نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

دانشگاه و زندگی مشترک (قسمت آخر)

..

ادامه از قسمت قبل

 

بعد از اینکه رضا رفت امیر اومد که بخوابه. گفتم که میخوام باهاش حرف بزنم و امیر گفت که خسته است و میخواد بخوابه، اما من اصرار کردم و خلاصه قبول کرد. راستش تا حالا امیر رو اینطوری ندیده بودم و یه کمی ترسیده بودم اما نمیدونم از چی. ازش پرسیدم که دلیل این بد اخلاقیهاش چیه؟ و امیر اولش طفره میرفت و دائم بهونه میاورد که خستس. اما بالاخره گفت که از این ناراحته که من ترجیح دادم که شب بعد از امتحاناتمو که شب خوشحالی و راحت شدن از درس هست رو با دوستام بگذرونم تا با اون و گفت که بهش نگفتم که با ما بیاد و پیتزا بخوره. گفتم : من که ازت چند بار پرسیدم که میای یا نه؟ و امیر گفت: نه، تعارف کردی، ببین نرگس، قبول کن که خیلی دلت نمیخواست که من باهاتون باشم امشب. دوستام یکیشون پسر بود و یکیشون دختر، بنابراین امیر اگه میومد تنها نبود. گفتم: آخه دفعه قبل هم که میخواستیم بریم پیتزا بخوریم، ترجیح دادی با دوستت بری ورزش. امیر گفت: اصلا میدونی چیه؟ تو دیگه مثل اون وقتهایی که تازه از ایران اومده بودی دلت نمیخواد همه جا من باهات باشم. گفتم: عزیزم خوب آخه الان هر کدوم دوستهای خودمون رو هم داریم و دیگه خیلی تنها نیستیم و بهش یاد آوری کردم که هفته قبلش خودش با دوستش شام دو نفری رفتند بیرون و وقتی من ازش پرسیدم که من هم میتونم بیام یا نه، گفت که تا تو برسی دیر میشه و ما دیگه باید غذا رو سفارش بدیم. من هم نرفتم چون دیدم ترجیح میده که با دوستش تنها باشه. اما من اصلا ناراحت نشدم. به امیر گفتم: امشب معلوم نبود که چه ساعتی دقیقا میریم و اگه میومدی باید دو ماشینه برمیگشتیم، برای همین اصرار نکردم. حتی بعد از تموم شدن امتحان باز هم ازت پرسیدم که میخوای بیای یا نه که تو گفتی میخوای با رضا باشی. در آخر بحث هم گفتم: مثل همیشه و بیشتر از همیشه دوست دارم و جات همیشه تو قلب من محفوظه. ازت میخوام که جایگاه خودتو با دوستام و یا هیچ کس دیگه ای مقایسه نکنی. هیچکس تو دنیا نیست که به تو ارجحیت داشته باشه و من بیشتر از تو بخوامش و

دوسش داشته باشم جز خدا.

..

من احساس میکنم با اتفاقاتی که اونشب افتاد و با توجه به مسائلی که در طول ترم تحصیلی گذشت، این شبهه برای امیر بوجود که برای من کم کم تو زندگی ما یه چیزی مهمتر از زندگی زناشویی داره رشد میکنه. امیر میگفت آدم هر چقدر هم که خسته باشه و سرش شلوغ باشه، بازهم میتونه جوری رفتار کنه که این شبهه برای طرفش پیش نیاد. البته به قبل که نگاه میکنم زمانی رو یادم میاد که امیر صبحها که من خواب بودم از خونه میرفت و شبها بعد از ساعت 11 میومد. اما هیچوقت این احساس رو به من نداد که کارش براش مهمتر از منه. خلاصه اینکه مسئله به خیر و خوشی تموم شد و ما عاشقای تازه کار یه درس دیگه یاد گرفتیم. فکر کنم ترم بعدی با توجه به این تجربه برامون راحتتر بگذره. نظر شما چیه؟

 

توضیحات اضافه نوشته شده توسط امیر:

راستش وقتی نرگس نوشته های بالا رو نوشت با هم کلی صحبت کردم. همه چیز رو نرگس خیلی خوب توضیح داده فقط یه نکته رو میخواستم بگم. اونشب که من با دوستم رفتم بیرون احساس کردم که دوستم اگه نرگس بیاد راحت نخواهد بود. دوستم مدتیه که اومده آمریکا و شرایطتش طوریه که خیلی تنهاست و من میخواستم اونشب بهش خوش بگذره. البته منم احساس میکنم که چون اولین باری بود که با چنین شرایطی مواجه میشدم، کمی تند برخورد کردم و نباید اونطور با نرگس صحبت میکردم مخصوصا اینکه دوستم هم خونمون بود. از قدیم گفتن زن و شوهر هر مشکلی دارن باید بین خودشون حل کنن. خلاصه کم نیست چیزهایی که نرگس و بخصوص من باید یاد بگیریم.

نظرات 38 + ارسال نظر
عاطفه دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ب.ظ

HOOOOOOOOOOORA man avalin nazar raa mizaram :) vasate neveshtane email boodam ke refresh zadam didam update shode, zoogh zade shodam goftam nazare aval raa man bezaram taa emailam kaamel beshe o befrestam :)

مرجان سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:22 ق.ظ http://coralit.persianblog.com

برای زندگی قشنگتون بهترین آرزوها رو دارم بیشتر مواظبش باشید!!!

شادی سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:54 ق.ظ http://royayenatamam.blogfa.com

امیر عزیز و نرگس جونم سلام .... راستش همیشه میام اینجا چند بار هم امیر عزیز تو مشکلات بهم کمک کرده که مرسی دوست من...
اما این مشکل َ مشکل که نه سوئ تفاهم توی همه زندگی ها هست فقط باید درست بر خورد کنی با اون.... که خوب شکر خدا شما ها نشستین منطقی حرف زدین برای خیلی ها این میشه یه مشکل و بعد تر به جاهای باریک میکشه ... دوستون دارم مواظب خودتون باشید شماها توی اون کشور غریب هیچ کس رو جز خدا و خودتون ندارید ...
دوستون دارم :شادی

نازنین مریم سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:03 ق.ظ http://nazaninmaryam.blogfa.com

دست و هورا به افتخار امیر آقا و نرگس جون.......هورا
سلام
خیلی خوشحالم که این قدر راحت می تونید مسائل رو برای هم حل کنید ان شاء الله همیشه در پناه خدا عاشقانه و در شادی زندگی را سپری کنید
در پناه حق

نامه نویس سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:42 ق.ظ http://papers-land.blogsky.com

خیلی برتون خوشحالم.گفته بودم که جای نگرانی نیست.باید اعتراف کنم به شما غبطه می خورم گاهی اونقدر در روابطم غیر حرفه ای برخورد می کنم که از لجم در میاد (:

یک نفر سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:23 ب.ظ http://yek-nafar.persianblog.com

جالب بود ....
و خیلی هم متفاوت ....
اگه کارتون تک نباشه ولی جزو بهترین ها هست ...

وحید سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:39 ب.ظ

من خیلی خوشحال شدم که شما اوضاعتون عادی شد.
دل فارغ ز درد عشق، دل نیست تن بی‌درد دل جز آب و گل نیست
ز عالم روی آور در غم عشق! که باشد عالمی خوش، عالم عشق
غم عشق از دل کس کم مبادا! دل بی‌عشق در عالم مبادا!
فلک سرگشته از سودای عشق است جهان پر فتنه از غوغای عشق است
اسیر عشق شو! کزاد باشی غمش بر سینه نه! تا شاد باشی
ز یاد عشق عاشق تازگی یافت ز ذکر او بلند آوازگی یافت
اگر مجنون نه می زین جام خوردی، که او را در دو عالم نام بردی؟
هزاران عاقل و فرزانه رفتند ولی از عاشقی بیگانه رفتند
نه نامی ماند از ایشان نی نشانی نه در دست زمانه داستانی
بسا مرغان خوش‌پیکر که هستند که خلق از ذکر ایشان لب ببستند
چو اهل دل ز عشق افسانه گویند حدیث بلبل و پروانه گویند
به گیتی گرچه صدکار، آزمایی همین عشقت دهد از خود رهایی
بحمد الله که تا بودم درین دیر به راه عاشقی بودم سبک سیر
چو دایه مشک من بی‌نافه دیده به تیغ عاشقی نافم بریده
چو مادر بر لبم پستان نهاده‌ست ز خونخواری عشقم شیر داده‌ست
اگر چه موی من اکنون چو شیرست هنوز آن ذوق شیرم در ضمیرست
به پیری و جوانی نیست چون عشق دمد بر من دمادم این فسون عشق
که: «جامی، چون شدی در عاشقی پیر، سبک‌روحی کن و در عاشقی میر!
بنه در عشقبازی داستانی! که باشد ز تو در عالم نشانی
بکش نقش ز کلک نکته‌زایت! که چون از جا روی مانده به جایت»

لیلا چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:21 ق.ظ

سلام
وای خیلی خوشحال شدم که مسئله به خوبی و خوشی بین شما زوج موفق تموم شده.
منتظر خاطرات خوش زندگی قشنگتون هستم فقط زود اپدیت کنین.
براتو ن آرزوی روزهای شاد و خوشی می کنم.
دوستدار شما لیلا

زهرا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 05:38 ق.ظ

آخیش راحت شدم . واقعا بهتون غبطه می خورم که اینقدر عاشق هم هستین و بعد از این همه مشکلات باز هم هیچی از عشقتون کم نشده . امیدوارم همیشه عاشق هم باشید .

سوگلی پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:20 ب.ظ http://sogoli.persianblog.com

این نوشته ها شاید برای شما فقط خاطراتتون اما برای خیلی ها - مثل من !- یکجور یاد آوریه که باورم بشه همه چنین مشکلاتی دارن و این چیز ها نباید باعث اختلاف بین من و دیگران بشه ..... ممنون که می نویسین ....

نرگس شنبه 31 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:45 ق.ظ http://www.daronam.blogfa.com

سلام.یادم نمی یاد از کی ولی همیشه مطالب بلاگ شما رو دنبال میکردم.خیلی خوشحالم.شما واقعا معنای واقعی زندگی رو درک کردید و میکنید.همیشه خوشبخت باشید.منم تازه شروع به نوشتن کردم و بلاگ شما رو هم لینکم کردم.خیلی چیز ها یاد گرفتم.ممنونم

زهرا ،‌مامان یاسین شنبه 31 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:22 ق.ظ http://zahra161156.blogfa.com

سلام نرگس جون . رفتم و قصه عشقتونو خوندم . قصه قشنگی بود . من واقعا لذت بردم. دلم م یخواد بیشتر با هم دوست بشیم . ممکنه؟

سلام زهرا خانم
ممنون از اینکه وقت گذاشتین و خاطرات ما رو خوندین، منم خوشحال میشم با شما آشنا بشم، لطفا به من ایمیل بزنید.

شاد باشین

-نرگس

جودی آبوت شنبه 31 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:24 ب.ظ http://judy-abbott.blogsky.com

سلام . من هنوز نخوندم . ولی می خونم باید اتفاقات جالبی باشن . می خونم قول می دم .از آشنائیتون واقعا خوشحالم

شب اول قبر یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:37 ق.ظ http://setareysorby.persianblog.com

امیدوارم خوشبخت باشید. کاره قشنگی میکنید که این ماجرا هارو مینویسید آموزندست.

نرجس سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:07 ق.ظ http://narjess.persianblog.com

خدا را شکر همه چیز به خیر و خوشی تموم شد...

نازنین مریم چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:56 ق.ظ http://nazaninmaryam.blogfa.com

سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه
برایتون میل زدم اگه فرصت داشتید منتظر راهنماییتان هستم
همیشه شاد باشید

بهار جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:46 ق.ظ http://bahar-va-khateratash.blogfa.com/

سلام ،
با وبلاگ شما از طریق وبلاگ یکی از دوستان آشنا شدم و قصه عشق و زندگی شما رو خوندم،
چقدر برام لذت بخش هست که می بینم دو نفر این قدر همدیگرو دوست دارن، به هر دوتون تبریک می گم و امیدوارم همیشه قدر همدیگرو بیشتر و بیشتر بدونید،
قستهایی از قصه شما ، خاطرات نامزدی خودم و همسرم رو به یادم آورد که بعد از مراسم عقد از ایران رفت و من مدت ۷ ماه رو در ایران بدون او سپری کردم و چقدر برام سخت بود....
راستی به نظرم قدر پدر و مادرهاتون رو هم بدونید، حتی نا پدری نرگس جون، تو اون دوران همشون خیلی بهتون کمک کردن، و به نظر من ناپدری نرگس جون باعث شدن که الان شما بیشتر قدر همو بدونید،
راستی نظرتون رو در مورد تبادل لینک بگید، خوشحال می شم اگر اجازه بدید و شما رو در وبلاگم لینک کنم،
از صمیم قلبم آرزو می کنم که عشقتون نسبت به هم روز به روز بیشتر بشه،
با‌ آرزوی بهترین ها برای شما ....

بهار جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:59 ب.ظ http://bahar-va-khateratash.blogfa.com/

باز هم سلام،
من با اجازه شما رو در وبلاگم لینک کردم، چون قصه زندگی تون و همینطور تفاهمی که با هم دارید برام خیلی جالبه و دوست دارم مطالبتون رو همیشه بخونم،
اگر دوست داشته باشید شما هم می تونید منو لینک کنید،
راستی اگر می شه در مورد خودتون، سن و اینکه چند ساله ازدواج کردید برام بنویسید ،
ممنون میشم
مواظب خودتون و عشق تون نسبت به هم باشید...

[ بدون نام ] دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:42 ق.ظ

سلام
خوبید ؟ معمولا زیاد بهتون سر میزنم .خوشبحالتون بهم رسیدید. منم قصه عشقی دارم که شاید هرگز بازگو نشه.یه چیزی به قشنگی عشق شما.شاد باشید وقدر هم و بدونید

farnaz دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:05 ب.ظ http://www.dar-havalie-hich.blogfa.com

salam
webloge porbar o amoozandeyi darin
khoobe hameye eshgha hamintori bashe o ehsasate avalie maharo dochare sooetafahom nakone
khoshhal misham be man sar bezanin
rasti montazere upe baditoon hastam bye

علی ب سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:18 ب.ظ http://daftarerangi.persianblog.com

سلام دوست خوب مرسی که اومدی و منو شرمنده کردی قلم خوبی داری اگه بخواهی می تونم باهات تبادل لینک داشته باشم...

سیاوش یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:57 ق.ظ http://siavash-22.blogfa.com

سلام وبلاگ با حالی داری به من هم سر بزنی خوشحال میشم


تا دیداری دوباره با بای [گل]
[گل][گل][گل][گل]

پارسا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:18 ق.ظ http://weblog.zendehrood.com/parsa

سلام و درود
وبلاگ خیلی خیلی قشنگ و جالبی دارین.......نوشته هاتون خیلی قشنگن بخصوص سبک زیبایی که ساده و دلنشین می نویسین
با بهترین آرزو ها

بیتا چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:50 ق.ظ http://kian-kiarash.persianblog.com

وبلاگ قشنگی دارین انشاءالله همیشه خوش و خرم باشین.

بیتا پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:47 ق.ظ http://kian-kiarash.persianblog.com

سلام ، پس شما دو تا کجائید بابا، حوصله‌مون سر رفت.

زهرا شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:01 ق.ظ

ای بابا پس چرا نمیاین ؟
خسته شدیم از بس تیتر دانشگاه و زندگی مشترک (آخرین قسمت) رو دیدیم .

منصور جهانبخش سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:01 ق.ظ http://www.1001shab.net

سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه
از شما و تمامی دوستان عزیزتون دعوت میکنم یه سری به سایت 1001 شب بزنین
خیلی خیلی خوشحال می شم نظرتون رو راجع به وب سایت بدونم
با احترام - منصور جهانبخش

سبا سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:47 ب.ظ http://www.baadesabaa.blogfa.com

سلام
خوبین؟
خیلی عجیبه شما که همیشه آپ بودین الان یه مدت که نمی نویسین و شاید ماهی فقط یک پست بنویسین؟؟خدا کنه مشکلی نداشته باشین
بای

اسیر غربت چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ب.ظ http://ashk-e-asemoon.persianblog.com

سلام نرگس عزیز دلم برات یه ذره شده ولی تو این همه مدت مشکلات زیادی پیش اومد نمیدونم چرا هاتمیل من باز نمیشه کلی حزف دارم باهات همیشه آرزوی خوشبخنی دارم برات بای

نازنین مریم پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:12 ق.ظ http://nazaninmaryam.blogfa.com

سلام
یعنی ماهی به یک بار هم ما نباید شما رو زیارت کنیم؟ می دونم کار دارید اما پس ما چی؟؟؟؟؟؟
منتظرم
شاد باشید

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:13 ب.ظ

چقدر دیر می آیید....تابستونه دانشگاه نیست که سرتون شلوغ باشه

ELAHE سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:08 ق.ظ

karetoon kheili khoobe . kare khoobi kardid ke dastane zendegitoon ro neveshtid. omidvaram hamishe movafagh bashid va lotfan en kar ro edame bedid va lotfan zood be zood benevisid. ma montazere baghyeye zendegiye shoma hastim.doosdare shoma

شیرین شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:49 ق.ظ

از نوشته هاتون لذت میبرم پس چرا نمینویسید؟

جابر شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:50 ق.ظ http://yazd-jaber.myblog.ir

سلام من خاطرات شما رو خوندم
جالب بود یعنی عالی بود
می خواستم از وبلاگ منم بازدید کنید و لینک من رو هم بذارید من لینک شما رو گذشتم
منتظر نظر شما هستم
خوشبخت باشید
بای

ندا چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:14 ق.ظ http://gaahnameh.persianblog.com

هر دوتون ناز و دوست داشتنی هستید . از خوندن داستان زندگیتون واقعاْ لذت بردم.

سهراب میگه :

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است ..

شاد باشید
با اجازه لینکتون رو توی وبلاگم میگذارم

سولماز یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:52 ق.ظ

من امروزبا وبلاگتون اشنا شدم و تازه تازه می خوام برم ارشیو رو بخونم. اما خیلی خوشم اومد از این وبلاگ. مدتها بود که دنبال همچین جایی می گشتم. مدتهای خیلی زیادی.

حسن دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:56 ب.ظ

چه قدر شما دوتا مرغ عشق! از عکس زن و شوهر خوشتون میاد!! حالا که کسی دستش بهتون نمیرسه بیاین و عکس خودتون رو بگذارین!

مریم دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:18 ب.ظ

خیلی خوشحال میشم وقتی اخر نوشته هاتون درس میگیرین و دوباره با هم خوبین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد