟ آیا خودتونو لایق میدونید یا منتظرید یک نفر این لیاقت رو به طور مجازی و از سر نیازی که خودش داشته اجبارا به شما القا کنه؟! آیا به راحتی تحت تاثیر القائات دیگران قرار میگیرید و از ارزیابی رفتار دیگران ذهنا طفره میروید؟ آیا احتمالا شما به نوازش دیگران وصل و آویزان هستید؟ نه. من فکر میکنم شما لیاقت عشق از سوی خودتان را دارید بنابراین یک تصمیم عاقلانه میتونه زندگی شما رو عوض کنه. عشق کشیدن و زور زدن نیست نیازی به طرفند و شک و تردید هم نداره. همین که دیدید فردی داره شما رو بازی میده بدونید لیاقت شما رو هم نداره. کسی که صادقانه برخورد نکنه لیاقت احساسات صادقانه شما رو هم نداره. عشق مثل دادن و گرفتن میمونه. مثل نفس کشیدن. هیچ تجربه عظیمی در نفس کشیدن نهفته نیست. خیلی ساده شما رها میکنید تا دوباره بگیرید. رهاش کنید تا جایی بهتر فردی بهتر رو پیدا کنید البته از این تجربه و احتمالا تجربه های بعدی درس بگیرید. تمام این ایده آل های ذهنی که جامعه به ما القا کرده رو دور بریزید. بدونید عشقی که از طریق خانواده سنتی پذیرفته نشه عشق پایداری نیست. هر چه جلوتر برید درس های این رابطه آشکار تر و واضح تر میشه براتون. پس نترسید و شک و تردید رو رها کرده و به خودتون بقبولانید که خودتان را دوست دارید و هر نوع محافظت از نیازهایتان را بر عهده خواهید گرفت. مسئولیت زندگی هر کس با خود اوست پس مواظب باشید بار دیگر در دام این رابطه و افراد مشابه آن گیر نفتید. حق نگهدارتان باد.

نازنین مریم شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:18 ق.ظ

سلام
خوب هستید؟ داستان رو خوندم فقط می تونم بگم متاسفم اما ای کاش این همه زنگ خطرها رو می دیدند یا با کسی در میان می ذاشتند که این همه از روزهای خوش زندگی رو از دست ندن
اما بهر حال هر چه بود گذشت مهم اینه که ایشون به اشتباهشون پی بردند امیدورام از این به بعد روزهای خوش رو بیش از پیش ببیند
همیشه شاد باشید

هدیه شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:48 ب.ظ

سلام دوستای عزیزم.میشه خواهش کنم خود این داستان رو تو وبلاگ بذارید اخه کامپیوترم باز نمی کنه.

یلدا شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:57 ب.ظ

سلام
بابا تو رو خدا بیاین قبول کنیم که با چت کردن نمی شه کسی رو شناخت
یعنی نمی شه به نوشته ها اعتماد کرد

نسرین شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:15 ب.ظ

سلام آقا رضا
مرسی از اظهار نظرتون. حرف شما رو قبول دارم"دنیا پره از عاشقای بی وفا و دروغ گو و رنگارنگ" اما به نظر من هر انسانی باید تو زندگیش برای یک بار هم که شده به یه نفر اعتماد کنه و قبول هم دارم که باید درست انتخاب کرد درست تصمیم گرفت ودرست اعتماد کرد.
باید بگم که من اون زمان تازه با اینترنت آشنا شده بودم واین موضوع خیلی اتفاقی پیش اومد اوایل آشناییمون من اصلا به ازدواج با فرهاد حتی فکر هم نمی کردم و نمی دونستم میخواد یه روزی همچین موضوعی رو بیان کنه میدونم ادامه ارتباط با فرهاد کار اشتباهی بوده اما موضوع ازدواج رو وقتی مطرح کرد که من واقعا دیگه دوسش داشتم و بهش وابسته شده بودم شما فکر می کنید من چرا تا به حال منتظر موندم خیلی زمان زیادی بوده درسته؟ چون واقعا دوسش داشتم هر بار که خواستم باهاش ادامه ندم نشد اصلا نمی شد خیلی سعی می کردم نمی تونستم فکرش همه جا باهام بود به نظر من این حرف شما " عشق کشیدن زور زدن نیست نیازی به طرفند و شک و تردید هم نداره " تا حدودی درسته اما به نظر من یه عشق واقعی هم اولش باید با تحقیق باشه اما تو این مورد خاص من حق داشتم شک کنم تحقیق کنم هر چنددوسشم داشتم دلمم نمی خواست شکی به دلم راه بدم چون بعدش احساس بدی پیدا می کردم اما زندگی با یه پسر اونم امریکا اون هم کسی که مدتهاست اونجاست نیاز به شک هم داره من میخواستم صحت حرفهاش برام روشن بشه برای ادامه ارتباطمون من باید تحقیق بیشتری می کردم چون نمی خواستم اینقدر منتظر بمونم من زوری عشق و محبت کسی رو نخواستم پیشنهاد اشنایی و ازدواج با فرهاد بود . البته که همه انسانها نیاز به محبت و عاطفه دارند من که به خاطر صحبتهای فرهاد با مادرم از اون خوشم نیومد این تماس 1 سال و..بعد از آشناییمون بود و منظور من از بیان اون تنها بیان واقعیت و روشن شدن مطالب بود همونطور هم که نوشته بودم مادر من اصلا با حرف فرهاد ذوق زده نشد همینطور هم من .مادرم که همیشه می گفت باید حتما این پسره بیاد ایران. خانواده ام به من تو زندگی عشق و محبت و صداقت رو یاد دادند هیچوقت به خودم اجازه نمی دم به کسی که تمایلی به من نداره وصل و اویزون شم هیچ کسی هم اینطوری دوست نداره اما فرهاد به من اظهار علاقه می کرد من از لحاظ عاطفی کمبودی نداشتم که بخوام این خلا رو با یه پسر که اون سر دنیا ست پر کنم اگر اینطور بود برای سرگرمی و جبران این خلا می تونستم با پسری که اینجاست همصحبت شم اما این کار رو نکردم . دلم می خواست با کسی که دوسش دارم ازدواج کنم برای همین این همه مدت صبر کردم من اصلا نمی تونم با آدمی که همه شرایط یه خواستگار خوب رو داره اما من احساسی بهش ندارم زندگی کنم واسه همین دلم میخواست از فرهاد بیشتر بدونم واسه همین به فرهاد شک کردم تحقیق کردم واسه همین دلم می خواست ماجرا زودتر واسم روشن بشه.
. ممنون از لطفتون


مهسا دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:04 ق.ظ

از حرف های مفید و دلنشین رضا ممنونم. شاید چندبار لازم باشه این کلمات رو برای خود دوره کنیم.
در نفس کشیدن هیچ تجربه عظیمی نیست... رها می کنید تا دوباره بگیرید. عالیه ..

دریا دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:41 ق.ظ

سلام عرض شد ؟می خواستم بدونم ایمیل من نرسیده ؟چون بی جواب مونده؟

سلام خانم دریا
من ایمیلی از شما دریافت نکردم. ایمیل رو به من فرستادید یا به نرگس؟

موفق باشید

امیر

شهر عشق ما سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:34 ق.ظ http://www.shahre-eshghe-man.blogfa.com/

سلام عزیزان
با وبلاگتون مدتی هست که آشنا شدم ولی دوست داشتم از ابتدا بخونم تا به اکنون بعد نظرمو بگم...واقعا بی نظیره و تبریک می گم به این همه احساس پاکتون...
منم دوست دارم سرگذشت آشنائی با عزیزم رو براتون بگم ولی الان شرایط خوبی ندارم عزیزم تو بیمارستانه یه غمی تو دلمه که امیدوارم به شادی تبدیل شه ...
موفق باشید

... چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:02 ق.ظ

سلام
اگه میشه از قصه زندگی خودتون بنویسید

بهزاد پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:05 ق.ظ

تو واقعا دیونه ای ...احساست پاکه اما به هر کسی اعتماد نکن هر کسی لیاقت این همه عشق و دوست داشتن رو نداره من همیشه ارزو می کنم یه همچین عشقی داشته باشم چرا باید احساسات قشنگ یه ادم صرف کسی بشه که اصلا نمیشه اسمشو گذاشت ادم من برای فرهادت متاسفم

مهسا مامان ملودی پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:02 ق.ظ http://www.thisismine.mihanblog.com

نسرین عزیزم داستان زندگیت رو خوندم خیلی ناراحت شدم.عزیزم تو این دوره زمونه که آدم نمیتونه به نزدیک ترین آدم دوروبرش اعتماد کنه چطور شما به یه پسری تو آمریکا اعتماد کردی و دل بستی.به هر حال یهت حق میدم چون گاهی وفتا احساس آدم جلوتر از عقل و منطقشه.اما به نظر من حتی وقتت رو تلف نکن که بتونی چیزی رو ثابت کنی.از قرار معلوم این آقا یه انسان دورو و بیماری هست که با احساست شما بازی کرده حتی شاید مردی باشه که زن وبچه داشته باشه.نمی خوام بترسونمت یا نا امیدت کنم اما من موردهای اینجوری زیاد دیدم.واسه ازدواج هم هیچ وقت دیر نیست.نگران نباش چون شریک زندگی آدم خودش پیدا میشه اما چشماتو باز کن.این آقا اصلا قابل اعتماد نیست و مسلمه که داره دروغ میگه.چون اگه کسی واقعا قصد ازدواج داره از رسوم ایرانی هم خبر داره و در درجه اول باید خانوادشو با شما آشنا می کرد نه اینکه از شما بخواد بری دوبی.چطور توقع داره که پدر شما دست دخترشو بگیره ببره مفت ومجانی بده به پسری که هیچ چی ازش نمیدونه.اینو به هر کسی بگی همین جوابو بهت میده.عزیزم بچسب به زندگی خودت و فراموشش کن می دونم سخته اماخدا رو شکر که هنوز دیر نشده و مشکل بیشتر نشده.اینو به عنوان نصیحت می گم و به عنوان یک دوست در ازدواج همونقدر که طرف مقابل مهمه ٬ اینم مهمه که خانوادش چطور آدمایی هستن و مهمتر اینکه ازدواجی موفق میشه که پدر و مادر هر دو طرف راضی باشن و عروس یا دامادشون رو دوست داشته باشن.چون در آینده تاثیر مستقیم روی روابط زن و شوهر داره .پدر و مادر شما از اول مشکلی رو دیدن که شما ندیدی.و یه مساله دیگه اینکه ما نباید فکر کنیم که همه مثل خودمون صادق و روراست هستن اگه اینجوری بود که دنیا گلستان می شد.پس آدمایی هم هستن که دروغگو و کثیفن و از اینکه یه آدم دیگه ای رو سر کار بذارن لذت می برن و وقتشون رو پر می کنن حتی اگه ۳ سال طول بکشه.برات آرزوی شادی دوباره و موفقیت دارم و امیدوارم که با چشمای بازتر جلو بری و این مساله رو به عنوان یک تجربه در زندگی در نظر بگیری و وقت با ارزشتو صرف آدم بی ارزش نکنی.

مهسا پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 ق.ظ

سلام آقا امیر من کلی اینجا واسه خانم نسرین تایپ کردم شما دریافت کردین یا نه؟

آتنا پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:29 ق.ظ http://www.marhham.blogsky.com

حالا که با هم یکی شدن دلامون . حالا که جاده ها افتادن به پامون . یکی از اون بالا انگار داره می شنوه صدامون. به گمونم که اثر داره دعامون. همسفر ای هم ستاره راه بیوفتیم که خودش داره هوامون . دل اون سوخته برای گریه هامون . خودش داره هوامون ...

[ بدون نام ] جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:59 ق.ظ

سلام من نمیتونم فایل داستان رو بگیرم.اگه میششه میل بزنین برام.مرسی

نسرین جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:53 ق.ظ

سلام مهسا جان(مامان ملودی نازم )
مرسی .ممنونم بابت حرفهای مفید و قشنگی که برام زدین.
مهسا جان من دیگه به آسونی به حرف کسی اعتماد نمی کنم یعنی اصلا نمی تونم راستش من اصلا نسرین قبل نیستم خیلی عوض شدم دیگه حتی اگر کسی وا قعا از من خوشش هم بیاد باورم نمیشه یه مدت که نسبت به تمام آدمها یه احساس بدی داشتم طوری شده بود که به همه بدبین شده بودم احساس می کردم همه دارن دروغ می گن کلک می زنن هنوز هم نمی تونم به یه پسر اعتماد کنم درسته که خودم از ابتدا اشتباه کردم و اعتماد بیجا کردم میدونم که نباید بگم همه پسرها غیر قابل اعتمادن اما دیگهمن نمی تونم فکر نمی کنم اون احساس قشنگی که اون موقع داشتم اون همه محبت اون همه دوست داشتن دوباره بر گرده شاید حرفهام قشنگ نباشه اما من واقعیت رو می گم من از رابطه ام با فرهاد تو قلبم یه نقطه سیاه یه احساس تنفر زیاد باقی موند که فکر نمی کنم به این زودیا فراموشم بشه اما به خاطر اینکه احساس قشنگی رو داشتم اینکه واقعا یک نفر رو با تمام وجود دوست داشتم و تمام احساسم فقط مال اون بود و اینکه لا اقل خودم تونستم یک بار این احساس رو تجربه کنم خوشحالم چون دیگه فکر نمی کنم بتونم به کسی اعتماد کنم ترجیح می دم تنها بمونم دیگه نمیخوام کسی احساسمو به بازی بگیره راستش من برای شروع دوباره خیلی ناتوان شدم ....ناتوان...نا امید ...خسته...بی اعتماد میدونم حتما می گید همه که مثل هم نیستن اما من دیگه میترسم دیگه نمیتونم کسی رو تو قلبم جا بدم قلب من اونقدر شکسته و تکه تکه شده که دیگه نمیشه اسم کسی رو روش حک کرد خیلی ناراحتم کاش احساسم نمی مرد .
گل نایاب محبت
در زمانی که وفا قصه برف به تابستان است
و محبت گل نایابی است
ودر کوچه و پس کوچه ها عابر ظالم
و بی عاطفه غم جاریست
به چه کس باید گفت با تو ***خوشبخت ترین انسانم***

یلدا جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:54 ب.ظ

سلام
تو رو خدا زود به زود سر بزنین

بهار سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:59 ق.ظ

عزیزم داستانت رو خوندم امیدوارم با کسی اشنا بشی که نامرد نباشهو تو دوسش داشته باشی و روزهای سختت تموم شه می بوسمت

سارا سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:06 ق.ظ

عزیزم : نگران نباش خدا دوست داره باور کن به نظر من خیلی دختر پاک و صاف و ساده ای هستی خوبه که از این اتفاق پند بگیری و کمی هم احساس بی اعتمادی خوبه دیگه این همه هم خووووووووببببببببببببب بودن مشکل ساز می شه واسط
مردها اکثرا قابل اعتماد نیستن .خوش باشی گلکم

زهره سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:32 ق.ظ

من میدونستم بهت نگفتم دروغ می گه راستی نظر سارا و بهارک رو هم نوشتم نظر بهزادم نوشتم نترس نمیدونه نسرین کیه

احسان پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:31 ق.ظ

سلام...

به نظر من اون شخص اصلا ارزش اینو نداره که تو بخوای فکرو احساست رو به خاطر دروغهایی که گفته اذیت کنی...
تو درست میگی.. دیگه به هیچ کسی اونجوری دل نبند. کسی که ندیدی و هیچ شناختی ازش نداری...
اما انسانهای خوب هم زیاد هستند... اینو فراموش نکن...

یه اشتباهی کردی... تابانشم پس دادی... پس دیگه بهش فکر نکن و سعی کن یه زندگی و عشقی که بر مبنای واقعیت ها و نه خیالات است رو برا خودت بنا کنی...

موفق باشی

مهسا مامان ملودی پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:25 ق.ظ

سلام نسرین جان خوشحالم که نوشته هام رو خوندی اما ناراحتم که یه آدم اینقدر تونسته روی شما اثر منفی بگذاره و به نحوی روال طبیعی زندگیت رو دگرگون و خراب کنه.من بهت حق میدم که بدترین حسها رو داشته باشی چون همینطور که با گذشت زمان عاشق شدی حالا هم زمان میبره تا فراموش کنی.اما یه چیز رو فراموش نکن همه آدما نیاز دارن که یه روزی یه کسی رو دوست داشته باشن و صبح که از خواب بلند میشن کلی کار داشته باشن که با انجام اون کارا عشقشون رو خوشحال کنن حالا به هر نحوی که میتونن.روال زندگی یک زن همینه یه روز صبح با شادی داشتن یه همسر از خواب بیدار میشه یه روز دیگه با شادی داشتن موجود عزیزی که در وجودش داره رشد میکنه یه روز دیگه با شادی داشتن فرشته کوچولویی که کنارش به آرومی خوابیده.پس ببین اینا چیزایی هست که در آینده نصیبت خواهد شد نمیگم که کی چون نمیدونم تو هم نمیدونی ولی بدون که این روزایی که واست گفتم خودشون میان.پس امیدوار باش.روی ماهتو میبوسم

محمود پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:33 ب.ظ http://www.caesar.blogfa.com

اوّل از همه سلام به خانم نرگس و بعد سلام به امیر خان که زحمت کشیدند و این داستان درام و تراژدی را در سایت خودشان به نمایش گذاشتند . تشکر از این همه محبت . امّا ، نسرین خانم سلام ، امیدوارم که اندکی بهتر شده باشید . اظهار نظر ها را می خواندم و بر خوردم به مطلب یک خانم بنام ( مهسا مامان ملودی ) ، ایشان مرقوم فرموده بودند : تو این دوره زمانه آدم نمیتونه به نزدیک ترین آدم دور و برش اعتماد کنه ...

ایشان درست می فرمایند ، اما سؤال من این است که آدمهای دور و بر ما چه کسانی هستند ؟ ما هم برای دیگران آدمهای دور و بر هستیم . خداوند به همۀ موجودات نیرویی بنام شعور داده است ، خداون به انسان ، علاوه بر شعور ، نیرویی دیگری داده است بنام اختیار . این وجه تمایز انسان با سایر موجودات است . بشر با اختیار خود می تواند راهی را انتخاب کند که او را به سعادت برساند و یا اینکه به ورطۀ نابودی بکشاند . نسرین خانم ، عزیزم این نه تنها شما بلکه جوانانی به سن وسال شما باید بدانند ، هیچ موجودی باندازۀ پدر و مادر خیر بچۀ خود را نمی خواهد ، والدین خدایان کوچک ما می باشند ، اگر ما درسی خواندیم و مدرکی که گرفتیم و با یک موبایل در دست و برنامه نویسی با کامپیوتر ، دیگر امر به ما مشتبه می شود و تصور می کنیم که علی آباد هم شهری است ! ! عزیزم خیلی از جوانان هستند و بر این باور هستند که شاید آنطرف آبها زندگی بهتر از اینجا باشد و افرادی که در آنسوی مرزهای ما زندگی می کنند می توانند بهتر باشند ویا احیاناً می توانند بهتر بیاندیشند . نه عزیزم همیشه اینطور نیست ، مرغ همسایه غاز است ، من چندین سال تجربۀ زندگی در خارج از کشور را دارم و می دانم در اروپا و آمریکا چه می گذرد ، ممکن است انسان در خارج از کشور چیزهایی بدست بیاورد و مطمئن باش باید چیز های دیگر را از دست بدهد . ادامه دارد .

محمود پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:47 ب.ظ http://www.caesar.blogfa.com

با سلام مجدد به آقا امیر و نرگس خانم وهمچنین نسرین خانم ادامۀ مطلب قبل : امّا سخن کوتاه کنیم ، اگر انسان اتفاقات زندگی خود را در نظر آورد ، متوجّه می شود که بعضی از آنها نتیجۀ مستقیم تصمیمات و اعمال خود اوست ، در حالی که برخی دیگر خارج از ارادۀ او و حتی بر خلاف خواسته اش صورت گرفته است . این تضاد موجود میان ارادۀ انسان و تقدیر را می توان بر حسب قانون امر ِ بین امرین توضیح داد . به موجب این قانون تا آنجا که خداوند به انسان قوۀ تشخیص ، حقّ انتخاب ، اراده و آزادی عمل داده است ، هرکس مسئول سرنوشت خود است ، امّا از آنجا که قسمتی از سرنوشت بستگی به مشیت الهی دارد ، بعضی از رویدادها از ارادۀ انسان خارج است . مثلاً کسی خانۀ محکمی می سازد ، امّا زلزله آن را خراب می کند . هر چند که چنین حادثه ای ناشی از تصادف نیست ، ولی از حیطۀ اختیار انسان خارج است . حال آنکه اگر در خانۀ فرسوده ای که سقفش ترک دارد زندگی کند و کوتاهی در تعمیرآن ، باعث فرو ریختن سقف شود ، در مسئولیت او تردیدی نباید کرد . یا اگر رانندۀ خوبی با رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی تصادف کند ، می توان آنرا ناشی از تقدیر دانست . امّا برای یک رانندۀ بی احتیاط ، نمی توان چنین ادعایی را پذیرفت . کسی که مشیت الهی را درک کند و قلباً به آن مطمئن گردد و خداوند را حاضر و ناظر بر اعمال خود بداند و قبول کند که خداوند در کنارش است تا به او کمک کند ، متوجه می شود هرچه برایش پیش بیاید بخیرش است ، و به پیشرفت او کمک می کند ، این گونه آزمون ها در واقع نشانه هایی از خداست تا به این پیشرفت کمک کند . با داشتن چنین برداشتی ، انسان از ناملایمات زندگی کمتر آزرده می شود و دیگر مسایل و مشکلات زندگی او را آزرده خاطر نمی کند و در خود احساس وارستگی بیشتری نسبت به تعلقات دنیایی می کند . فشار روانی کمتری بر او وارد می شود ، خوش بین تر می شود و با آرامش و دید عمیق تری با مسایل زندگی روبرو می گردد . همچنین توکلش به خداوند بیشر می شود و حضور بی زوال ، اطمینان بخش و مهر آمیز << او >> برایش ملموس می گردد و در می یابد که << او >> برایش بهترین و پایدارترین تکیه گاه است . ادامه دارد

محمود پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:15 ب.ظ http://www.caesar.blogfa.com


دیگر بار سلام ، به همۀ شما ها . نسرین خانم ، این بار می خواهم اندکی از عرفان برایتان بگویم : در عرفان در رویارویی سرنوشت و مشیت الهی سه رویه وجود دارد که نمایانگر سه مرحلۀ اصلی پیشرفت سالک است .

مرحلۀ اوّل ، رضای اعم است : شخص از طریق استدلال و به کمک تلقین و نیروی ایمان ، کوشش می کند رضایت خدا را بر رضایت خود ترجیح دهد ، یقین دارد که آنچه خداوند برای او می خواهد به سود اوست ، لذا ذهناً تلاش می کند که از هر آنچه نصیبش می شود راضی باشد و اگر چنانچه حاصل کوشش هایش مطابق با انتظارش نبود ، قلباً اعتراضی نکند .

مرحلۀ دوّم ، تسلیم است : یعنی شخص خواستۀ خدا را به جان می پذیرد ، چنین حالتی در انسان ایجاد آرامش می کند ، آرامشی که جزئی از طبیعت او می شود ، در پایان این مرحله ، در وجود انسان ، تواضع جایگزین غرور *، نوع دوستی جایگزن خود خواهی ، وارستگی جایگزین تملق ، ترک لذت جایگزین لذت جویی و هوی و هوس و ... می شود . انسان بر نَفس خود مسلط می شود و هیچ چیز جز رضای خدا نمی طلبد . ارادۀ او در مقابل ارادۀ خدا محو می گردد . حالت آرامش ، رضایت و تسلیم واقعی در او پیدا می شود .

مرحلۀ سوم ، رضا به معنی اخص است : در این مرحله ارادۀ او ارادۀ خداوند است ( مرحلۀ وحدت ) . در حالت اختیار کامل به سر می برد . در هر چه که می کند و می اندیشد ، عاملیتش از خداوند است که در همه حال با اوست . فقط در این مرحله است که انسان می تواند نسبت به تمامی موجودات محبت آگاهانه و بدون قید و شرط در خود احساس کند چون خدا را در همه چیز می بیند .

* غرور که مایۀ خودبینی و خودپسندی است نتیجۀ جهل از خود است . شخص مغرور به ارزش واقعی خود آگاه نیست ، برای صفات خود ارزشی برتر از آنچه هست قائل می شود و صفات نیک دیگران را ارزشی پایین تر می گذارد .

در پایان تفألی بر دیوان حضرت حافظ برایت می زنم و در بعد می آورم . خداوند یار و نگهدار تو باشد و اگر سئوالی داشتید می توانید به پرسید اگر توانستم جواب خواهم گفت و اگر نتوانستم از بزرگان برایتان جویا می شوم .

محمود پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:53 ب.ظ http://www.caesar.blogfa.com


باز هم سلام به نرگس خانم ، آقا امیر و خانم نسرین

تفأل به دیوان حضرت حافظ برای نسرین خانم
در ارتباط با ماجرای پیش آمده برای ایشان

افسـر ِ سلـطـان ِ گــُل پیـدا شـد از طــَرف ِ چـمـن

مـَقـدمـش یـا رب مـبـارک بـاد بـر سـرو و سـمـن

خوش به جای خویشتن بُود این نشست خسروی

تـا نشـیـنـد هـر کسـی اکـنـون بجـای خـویـشـتـن

خـاتـم ِ جمـــع را بـشـارت ده بـه حـُسن ِخـاتـمـت

کـاسـم ِ اعـظـم کــرد از و کـوتـاه ، دسـت اهـرمن

تـا ابـد مـعــمـور بـاد ایـن خـانـه کـز خـاک ِ درش

هــر نـَفـس بـا بــوی رحـمـان مـی وزد بـاد یـَمـن

شـوکـت پـور ِ پـشـنـگ و تـیـغ عـالـمـگـیــر او

در هـمـه شـهـنـامـه هــا شـد داسـتـان انجـمـن

خــنـگ ِ چـوگـانی ِ چـَرخـت رام شـد در زیـر زین

شـهـسوارا چـون بـه مـیـدان آمـدی گـویـی بـزن

جـویـبـار ِ مـُلـک را آب روان ، شـمـشـیر تـسـت

تـو درخـت عـدل بنشـان، بیـخ ِ بـدخـواهان بکن

بعد ازین نـَشگـِفت اگر با نـَکهت ِ خـُلق ِ خوشت

خیـزد از صـحــرای ایـذ َج نـافـۀ مـُشـک خـُتـن

گـوشـه گـیـران انتـظـار جـلـوۀ خـوش مـی کنند

بـر شکـن طــَرف ِ کـلاه و بــُرقـع از رخ بر فکن

مشورت بـا عـقـل کـردم گـفت : حافظ باده نوش

سـاقـیـا ، مـِی ده بـه قـول ِ مسـتـشـار ِ مـؤتـمـن

ای صـبـا بـر سـاقـی ِ بَــزم ِاتـابـک عـرضـه دار

تـا از آن جـام ِ زرافشـان جـرعـه ای بخـَشد بمن

نتیجۀ تفأل :

اقبال شما در حال ظاهر شدن و طلوع سعد می باشد ، بنابراین
نگرانی نداشته باشید ، برای اینکه قلب شما روشن گردد ،
همین امشب سورۀ مبارکۀ « القریش» را سه بار با حضورقلب بخوان .
این نیّت عاقبت و سر انجام خیر و نیکی دارد زیرا در آن مژدۀ پیدا شدن
انگشتر حضرت سلیمان است . بهمین جهت عجله کار شیطان است .
انسانی مشهور خواهی شد که نام تورا همه بر زبان خواهند آورد و
در کتب می نویسند . امور بر وفق مراد شما خواهد گشت ، نگران نباش
آینده ای درخشان داری ، بنابراین اراده و کوشش و توکـّل
بر خدا را از دست مـده .
با خوی خوش و اخلاق پسندیده ای که داری مقامات بالا رابدست خواهی آورد ، به شرط آنکه از عقل خود که مستشاری امین است بهره ببری .
نیت شما خوب است و انجام می یابد پس بهتر است صدقه ای بدهید ، از بد عهدی و بد قولی مردم گله مکن اصولاً روزگارسر ناسازگار دارد و مانند اسبی سرکش است ، حداکثربهره را از بخت خوب و تلاش خود ببر ، تا مغبون نشوی.

حضرت حافظ در ابیات 1 و 2 و 3 می فرماید :

* شکوفه در جمن ظاهر شد ، ای خدا مقدمش بر گلها مبارک باد .
* این نشست شاهانه خیلی بجاست تا هر کسی جا و منزلت خود را بداند .
* مژدۀ خوبی به حضرت سلیمان بده زیرا اسم اعظم از دست دیو بیرون آمد ، چون شایستۀ او نبود .

ُ

نسرین شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:54 ب.ظ

سلام مهسا جان ممنونم که اینقدر به من لطف دارین چقدر احساستون زیباست من حس قشنگتون رو درک می کنم و خوشحالم که دوستی چون شما دارم از طرف من ملودی نازم رو ببوسین .
باید بگم که من اوایل می ترسیدم داستانم رو تو وبلاگ قرار بدم نمیدونم چرا ؟! اما حالا خیلی خوشحالم که این کار رو انجام دادم و تونستم با دوستان خوبی آشنا بشم باور کنید با اینکه زمان زیادی نیست که از این موضوع گذشته اما کمی آرومتر شدم و احساس می کنم دوستان خوب و صحبت در مورد چیزی که روح ادم رورخدشه دار کرده بهترین مرهمه

نسرین شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ب.ظ

آقا محمود سلام
قبل از هر چیز ازشما بابت صحبتهای دلنشینتون ممنونم و به خاطر کار قشنگی که انجام دادین منظورم (تفال به دیوان حضرت حافظ) و من رو واقعا خوشحال کردین صادقانه از حضور شما و اظهار نظرتون تشکر می کنم .
آقا محمود باور کنید که من اون زمان اصلا به فکر اومدن به امریکا یا زندگی در اونجا نبودم من می خواستم با کسی که بهش علاقه دارم زندگی کنم احساس می کردم فرهاد رو دوست دارم و این رو هم میدونستم که اون نمیتونه ایران زندگی کنه میدونستم برای زندگی باید از ایران برم و واقعا سر این موضوع خیلی ناراحت بودم تحمل دوری از خانواده چیز آسونی نیست من میخوام بهتون بگم که اگه یه دختر (البته احساسم اینو می گه و واسه این به نظرم بیشتر دخترها اینجورین ) یه پسر رو دوست داشته باشه حاضره باهاش هر جا که اون تونست بره و زندگی کنه من برای رسیدن به فرهاد می خواستم بیام به آمریکا من می خاستم با فرهاد ازدواج کنم نه با آمریکا باید بگم که من به خانوادم خیلی وابسته هستم من انقدر به فرهاد علاقه داشتم که حاضر شدم به خاطرش از ایران برم از نظر خیلیها آمریکا واسه زندگی خوبه من هم میدونم امکان پیشرفت اونجا زیاده اما برای من واقعا زندگی در اونجا سخت بود چقدر سر این مساله که احساس می کردم شاید روزی باید از ایران برم ناراحت بودم خیلی کار مشکلیه انسان از پدر مادر و دوستان حتی از کشوری که شاید شرایط زندگی در اون شرایط سختی هم باشه دل بکنه و بره واقعا باید دل کند و بعضی چیزها رو فراموش کرد به نظر من باید شریک زندگیت رو خیلی دوست داشته باشی که بتونی از همه چیزهای عزیزی که داری دل بکنی و بری من می خواستم شما بدونید که من اصلا برای رفتن به آمریکا از کسی خوشم نیومد
باز ازتون ممنونم شما خیلی بزرگوارین ممنون از لطفتون.

پریسا یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:04 ق.ظ

سلام نسرین جان
وقتی که داشتم داستانت را می خوندم خیلی با داستان خودم شباهت داشت . که من هم با یک پسری اشنا شده بودم که ان طور که خودش می گفت مقیم کانادا بود ما ۶ ماهی با هم نامه نگاری می کردیم و حتی تلفنی هم صحبت کردیم و بعد قرار شد که عکس برام بفرسته عکس دوم را که ازش خواستم دیگه بهانه می اورد و حتی در بین حرف هایی که به من زده بود تناقض هایی هم وجود داشت که باعث شد با وجود نامه های مکرر اون من بی خیالش بشم و دیگه نامه بهش ندم می دونی ما دختر ها خیل حساسیم و خیلی دل در گرو می گذاریم ولی این خصوصیت ما نباید باعث بشه که اجازه بدهیم که از آن سوء استفاده کنند . و دیگه این که نباید حرف های عاشقانه و قول و وعده های کسی که اون ور دنیا است و حتی ما در هویت آن فرد تردید داریم به راحتی قبول کنیم و اجازه بدهیم که بر احساسات ما سلطه پیدا کنند و بازیچه خودشان قرار دهند.

نسرین یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:58 ق.ظ

احسان جان ممنونم از لطفتون و ممنون از راهنمایتون

نسرین یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:30 ق.ظ

بی تو مهتا ب شبی با ز ا ز ان کوچه گذ شتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گذشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جا م وجودم
شدم ان عا شق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم
پر گشودیم و دران خلو.ت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب ان جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
اسمان صاف و شب ارام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته دراب
شاخه ها دست براورده به مهتاب -
شب و صحرا 'گل و سنگ
همه دل داده به آواز شب آهنگ
یا دم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینهء عشق گذران است
تو که امروز نگا هت به نگاهی نگران است
با ش فردا که دلت با د گران است
تا فراموش کنی مدتی چند از این شهر سفر کن
به تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش توهرگز نتوانم نتوانم
روز اول که نگاهم به تمنای تو پر زد
چو کبوتر لب با م تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نا لهء تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگرهم'
نگرفتی دگر از عا شق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

محمود یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:39 ب.ظ http://www.caesar.blogfa.com


با سلام به نرگس خانم و امیر خان و با عرض پوزش و

با سلام به نسرین خانم ، خیلی خوشحالم که اندکی آرامش خود را یافته اید ، از این مسایل در زندگی پیش می آید ، امّا مهم در این است که انسان باید از آنها تجربه کسب کند ، البته بگذریم از اینکه بعضی اوقات مسایل کوچک می تواند روان انسان را خدشه دار کند ، خوشبختانه شما سریع تصمیم گیری کردید که خود بزرگترین عملی بود که عاقلانه انجام دادید ، اما عزیزم ، با دید باز تر به آینده بنگرید ، شماجوانان همیشه برای ازدواج فرصت دارید، هنوز خیلی وقت باقی است . من هم موافقم وقتی عشق وجود داشته باشد دیگر زمان و مکان موجودیت خود را از دست خواهند داد . من خودم زن و شوهر ی را می شناسم ، از آنجاییکه عاشق همدیگر بودند ، از همه چیز گذشتند و ازدواج کردند و چون به عشق معتقد بودند ، هیچیک از طرفین ، از خانواده های خود چیزی نگرفتند و من شاهدم که زندگی را از صفر شروع کردند ، و با گذشت چند سال حالا صاحب همه چیز هستند ، یک پسر و دو دختر دارند ، پسر در اتمام راه دکترای خود است و یک دختر مهندسی پزشکی می خواند ودختر آخری هم در حال گرفتن دیپلم دبیرستان است و این را می دانم که همه اختیار زندگی هم دست خانم است ، می دانید چرا ؟ برای اینکه واقعاً یک مدیر است و یک انسان خوب ، عزیزم زن این قدرت را دارد که از هیچ همه چیز بسازد . نمی دانم درس را باتمام رساندید یا خیر ، در هر صورت برای اینکه نشان دهی که یک زن و یک دوست خدا هستی از همین امروز واقعاً عزم را جزم کن و ببین چه قدرتی در وجود زن است که خیلی از مردان از وجود آن بی اطلاع هستند . در سایت من هم مطالب زیاد در مورد زن است اگر توانستید ، آنها را مطالعه کنید ، ضرر نخواهید کرد . در آستانه ی سال نو برایتان سعادت و سر بلندی آرزو می کنم .

نسرین چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:46 ق.ظ

سلام پریسا جان
من خیلی ناراحت شدم که برای شما هم همچین موضوعی اتفاق افتاده اما چقدر خوشحالم که شما در زمان کمتری متوجه تناقض گویی های ایشان شدین و رابطتون رو قطع کردین چون شخصی که من باهاش صحبت می کردم خیلی زیرک بود باور کن اونقدر از زمونه و از ظلم ها و دروغ هایی که مردم به هم می گن گله می کرد که من اصلا فکر نمی کردم که خودش همچین آدمی باشه و یه انسان حقه باز و دورو باشه من همیشه دعا می کنم و از خدا می خوام که همچین آدمهایی رو سر راه کسی قرار نده چون واقعا این جور آدمها خطرناکند ...
عزیز دلم پریسای خوبم برات بهترین ها رو آرزو می کنم
دوست دارم و میبوسمت .بوس بوس

نسرین چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:10 ق.ظ

سلام آقا محمود
ممنونم ازتون
خوشحال می شم با نظرات شما و نوشته هاتون بیشتر آشنا بشم حتما سایتتون رو مطالعه خواهم کرد ومن هم در سال جدید برای شما و برای تمام دوستان خوبم بهترین ها رو آرزو می کنم و امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید.
من لطف شما رو هرگز فراموش نمی کنم .

سحر شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:01 ق.ظ

سلام
داستان شور انگیز عشقتونو خوندم همین الان تموم شد. امید وارم که همچنان دارید مثل روز اول عاشقی کنار هم زندگی خوب و خوش می کنید.
اما کاش بیشتر از مشکلات خودتون می گفتید منظورم از مشکل مسائلیه که خودتون با هم پیدا می کردید یا می کنید نه مثلا مشکل نرگس جان با مادر شوهر یا نا پدریش همه میدونن چنین مشکلاتی هست مشکل یه دختر با نا پدریش و چیزای دیگه که مطرح کرده بودین مسئله تازه ای نیست .هر چند که باز هم جای دلداری داره.
چون همه اینطوری فکر می کنن پس بابا این داستانای عاشقی فقط تو قصه ها نیست!!!!!!!!!!!
از طرفی باید بگم با تمام احترامی که برای عشقتون قائلم باید بگم که شماها خیلی هم خوش شانس بودین چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الان میگم:
منم الان بیست سالمه و از همه طرف هزار پیشنهاد دارم و کیه که از این ماجراهای عا شقی بدش بیاد اما من نمی تونم با کسی دوست شم چون نمی تونم اجازه بدم واسه بار اول طرف پاشه بیاد سر کوچمون بدشم منو برداره ببره اتوبان گردی اگه یکی تو محل ببینه آ بروی خودمو خانواده میره نمی تونم با مامانم با دوستم برم بیرون حتی اگه بفهمه با کسی دوستم عاقم میکنه چه برسه به این کارا نمی تونم ناهار برم مهمونی خونه دوستم یا اون بیاد خونمون یا وقتی طرفم حتی هنوز نمیخاد بگه دوسم داره حالا به هزار دلیل منطقیو غیر منطقی بردارم بابا مو (ناپدریمو) با هاش آشنا کنم یا شب با دوستم برم پارتی مامانم نه تنها اجازه نمی ده چه بسا اگه برم دیگه رام نده خونه و ................................
منم نه که ناراضی باشم یا بگم تو قفسم اما خانواده من و حتی شاید بشه گفت خود من اینطری هستیم و بیشتر خانواده های ایرانی هم اینطورین جدا اگه اگه کسی ندونه شما اهله کجایید محاله ذهنش طرف ایران بره.
همونطور که گفتم شما خوش شانس بودین یعنی دلم نمیخاد که فکر دیگه جز این بکنم.
بابا اینجا ایرانه از طرفی من گمون می کنم نرگس اولا تو محیط خیلی بسته ای بزرگ شده بوده البته بهتون بر نخوره خوب بدشم با طلاقه مامان بابا آ زادیاش بیشتر بوده و امیر خان هم که دیگه یکی یکدانه بابا مامان و بقیه داستان روهم که خودتون بهتر می دونید........
به هر حال منو می بخشید اگه شاید حتی ذره ای حرف ناراحت کننده ای گفتم امید وارم که همیشه عاشق بمانید.


پریسا دوشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 04:17 ق.ظ

سلام نسرین جان
درسته حق با شماست. ولی شما اگه متوجه نشده بودید مامان که متوجه شده بود!! من از داستانتان متوجه شدم که مامان با این امر مخالف بوده و حتی می خواسته که طرف مورد نظر را ببیند و بعد نظرش را بگوید . شما حتی می توانستی در این مورد با کسی که بی طرف بود صحبت کنی و از اون بخوای که نظرش را بگوید . من در وبلاگ آقا امیر خوندم که ایشون یک آقا و خانم ییری رو می شناخته که در مورد نرگس خانم با آنها مشورت کرده شما هم می توانستی این کار را بکنی با دوستی کسی که حرفش رو قبول داری صحبت کنی. نمی دانم شاید حرف زدن خیلی راحت تر از عمل کردن است . ولی شما می توانستی به عقل رجوع کنی و با آون تصمیم بگیری که آدمی که این طوری داره اغراق می کنه و به قول شما در مورد نامردی و بی وفایی دنیا می گه اصلا خودش این طور هست و خودش این طور عمل می کنه ؟ به نظر من کسی این طور صحبت می کنه خودش اصلا این طور هست یا نه ؟؟

پریسا دوشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 04:20 ق.ظ

راستی خیلی ممنون از کارت تبریک قشنگی برام فرستادی . خوشحالم که دوست خوبی مثل شما دارم.

سجاد یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:29 ق.ظ

داستان شما عالی بود و اشتباهخات نوشتاری آن هم در داستان گم مکی شود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد