نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

آقای محبی

سلام به همه،

آقای محبی پیام زیر رو برای نرگس و من در قسمت نظرات نوشتند:

امیر خان من رضا هستم که در پست قبلی پیامشو گذشتی, من قصدم توهین به کسی نبود, ولی ذاتا آدم رکی هستم و فقط می خواستم که شما را متوجه نقطه نظر متفاوتی کنم. بر عکس اون چیزی که فکر میکنی من وبلاگ شما را کاملا خوندم و آدمی هم نیستم که با چشم بسته و یا برای آزار دیگران حرف بزنه. تعجب میکنم که چطور دقیقا بعد از نوشته من شما در مورد سرما خوردگی خودت و پرستاری نرگس خانم نوشتی در حالی که همیشه قضیه برعکس بود, مگر اینکه خودت هم در اون پشت احساس کنی که حداقل قسمتی از حرفهام درسته. اساسا فکر نمیکنم که یک عشق واقعی تا این حد نیاز به فریاد کشیدن خودش داشته باشه.

می گویند عشقی واقعی هست که معشوق انتخابهای دیگری هم داشته باشه و از بین آنها عشق خودش را انتخاب کنه, به داستان/سرگذشتتون که خوب نگاه کنی می بینی که با فشارهایی که نرگس خانم از طرف خانوادش احساس می کرده انتخابی به جز شما نداشته و از دست دادن شما برای او مساوی بازگشت به اون وضع غیر قابل تحمل وصف شده در داستان را داشته, در قسمتی از این داستان/سرگذشت میخوانیم که در مراسم عروسی امیر و نرگس دوستان نرگس به دور او جمع می شوند و از او میپرسند: این (اشاره به امیر) را از کجا پیداش کردی? پس از خواندن این قسمت با خودم گفتم که این جمله مفهوم دیگری هم داره: حداقل از دید دوستان هم طبقه نرگس اینطور میشود استنباط کرد که میپرسند چنین فردی را که از یک زندگی مرفه! و قابل قبول! برخوداره و علاوه بر اون از یک رشته/دانشگاه خوب فارغ التحصیل شده ! را از کجا گیر آورده, (مشخصا اگر امیر چنین شرایطی را نداشت دوستان نرگس هم چنین حرفی را نمیزدند) و جالب اینکه نرگس خانم هم به علامت تایید آنها میگه: نگران نباشید, من همه دوستهای امیر (همکلاسیهاش!) را خوب میشناسم, شما هم میتونید انها را تور کنید (البته این آخری را دیگه نمیگه ولی فکر میکنم که به اندازه کافی از معنی جملی قبلیش مشخصه). ...... و یا اون قسمت حال به همزن زیر لفظی گرفتن که در مورد چنین چیزی حتی در مراسم عقد بدون عشق هم نه خوانده و نه شنیده بودم.
از اونجایکه از جزییات کوچک زندگی (مانند چنین مفاهیمی در داستان که تعدادشان کم هم نیست) خیلی از واقعیات مشخص میشه از خودم میپرسم: اینکه شد همون معامله و بده بستون همیشگی, پس به سر عشق چی اومد?!  امیدوارم که دلیلش انتخاب بر اساس  منافع شخصی نباشه!!!

.....بهرحال امیدوارم که در یک دنیای مجازی, خودتون را با به به و چه چه گفتن افرادی امثال مامان کیا و کیارش یا اون دختری که هر دفعه با شما قایم باشک بازی میکنه یا تین ایجر هایی که با خوندن داستانتون بقول خودشون تصور می کنند که فیلم هندی دیده اند و افرادی که تحت تاثیر احساسات در هر شرایطی مجیز شما را میگویند گول نزنید .
بقول معروف دنیای بی خبری هم برای خودش عالمی دارد........

سلام آقای محبی

ممنون از پیامتون، در پیامتون به نکات خوبی اشاره کردید ولی من احساس میکنم که دیدتان به مسئله چندان درست نیست. تا جاییکه من فهمیدم دید شما به قضیه به صورت زیر است :

نرگس دختری است که در شرایط بدی گیر افتاده و بدنبال راهی برای رهایی است. نرگس با دیدن یک خواستگار خوب ازدواج میکند تا هم زندگی سعادتمندی را بدست بیاورد و هم از شرایط بد رهایی پیدا کند و در ازدواجی که بدین صورت شکل گرفته باشد نمیتوان ادعای عشق را مطرح کرد چرا که نرگس برای نجات خود ازدواج میکند و نه برای اینکه عاشق است. اگر مسئله را به این صورت ببینیم ۱۰۰٪ حق با شماست.  ولی حقیقت این است که دید  شما درست نیست. اگر دید شما را درست فرض کنیم، مفهوم عشق را از همه دختران شایسته ای که در شرایط مشابه نرگس ازدواج میکنند دریغ کرده ایم.

گفتید که عشق واقعی نیاز به فریاد کشیدن ندارد. آیا از نظر شما اینکه دو عاشق خاطرات شیرین زندگیشان در اختیار دیگران قرار بدهند فریاد زدن عشق و در نتیجه کار اشتباهی است؟

و اما در مورد زیر زبانی: همونطور که داستانمون ذکر کردیم نرگس نه مهریه میخواست و نه زیر زبانی و از اینجور چیزها و این عمه من بود که بصورت غافلگیر کننده قبل از اینکه عاقد خطبه را برای بار سوم بخواند به نرگس زیر زبانی داد. من نمیتوانم بفهمم که این مسئله چه منافاتی با عشق دارد. بنظر شما رفتار درست در چنین شرایطی چیست؟ دختری که وافعا عاشق است باید در چنین شرایطی چکار کند؟ باید بگوید که من (چون عاشق شوهرم هستم) زیر زبانی را قبول نمیکنم؟

آقای محبی عزیز، بنظر من شما دیدی منفی به قضیه دارید، از نظر شما من در مورد سرما خوردگی خودم و پرستاری نرگس نوشتم تا به همه بگویم ؛دیدید آقای محبی اشتباه میکند، نرگس هم عاشق من است؛ 

منظورتون از پاراگراف سوم رو اصلا متوجه نشدم.

و اما پاراگراف آخر: در مورد شخصیت من چه برداشتی دارید که چینن چیزی را میگویید؟ آیا واقعا فکر کردید من وبلاگ مینویسم تا خودم را با پیامهای مهربانانه خوانندگان گول بزنم؟ منظورتان از دنیای بی خبری اصلا برایم روشن نیست؟ حتی اگر تمام حرفهای شما درست باشد (که عشق من به نرگس یک طرفه است و نرگس بخاطر موقعیت من و رهایی از شرایط سخت با من ازدواج کرده نه بخظار عشق  و ...) ، من از همه چیز با خبرم و فقط دارم خودم را گول میزنم. این چه چیز است که من از آن خبر ندارم و شما دارید؟

در آخر هم میخواستم از شما گله کنم. شما گر چه قصدتان توهین نیست، ولی براحتی توهین میکنید (مثلا جای اینکه بگویید قسمت حال بهم زن زیر لفظی میتوانستید از کلمات دیگری استفاده کنید). من پیامهای توهین آمیز شما را نه تنها رد نمیکنم، بلکه آنها را در صفحه اصلی وبلاگ میگزارم تا دیگران نیز آنرا بخوانند و این در حالیست که علیرغم درخواست من شما حتی آدرس ایمیل خود را در پیامهایتان ذکر نمیکنید.

به هر حال از شما برای بیان نقطه نظراتتان ممنونم. 


در آخر من از طرف آقای محبی از همه کسانی که در پیام ایشان مورد توهین قرار گرفتند عذر خواهی میکنم. بنظر من توهین ایشان تنها دلیلش دید اشتباه و نتیجه گیری بر اساس دید اشتباهشان است.

موفق و کامیاب باشید

-امیر کاشانی 

  

 

نظرات 29 + ارسال نظر
فــَرا دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:52 ق.ظ http://gastby.parsiblog.com

قانون مهریه ، زیرزبانی رُ نرگس وضع نکرده که نرگس نقضش کنه ، بعد هم تو همون لحظه فکر نمیکنم شروع یک باب بحث درباره پذیرفتن یا نپذیرفتن زیرزبانی وسط مجلس عروسی کار عاقلانه ای بوده باشه ... شوخیهایی که دوستان نرگس کردند میتوان اینطوری هم تعبیر کرد که چنین پسر خوبی رُ از کجا پیدا کردی ؟ ...... نمیشه ؟ از این شوخیها ممکنه تو هر مراسمی بشه

لیلی سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:30 ق.ظ

سلام
من داستان شما رو خوندم. اصلا به نظرم فریاد زدن عشق نیست این جا فضایی است مجازی برای همه. هر کس هم که خواست می تونه نخونه . حالا اگر هم فریاد زدن باشه باز هم به کسی مربوط نمی شه مگه این همه ادم چیزای دیگرو فریاد نمی زنن؟ فریاد زدن عشق بهتر نیست؟؟
دوم اینکه من متوجه نمی شم بعضی ها چرا این قدر اصرار دارند که حرف خودشونو بزنن؟؟؟ اقای محترمی که اصرار دارید نرگس عاشق نیست شما صرفا با استناد به یک داستان و چند تا پست که نوشته میشه این نتیجه رو گرفتید در حالی که امیر ادمی که در برابر این عشقی که شما میگید نیست حضور داشته و اون رو احساس کرده. حالا شما از کجا می دونید نیست در حالی که دو طرف رابطه ظاهرا خوشحال و خندان و راضی زندگی می کنند من نمی دونم دیگه؟

بهنام (شاید یک تینیجر ۲۸ ساله!!!) سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:19 ب.ظ

آقای کاشانی! شما چه نیازی به پاسخ دادن دارید؟ مگه خود شما خدای نکرده در مورد حرفتون شک دارین که خود رو ملزم به پاسخ دادن به این آقا (که با جمله‌ی اول خود قصد تطهیر خودشون رو دارن) میدونید؟ من خودم در آستانه‌ی یه عشق واقعی که متاسفانه به دلایلی (که هیچ ارتباطی به دو طرف نداشت) به تکامل خود (که ازدواج است) نرسید قرار داشتم ذوق اون رو داشتم که لذت و حلاوت اون رو با دوستانی که به وبلاگم می‌اومدن شریک بشم. بگذریم که خدا آنچه را برای من رقم زد که فقط خودش میداند چرا!
آقای محبی .. شما هم به جای آنکه وکیل وصی وجدان آقای کاشانی و یا هر کس دیگری که توانسته (در این وانفسا که متاسفانه بخش عظیمی از دخترکان و پسرکان عشق را جز به سکس نمی‌انگارند) عشق واقعی را به تصور خود تجربه کند باشید بروید و دلایل شکست‌(های) قبلی خود را بجویید و از آن مهمتر این را یاد بگیرید که دنیای هر کسی آن چیزیست که در ذهن اوست. پس اگر در ذهن امیر (حتی خدای نکرده به غلط) نرگش عاشق او شده است پس در دنیای امیر واقعاْ نرگش عاشق اوست. شما حق دارید در دنیای دیگران شریک شوید اما هیچگاه حق ندارید خود را در آن دنیا ذی‌حق بدانید. امیدوارم شما هم روزی عشق واقعی را تجربه کنید و باز امیدوارم آنروز شخص دیگری نابخردانه و گستاخانه به خود حق تحلیل دنیای واقعی شما را که همان ذهن شماست ندهد.

یه خواننده ی وبلاگ! چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:09 ق.ظ

سلام. ایشون (‌آقای محبی ‌) فقط دس گذاشتن رو یه سری جملات در زندگی شما که مربوط به نرگس خانم میشه . چون به شدت و به دلیلی نامعلوم میخوان اثبات کنن که این عشق یه طرفه س. در صورتی که اگه داستان با دقت خونده بشه و همه ی مسائل مطرح شده رو در کنار هم در نظر گرفته بشه ، به سادگی فهمیده میشه !‌ که هم امیر و هم نرگس ، در زندگیشون تو دوران مجردی شون ، افراد زیادی بودن که بخوان باهاشون رابطه (‌ به ظاهر عشق ! )‌ برقرار کنن ولی اینکارو نمیکنن و هر دو هدف دار دنبال شخص مناسب میگردن.

دروغ چرا ؟! من خودمم تو نگاه اول ( مدت ها قبل که با بلاگتون آشنا شدم ‌)‌ بعضی... فقط بعضی جملات آقای محبی رو خیال میکردم...فقط خیال میکردم .. و بعد که بیشتر آشنا شدم و بیشتر همه چی رو در کنار هم قرار دادم ، نظرم کاملا عوض شد .
به عقیده ی من هر دوی اونها از بین افراد مختلفی که سر راهشون قرار داشته میگذرن و میخوان که به ایده آل خودشون برسن . ایده آلی که از یه رابطه ای که به عقیده ی من خیلی جاها درست و منطقی پیش رفته... به علاوه اینترنت جایی نیس که بخوای تمام واقعیت رو لمس کنی. نوشته ی یه زندگی نمیتونه همه ی حقیقت رو بیان کنه.

همین طور همه جا غرور نرگس و امیر نسبت به هم (‌ قبل از اینکه رابطه ی عاطفی پیش بیاد ) کاملا روشنه. و به عقیده ی من چنین رابطه ای هس که عاقلانه در اون رفتار میشه و اگه نسبت به اون شخص رفته رفته نظر ازدواج داره و احساسات عاشقانه بروز میکنه ! به خاطر اون فرد تمام اونایی رو که در زندگیش ( به عنوان کسی برای ازدواج ) قرار دارن پس میزنه... البته در صورتی که < میدونه > طرفش هم نسبت به اون همچین حسی داره...
عشقتون پایدار
در پناه خدای مهربون

یه خواننده ی بلاگ ! چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:33 ق.ظ

در ضمن اولا گذشته ی نرگس به خودش ( و همسرش )برمیگرده و در ثانی هرچی باشه ایشون الان یه خانم متاهل و جناب محبی حق اینطور اظهار نظر کردنها رو ندارن .
ضمن اینکه باید دقت داشته باشن نظراتشون مستقیما یه خانمی رو مخاطب قرار میده که الان برای خودش دارای زندگی مشترکه و <زندگی خصوصی > دارن که به خودشون مربوطه و اگه اینجا از زندگی شون مینویسن ، من بارها دیدم که در توضیحش گفتن اولا یه حالت دفترچه خاطرات داره و در بعد اینکه میخوان افرادی که اینا رو میخونن از تجربیاتشون استفاده کنن.
آقای محبی لطف کنید احترام یه خانم رو در کلامتون حفظ کنید . خصوصا یه خانم متاهل

یه خواننده ی بلاگ ! چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:41 ق.ظ

ببخشید زیادی شد ! ولی در آخر اینم بگم که آقای محبی ، اصولا اگه دو نفر همدیگرو دوس داشته باشن (خصوصا راجع به دخترا این بیشتر نمایانه ! ) جار نمیزنن که آهاااای یه نفری بود منو میخواس بعد من اونو بی خیال شدم.
یکی دیگه خواستگارم بود ، اونم بی خیال شدم !
اون یکی...... این حرفا رو کسانی مدام جار میزنن که بخوان بگن من منت گذاشتم سر طرف . ( البته گاهی اینطوره )
ولی تا اون جایی که من یادمه فقط یه بار نرگس راجع به خواستگاری که داشته و امیر به طور اتفاقی ( شایدم با حس ششم ! ) اونو میشناسه ، نوشته بوده .
در ضمن خود امیر آقا نوشتن تو مهمونی که تو خونه ی اونا بوده چقدر خانوما بودن که نیت خیر نسبت به نرگس داشتن !

فیروزه چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:12 ب.ظ http://ghomshode2love.blogfa

سلام امیر اقا و نرگس جون
نرگس جون یه مشکل بزرگ برام پیش اومده.البته نه برای خودم برای یکی از دوستام.که گفتم با شما در میون بزارم شاید یه راه حلی براش پیدا کنید.
نمی دونم چه جوری براتون توضیح بدم...یه مرد به دوستم ابراز علاقه کرده .که این اقا تقریبا یک سالی میشه ازدواج کرده. که اتفاقا خانم این اقا میشن خواهر شوهر خواهر دوستم.و با هم خیلی هم رفت و امد دارن.
حالا دوستم مونده چی جوابش بده.چون ازش بدش هم نمی یاد. ولی می ترسه که خونوادش که خیلی هم تعصبی هستند بفهمند.
دوستم هم به اون مرده اعتماد داره و هم علاقه. در ضمن دلش نمی خواد با حرفاش(که اگه بهش جواب منفی بده)اونو ناراحت کنه.
خواهش می کنم اونو راهنمایی کنید که چی کار کنه.
ممنون
نرگس جان اسم وبلاگم رو براتون فرستادم ولی فکر می کنم نرسیده.که الان براتون می نویسمش.
با تشکر....

اسمون چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:51 ب.ظ http://www.everalive.persianblog.com

من فکر میکنم که آقای محبی یک قضاوت از دیدگاه خودش در باره داستان نرگس و امیر کرده. این درست نیست دیگران را بد ببینیم و عشق که نرگس به امیر داشته فکر کنه کاذب . عشق تو این داستان به واقعنشون میده . بیشتر از 5 سال هست فکر کنم و نرگس باهمند . من فکر میکنم که آقای محبی داستان زندگی زن و شوهرها ی دیگه رو نمی دونه یا متوجه نیست که خیی زن و شوهر از راههای مختلف با هم اشنا و عاشق میشند. شاید اقایون برای خودشون فکر میکند این دختری که عاشقش شده از دوست خانوادش ..نه اینطور نیست دخترها باطنن فرق داره و خیلی زود تر از زمانی که با پسرها ازدواج کنند از خانوادشون میتونن بیان برن . به چاش اقایون هستند که ... منم یکی از ادمهای هستم که به این سایت امدم و من میدونم این زندگی شرین وجود داره .چون هر کسی در زندگی مشترک داستان خاص خودش را داره و زندگی که توش عشق و احساس توش کسی یکطرفه رفتار نمی کنه. راستی من فکر کنم اقای محبی با نوشتن پیغامشون می خواستن دوبه هم زنی کنند .

محمدرضا پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:37 ق.ظ

راستش من کاری به نظرات دیگران ندارم.فقط میخواستم بگم من خیلی با وبلاگتون حال کردم.امیدوارم همیشه در کنار هم خوشحال ولبها تون خندون باشه

سکوت دیوار پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

با سلام
فکر کنم حدود یک سال پیش بود وبلاگه شما را خوندم..
راستش اینقدر برام خوندنی بود که تا نیمه های شب خوندمش..
راستش کاش خدا مثله شما ها در و تخته همه رو جور می کرد تا کسایی که واقعا هم دیگر را دوست دارن بتونن به هم برسن و در آرزوی دیدینه حتی یک لحظه صیح را شب نکنند..
الانم داشتم می گشتم ناگهان یاد وبلاگه شما افتادم گفتم ببینم هنوزم می نویسی یا نه..دیدیم آره بابا..
ولی قدر این لذت کناره هم بودن را بفهمید...
خیلی ها با آرزوی در کناره یار بودن پیر شدن و همیشه حسرت خوردند..
شاید و سربلند باشید..هر دو....

سحر پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:27 ب.ظ http://www.copol64.mihanblog.com

سلام آقای کاشانی.
خوب هستید.
ما که می دونیم نرگس هم شما رو دست داره .
بهتره به بعضی از نظرات توجه نکنید.
بعضی ها الکی نظر می دن دیگه.
راستی آقای کاشانی من جواب ایمیل شما رو دادم ولی شما هنوز به من ایمیل نزدید؟؟

عادل جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ق.ظ http://MasterDesign.Ir

سلام امیر آقا می دونی بعضی کارای آدما و عکس العملاشون بعد از انتقاد یا پیشنهاد تایید کردن حرف دیگری رو نمایان می کنه

بهتر نیست از نظر شما امسال من که از طرف بعضی افراد دیگه اب وبلاگ شما آشنا شدن و نظرمون نزدیک به نظر آقایی محبی و تا جالا تویی این یکسال هیچ نظری ندادیم بدلیل ( واقعیت و حقظ نظر خودمون برای خودمون ) بجایی نظرات یک نظرخواهی در وبلاگتون طوری که در کی خط از یک کاربر معمولی که وارد وبلاگتون میشه سوال کندی ربطه شما و نرگس درست بوده ؟ یا این که نرگس شما رو دوست داره یا شما اون و ؟ این جوری فکر کنم 1000000 تا فکر از 10 تا فکر دور و رتون بهتر باشه و بیشتر نتیجه بده ( البته اگه زندگی وجود داشته بهتره اشتباه نوشتن جزیات زندگی خودتون در دنیایی مجازی رو قطع کنید تا اسرار و .... زندگیتون حفظ بشه و به تمسخر و ... دیگران نکشه ) موفق و پیزور باشید

امیر جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:23 ب.ظ

امیر خان من چند وقت پیش داستان شما را خواندم راستش را بگویم تقریبا ۴۵ دقیقه تمام گریه کردم و باز هم بخواهم راست بگویم نه کاملا برای شما دو نفر (حداکثر ۳۰٪ برای شما بود) بیشتر بیاد سختیهای خودم افتادم . اگر ممکنست به لفظ تین ایجر محکوم شوم باید بگویم ۳۳ ساله هستم نمی خواهم زیاد احساساتی شوم چون چندان هم نیستم ولی این دوست ما فکر میکند کسی که عاشق است همیشه باید چشم در چشم معشوق و فراغ از بقیه دنیا باشد نه عزیزم عاشق ممکنست گاهی حتی به شدت از معشوق عصبانی شود یا حتی حالش از مادر معشوق ....(ببخشید نهایت ها را گفتم ) ولی این دلیل نمیشود عاشق نباشد آن چیزی که در کتابها مینویسند برای وقتی است که تو هستی و معشوق و هیچ کس دیگر. در دنیای واقعی رابطه انسان با معشوقش تابعی است از روابط ما در دنیای تنهایی + سایر انسانها. کما اینکه من با اینکه داستانی شبیه امیر خان داشته ام این موضوع را به عینه تجربه کرده ام

بهناز شنبه 2 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:33 ق.ظ

من فکر می کنم اگه این عشق و احساس یکطرفه بود خیلی کمتر از اینها ادامه پیدا میکرد و تا حالا دیگه وجود نداشت

بیتا مامان کیان و کیارش شنبه 2 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:18 ب.ظ http://kian-kiarash.persianblog.com

سلام به امیر و نرگس عزیز،
بالاخره منم باید جواب بدم، چون ایشون مستقیم از من نام برده، از برداشت غیرمنطقی آقای محبی خیلی ناراحت شدم ولی این رو هم میدونم که هرکسی مختاره عقاید خودشو مطرح کنه، شاید از دید اون این عشق یه عشق یه طرفه باشه، تازه باید دید که با چه دیدی به این مسئله نگاه میکنه، در هر صورت شما هم ناراحت نباشید، بنظر من پاسخ کاملا قاطعی بود، از ایشون هم گله دارم چون به جای کیان نوشته بودن کیا.

زن ایرانی یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ق.ظ

آقای امیر کاشانی
سلام مرا بعنوان یکی از کسانی که همیشه وبلاگتون رو دوست دارم و میخونم پذیرا باشید در مورد صحبتهای آقای محبی این برای من جالبه که این آقا چه اصراری دارند که ثابت کنند که عشق شما یکطرفه است مثل این که تو مملکت ما یه مردم بخواد با احساس زندگی کنه به آقایون بر میخوره و میخوان همه مثل خودشون باشن در هر صورت امیدوارم همیشه عاشق باشید

یلدا دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:23 ق.ظ

سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه من چند شب پیش به طور کاملا اتفاقی داستان شما رو خوندم شاید باورتون نشه اما تصمیم گرفتم تا کل ماجرا رو نخوندم نخوابم .
راستش خیلی جالب بود .یه جور عشق نو و جدید که حالا حالا ها دوام داره .
در ضمن من مطمئنم که نرگس خانم شما رو خیلیییییییییییی دوست داره اگر نداشت چند سال منتظر شما نبود . تازه هم شما باید حالا حالا ها جبران کنید ها .

رضا محبی دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:43 ب.ظ

مشو غره بر حسن گفتار خویش به تحسینِ نادان و پندار خویش

سلام، از این بابت که به من فرصت و مکانی را دادید تا باز نظراتم را مطرح کنم ممنونم. من تمام مطالب درج شده را مو به مو خواندم. همانطور که انتظارشو داشتم جوابها اغلب از روی احساسات و با جبهه گیریهای بدونِ ارائه دلیل مطرح شده بودند. بهتره که از جنگ روانی پرهیز کنیم که ما را در نهایت به جایی نمی رسونه. من دلایل خودم را بر اساسِ شواهد موجود که از این داستان درک کردم گفتم، شاید چون که احساسم کاملا بر عقلم غلبه داره حرف های من برای جماعتی که بیشتر با دلشون فکر میکنند تا با عقلشون تلخ و نیشدار باشه ولی بخش عمده این تلخی درتناقضیست که بین باورِ شما و یک عشق واقعی وجود داره و نه در حرف های من. بهر حال بسیاری دوست دارند که در دنیای ساختگی خود زندگی کنند و از شکست شدن تصورات اشتباهشون وحشت دارند. در مورد توهین کردن هم امیدوارم که گوش شما تا جایی به شنیدن تعریف و تمجید عادت نکرده باشه که هر حرف مخالفی را توهین بشنوید، چرا که اگرفقط بکار بردن لغات در جای مناسب مطرح باشد من هم ترجیح میدادم که شما بجای تکرار مکرر این جمله که "دید شما درست نیست" حداقل بگوئید: "دید شما با من متفاوت هست". بهرحال سعی میکنم که لغاتی را انتخاب کنم که عقیده ای من را جلو ببره، نه اینکه موضوع اصلی را در این جدالهای احساسی گم کنه… هر چند که بالاخره ان دسته از خوانندگان مطالب شما که نظراتشان مخالفِ شما بوده قبلا در طی زمان با کنار گذاشتن وبلاگ شما غربال شده اند، و اغلب آنهایی مانده اند که …..(قرار شد که بعضی لغت را به کار نبرم !)
در ضمن این را هم بگم که تعریف کردن خاطرات شخصی کاری جالب هست که امروزه هزاران بار در نشریات مختلف انجام شده و خوانندگان زیادی هم داره. خاطرات شخصی زندگی وقتی که به صورتِ عمومی عرضِ شد باید انتظار و قدرت تحمل همه جور واکنشی را از جانب عموم داشته باشه. در مورد تناقضهای بین این داستان و یک عشق واقعی ممکنه که خیلیها مشکلات اساسی این رابطه را بر تاثیر گذاری احساسی اون ببخشند، و به بیانی دیگرچشمهاشونو ببندند و سکوت کنند، ولی اشاره به اون داستان معروف همیشه کودکی وجود دارِه که از بالای درخت فریاد بزنه: پادشاه را ببینید، اون لباس به تن ندارد……….
اول کمی در مورد موضوع این داستان که میخواهد عشق را به ما تفهیم کُند بگم: هیچ آدمِ عاقل ومتعارفی نمیتونه از خوشحال بودن این دو نفر که بعد از مدتی سختی به هم رسیده اند خوشحال نشه. اما…… آیا بهتر نیست که ارزشِ عشق را تا حد این دوست داشتن های کوچه بازاری و مامان بازیها که با چاشنیهای احساسی همچون دوری از هم، بوجود آمدنِ مشکلات پیاپی در راه وصال، نوازش کردن موی قطع شده از سر یار ! در داخل هواپیما و سرانجام رسیدن به هم در انتهای داستان پر از احساس شده پائین نیاوریم. آیا بهتر نیست اسم هر سرخ و سفید شدنی را عشق نگذاریم؟
به قولِ مولانا:
عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود

عشق واقعی بی انتهاست ولی اینگونه عشقهای زمینی نمیتونه ابدی باشه چون که هیچگاه آدمی را به کمال نمی رسونه. میدونم که گفتن اینگونه حرفها برای نسلی که بعد از انقلاب در ایران بسیاری از این حرفها را شنیده تا چه حد شعارگونه و تکراری هست ولی حتی اگر از افرادِ مسن تر هم (که یک زمانی فکر میکردند با بزرگترین عشق دنیا ازدواج می کنند) بپرسید، اسم اینجور موضوعات را غلیان احساسات جوانی میگذارند تا یک عشق پخته واقعی. و در مورد عشق عشق غیرواقعی یا یک طرفه (یا شاید بهتر باشه بگم رابطه ی دو طرف ولی نه بر اساسِ عشق) موجود در این داستان و همچین قضیهِ فریاد زدن عشق متاسفانه نظرِ من خوب گرفته نشد. من حتی این دو نفر را نمی شناسم. من تنها یک داستان را خواندم و بر اساسِ اون نظرم را هر چند که تلخ باشه ارائه میدم و میگم که بسیاری از نقاط این داستان حتی درتناقض با یک دوست داشتن معمولی هست:
به یاد بیاورید حرفهایی را که زینت خانم قبل از رفتن امیر به آمریکا مبنی بر اینکه "دخترهای خوشگل و خوش هیکل یا مثل مانکن امریکایی اسم نرگس را هم از یادت می برند" به او گفت و امیر هم پس ورود به کشور جدید چند بار تفاوت حرف های زینت خانم با مشاهدات خودش را در نقاط مختلف بیان کرد که اگر این قضیه برای امیرمهم نبود تا این حد به عقب برنمی گشت و به اون اشاره نمی کرد. امیر تا به آمریکا نرفت و برای چند ماه در اونجا زندگی نکرد تا کاملا مطمئن شود که از حرف های زینت خانم خبری نیست ازخانوادش نخواست که قراره عقد و ازدواج را ردیف کنند!. او مستقیما و به زبان خودش میگوید: " گیریم ما عقد میکردیم و من میومدم آمریکا و مثل آرش از دخترهای آمریکایی بیشتر خوشم میومد در اونصورت من دو تا راه حل بیشتر نداشتم یکی اینکه رو عهد و عقدم وفادار بمونم و تا آخر عمر حسرت بخورم (!) که چرا عقد کردم و یا اینکه باید عهدمو میشکوندم…"
تصور نمیکنم کسی که تا این حد ترس از این دارد که تحت تأثیرِ قیافه یا اندام عشق خود را فراموش کند از اساس معیار مناسبی را برای گزینش عشق خود برگزیده باشد. نویسنده این داستان بر خلاف تناقضات موجود سعی در این دارد که به مدد موضوعات احساسی از خودش یک شخصیت عاشق ارائه دهد. کسی که نیازمند چنین شخصیت کاذبیست مطمئن باشید که از ضعف شخصیتی در دنیای واقعی رنج میبرد.

امیرخان و نرگس خانوم؛ شما با یکدیگر معامله ای انجام دادید که خوشبختانه نتیجه اون برای هر دو طرف مبارک بوده. نرگس خانم از محیطِ خفقان آورِ خانه راحت میشه، به آمریکا میاد و ادامه تحصیل میده (کارهایی را که به تنهایی قادر به انجامشان نبوده)، و امیر هم وقتی که متوجه میشود که حرف های زینت خانم درباره اونجا سرابی بیش نیست،نقد را با نسیه عوض نمی کنه. مطمئنا امیر درتنهایی خودش در امریکا که مجال کافی برای فکر کردن داشته این را فهمیده که اگر این موقعیت ازدواج را از دست بده باید بعدها چندین بار در حین درس خواندن و یا کار کردن با مرخصیهای کوتاه مدت برای دوباره از صفر شروع کردن به ایران بیاد و در زمانِ کوتاهی که دارهِ از میان دخترهایی که هیچکدامشان را نمی شناسه، و اغلب از روی شناخت اقوام یا دوستان یکی را انتخاب کُنه، پس بنا بر این وقت را تلف نمی کنه و بالاخره به انتظار نرگس خانمِ چشم به راه در ایران پایان میده !
همانطور که میبینی نتیجه این ازدواج برای هر دو طرف مفید بوده که میتونه به استحکام ازدواج هم کمک کُنه، ولی عزیزِ من اینکه اول نیاز خود و امکاناتِ طرف را بسنجی و بعد بر اساسِ منافع خودت تصمیم بگیری که عاشق شوی اسمش معامله هست و نه عشق.
در پایان جملاتی را از جیران خلیل جبران را که فکر میکنم جوابی به این داستان باشد می آورم و از اینکه به من فرصت بیان نظراتم را دادید باز هم صمیمانه تشکر میکنم:

آنگاه خدا لب به سخن گشود و تمام صحبت های مرد را با دو جمله پاسخ گفت: فرزندم تو عاشق چشمان من نشدی، تو عاشق انعکاس تصویر چهره ی خود که در چشمان شفاف من افتاده بود شدی و در این مدت هر چه کردی از برای خود کردی نه برای من

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در ضمن تنها دلیل اینکه ادرس ایمیل خودم را نمیدهم این است دوست ندارم که جواب شما را به صورت خصوصی بگیرم. من اصرار شما را بر این موضوع نمی فهمم و میخواهم که خوانندگان شما هم از همه صحبتهای ما باخبر باشند.

آقای محبی من به آدرسی که دادید ایمیل زدم و هنوز جوابی دریافت نکردم.

نگار سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:50 ق.ظ

سلام داستانتون را خوندم.... بیشتر شبیه به یک فیلم هندی بود....متاسفانه باید بگم که رابطه ی قبل از ازدواجتون خیلی مزحکه و نمی شه روی اون اسم عشقو گذاشت......درباره ی رابطه ی فعلی شما هم فقط می تونم بگم امیدوارم همونطوری که می گید باشه و ... البته با این نظر ممکنه مورد خشم طرفدارای عزیزتون قرار بگیرم....ولی خب اینو قبول کنید که قسمت کامنت فقط برای تعریف و تمجید از نویسنده ی وبلاگ نیست....و امیدوارم که شما هم اونقدر منطقی باشید که در کنار اون تعریف ها این نظرات را هم بپذیرید ....................... در ضمن کریسمس خوبی داشته باشید

نگار خانم فکر کنم آدرس ایمیلتونو اشتباه وارد کردید چون ایمیلی که بهتون زدم برگشت خورد

رضا محبی سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:41 ب.ظ

سلام، امروز متنی را که براتون نوشته بودم خواندم و متوجه یک اشتباه تایپی شدم. در سطر سوم جای لغات عقل و احساس جابجا نوشته شده است که تصحیح میشود. در ضمن من اماده خواندن نظریاتِ شما و خوانندگانتون هستم

یک عاشق منطقی سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:22 ب.ظ

من با آقای محبی در مواردی موافقم. بعضی ها دوست دارند عاشق باشند. امیر هم عاشق است و این را می شود دید همانطور که می توان دید نرگس امیر را دوست دارد تا وقتی امیر بله را بگویدو یادم هست وقتی نرگس با دوستش بعد از اتمام امتحانات بدون امیر بیرون رفت صحبتی شد و تهایتا امیر بود که وقتی حق را به نرگس داد همه چیز فیصله پیدا کرد. امیر جان من هم مانند تو باید عاشق باشم تا بتوانم نفس بکشم اما هیچوقت فکر نکن چون تو عاشقی همسرت هم مانند توست. نگاه گن در مقابل عشقی که نثار می کنی چند بار بدون نیاز به توجیه یا خواهش خواسته ای از تو که مطابق نظر همسرت بوده تایید شده.

لیلا(برای خودت زندگی کن) پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:03 ق.ظ http://www.u4u.persianblog.com/

سلام
به نطر من حرفهای آقای محبی خیلی منطقی هست و من هم به نکاتی که اشاره کردن و بسیاری نکات دیگه توجه کرده بودم. این مساله خیلی تناقضی با حرفهای شما آقا امیر نداره که سرسختانه از عشق حمایت می کنین شما در طول آشنایی عاشق نبودین و عشق واقعی از شناخت نشات می گیره. اینکه شما الان دارین عاشقانه زندگی می کنین؛ قبوله و اینکه بیشتر شما مایه می گذاری یا نرگس خانوم کاملا مربوط به خودتونه اما اول اشنایی و بعد تا رسیدن به ازدواج شما در حال بده و بستون بودین و اسم اون دوران را نمیشه عشق و عاشقی گذاشت.هر کدام شرایط را سنجیدین و کاملا با گفته اقای محبی موافقم که نرگس خانوم با رهایی از شرایط قبلی فرد مورد نظر را برای ازدواج تور کرده و شما هم با توجه به تنهایی و آشنایی نسبی با نرگس و چیزهای دیگه باهاش ازدواج کردین. الان عاشقانه زندگی می کنین و این هم نیازی به اعلان عمومی نداره. وبلاگ نوشتن جالبه و آدم را آروم میکنه اما عشق در قلب آدمهاست و اصلا نمیشه با نوشتن از شلغم و نقشه عشق را نشون داد.

کلاغ سیاه جمعه 8 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ب.ظ http://kalagh3ia.blogfa.com

سلام ( خدا با شماست )
دوست خوبم
مدت زیادی است که نوشته های شما و نرگس شما را میخوانم. هرگز کامنت نگذاشتم. لینک نکردم. میل نزدم. تا خوب ببینم. تا مراوده ای نباشد. تا در اثر آن قضاوتی شکل نگیرد. ولی گویا مجبورم این بار بنویسم. من عشق را درک نکرده ام. شنیده ام. همین.
نوشته های آقای محبی احتمال دارد درست باشد. اما خداوند انسانها را در شرایط مختلفی آفریده و از آنها به نسبت شرایط اولیه ای که به آنها داده انتظار دارد. شما امتحانتان را خیلی خوب پس دادید. نرگس هم همینطور. اگر دختری از قشر متوسط با پسری با شرایط خوب ازدواج کند هیچ دلیلی برای نبود عشق نیست. فقط تشخیص سخت است. همین.
هرچه بوده فرقی ندارد. نه گذشته شما مهم است و نه گذشته نرگس. تنها چیزی که ارزش دارد عشقی واقعی ست که هم قلب تو را روشن کرده و هم قلب او را. هرگز نگذار این شمع را با نسیمی به بازی گرفته شود. گرچه آن نسیم هم حکمتی دارد و امتحانی ست بر تصمیم تو.
البته معنی ای که من از عشق تصور دارم چیز دیگریست. ولی عشق به هر شکلی زیباست. هر کس راهی را برمیگزیند.

صبا جمعه 8 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:38 ب.ظ

سلام.من صبا هستم.
برای تایید آقای محبی تصمیم گرفتم حرفای چند سالمو به گوشتون برسونم.من عاشقانه های نرگس رو دو سال پیش خوندم و مدت هاست که مطالب وبلاگ شما رو پی گیری می کنم.در نتیجه حرفایی که می خوام بزنم کاملا از روی شناخت هست .عشق شما از ابتدا جای ستایش داشته و خوبه بدونید که من شما و عشقی که بینتون بوده رو گاهی الگو قرار میدادم و برام ارزشمند بودن.اما حالا که دیگه اون تب و تاب عاشقانه فروکش کرده خیلی چیزا داره مشخص میشه.توی فرهنگ ما و بهتر بگم ، درفرهنگ عموم مردم جهان، مرد و زن هر کدام جداگانه وظایفی دارن.مثلا وظیفه مرد اینه که خرج و مخارج زندگی رو تامین کنه و زن، آرامش و راحتی رو در خونه برای همسر و فرزندانش.به نظر میرسه که نرگس خانوم این وظایف رو فراموش کرده و باید بگم امیر خان صبورترین و مهربان ترین شوهری بوده که من تا به حال دیدم.چون در مقابل این رفتارهای بی مسئولیتانه کاملا بردبار بوده و عکس العملی نشون نداده.میدونم که نرگس خانوم هم باید درس های دانشگاه رو بخونن هم کارهای خونه رو انجام بدن و هم همسر داری کنن.قبول دارم که سخته اما میشه طوری برنامه ریزی کرد که همه ی اینا به نحو احسنت انجام بشه.بذارید مادرهای خودمون رو مثال بزنم.در اطرافمون افراد کمی نیستن که در گذشته بارهای سختی اعم از کار بیرون از خانه ،رو به راه کردن وضعیت منزل،شوهر داری و تربیت فرزند ،رو تحمل می کردن و در عین حال از زندگی کمال لذت رو می بردن.جای شکرش باقی که شما هنوز بچه دار نشدید اگر بچه داشتید دیگه نرگس خانوم چی کار میکرد.در ضمن امیر خان یه نصیحت ، اگه می خوای زندگیت به این منوال در هم و بر همی نگذره باید رفتارتو عوض کنی.سعی کن مرد باشی و به جا ناز نرگس خانومو بکشی.
در نهایت امیدوارم حرفای من و آقای محبی رو یک نشانه و بهتر بگم ، یک اخطار ، برای مستحکم تر کردن زندگیتون بدونید و ازشون استفاده کنید.

صبا خانم

نرگس در حال حاضر هم درس میخونه، هم کار میکنه، و هم اینکه در یک مرکز تحقیقاتی مشغول بکاره. با این وجود به کارهای خونه هم بسیار خوب رسیدگی میکنه. حالا اینکه برای یه مدت محدود بعلت سنگینی کارهاش نرسیده دلیل نمیشه که شما فکر کنید زندگی ما در هم و بر هم شده. در ضمن خوشحال میشم بدونم دلیل اینکه فکر میکنید اون تب و تاب عاشقانه دیگه فروکش کرده چیه؟ و یه سئوال دیگه اینکه میتونم بپرسم متاهلید یا مجرد و اینکه چند سالتونه؟

رها جمعه 8 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:13 ب.ظ

سلام
می خواستم بگم خیلی بلاگ خوبی دارین
از این نظر که من هر وقت می خونمش حس میکنم هنوزم میشه با مشکلات جنگید و خوب زندگی کرد!
آرزو میکنم که همیشه شاد باشین

عاطفه یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1385 ساعت 04:00 ب.ظ

in saba khanoom ke neveshtand:
وظیفه مرد اینه که خرج و مخارج زندگی رو تامین کنه و زن، آرامش و راحتی رو در خونه برای همسر و فرزندانش
ehtemalan hanooz dar 20 saal ghabl daran zendegi mikoonan!!!! hadeaghal dar amrica ke narges va amir daran zendegi mikoonan , faghat zan nist ke vazifeye barghararie aramesh raa daare, va hamintoor faghat mard nist ke vazife daare kharj o makhareje zendegi raa tamin kone! narges o amir hardoo daran kaar mikoonan o har doo sai mikoonan aramesh o rahati raa dar khone bargharar konan, in digeh che rabti be ashegh boodan yaa naboodaneshoon daare?!!!! man vaghean bara shoma moteasefam saba khanoom ke harf haaye chand saalatoon ine! kaash hadeaghal bade chand saal cheshmetoon vaa mishod mididid ke digeh 20 saale ghabl nist...

ستاره..... چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:10 ق.ظ

سلام ناگهان چه زود دیر می شود..............

سارا دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:29 ق.ظ

سلام
این آقای محبی خیلی خود خواه و خود بزرگ بین است
این آقا خیلی زود قضاوت می کنه والبته غلط
اگر همه عاشق های دنیا می خواستن دروغ بگن پس عشق رو برای چی خدا آفرید
این آقا یا تو عشق شکست خورده یا خودش از گروه درغ گو ها بوده که برای راحت شدن از وضع بد خواسته خودشو عاشق نشون بده
همه حرفاش مزخرف بود . همین!

[ بدون نام ] شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ق.ظ

آیا اگر نرگس اون روز با یک پسر زشت بد تیپ یا پسری روبه رو می شد که چندتا خواهر دراه ماشین نداره و خیلی چیزای دیگه بازم این اتفاقا میفتاد



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد