نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

تشکر

سلام دوستهای خوب،

ممنون از شما که ما رو قابل میدونید که درد دلهای شما رو بشنویم. البته ما رو میبخشید اگر گاهی به ایمیلهاتون دیر جواب میدیم. خیلی از شما خاطراتی دارید که بیان اون میتونه برای دیگران مفید باشه و من از کسانی که از طریق ایمیل با ما در تماس هستند همیشه میپرسم که آیا دوست دارند  که خاطراتشون رو در وبلاگ قرار بدن یا نه. البته من هیچوقت اصرار نمیکنم چون اینجور چیزها خیلی شخصی و خصوصیه. شیرین خانم یکی از خوانندگان وبلاگ هستند که بزودی خاطراتشون رو در وبلاگ ما قرار خواهند داد. 

یکی از خوانندگان وبلاگ که دیگه بیشتر جزء دوستهای نرگس و من محسوب میشن یه کار خیلی قشنگ کردن که لازمه اونو در اینجا ذکر کنم:

صبح شنبه، حدود ساعت ۱۰ صبح در خونه ما زدن. نرگس و من متعجب که کی میتونه باشه. دیدیم که یه آقایی با یه سبد میوه و یه بادکنک که روش نوشته بود  Thanks  و یه کارت تبریک  زیبا دم در ایستاده. اون آقا به من گفت این بسته مال شماست، اینجا رو امضا کنید. ما هم بسته رو گرفتیم و کارت رو باز کردیم و از جریان خبردار شدیم. واقعا دستتون درد نکنه، خیلی چسبید.

 

 

صحنه: آشپز خونه، امیر و نرگس در حال مرتب کردن خونه بعد از مهمانی شب قبل.

-نرگس این سس گوجه فرنگی رو کجا بزارم؟

: تو قفسه بالایی

- یعنی کدوم؟

: بابا جون، اون بالایی دیگه، همونجایی که همیشه میزارم

- یعنی این؟ (و امیر یه قفسه دیگه رو نشون میده)

: آخه ما سس گوجه رو اونجا میزاریم؟ (نرگس با حالتی کمی عصبانی)

- من از کجا بدونم؟

: یعنی تو نمیدونی سس گوجه تو خونه ما جاش کجاست؟ (نرگس با حالتی عصبانی)

- نه. میدونی چیه؟ تو که بلدی خودت بزارش سر جاش.

نرگس سس را در دست میگیرد و امیر با ریشخند میگوید: یادم تو را فراموش

و بدینگونه بود که نرگس شرط جناق سینه را برای اولین بار باخت.

شاد و سربلند باشید

  

نظرات 7 + ارسال نظر
ثمین یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:03 ق.ظ http://begoo.blogfa.com

سلاممممممممی به سفیدی برفهای نشسته بردماوند
به زلالی خلیج همیشه فارس ...به سبزی جنگلهای همیشه
سبزمازندران وبه گرمای قلبهای عاشق شما دوتا جوان!!!!!
همونطورکه دفعه قبل نوشتم تازه پیداتون کردم ..دیشب ماجرای زندگیتون رو تا بعدعروسی وصمیمی شدن امیرخان با مادرزن جان خوندم ولی میشه راهنماییم کنید که بقیشو از کدوم پست باید بخونم ؟؟؟؟.....خیلی برام جالب وجدیدید والبته
خیلی عزیز..امیدوارم دوستهای خوبی بشیم ...مواظب خودتون باشید..منتظر جوابتون هستم ....همیشه سبز و
سلامت وعاشق بمانید

آخر قسمت اول یه لینک هست که شما رو به قسمت دوم میبره

سونیا دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:07 ب.ظ http://sploveforever.persianblog.com

اقا قبول نیست تقلب کردی دوباره

ناهید سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:58 ق.ظ

سلام
وای از دست شما آقایون که ما خانوم ها رو خوب کشف میکنید.
موفق و سربلند باشید چون همیشه!

بیتا مامان کیان و کیارش سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:35 ق.ظ http://www.kian-kiarash.persianblog.com

چه عجب شما دوتا پیداتون شد بابا،‌ مردم انقدر این صفحه رو باز کردم و دیدم آپ نشده، ولی خودمونیما سورپرایز جالبی بوده، عکسشم خیلی قشنگ بود. بیشتر بنویسین، امیر خان پس آپ اون یکی وبلاگ چی میشه؟

هومن(ه.غمناک) سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:10 ق.ظ http://www.ghamnak.persianblog.com/

این صخنه اگه جای امیر یه پسری و جاینرگس یه مادری بود آخرش هیچوقت اینجوری نمیشد.چقدره خوبه که آخرش اونی شد که حالا شد. میوه ها واقعاْ‌جالبه.خوب باشدیو خوشوقت

نهال سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:47 ق.ظ

وای خدااااااااااااا
من اشتباهی واسه شما کامنت گذاشتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!اون قبلیا مال یکی دیگه بود!!!!!!
هر چند که کلش (کلیتش)با وضیعیت شما هم سنخیت داره .
در هر حال داستان کامل زندگی شما رو هم امروز خوندم!
میدونید ...از نظر سختی و فراز ونشیب عین زندگی خودم بود!!با این تفاوت که شما بالاخره از ۷خوان رستم گذشتید ولی من هنوز اندر خم یک کوچه ام!!!!!!تو رو خدا واسه منم دعا کنید که تو اوج گرفتاریم!!!!!!!!!!!!

یلدا سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:19 ب.ظ

سلام
چه عجب بابا مردیم
پس کجا بودین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد