نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

خون

سلام

بالاخره وقت شد که چند خطی توی این وبلاگ بنویسم. خدا رو شکر همه چی امن و امانه. خونه جدید هم خیلی خوبه. همه وسایل نو هستند و کف خونه هم چوبه. یه چیزی مثل پارکت ولی در اندازه بزرگتر. نرگس هم که سخت مشغول درس خوندنه. گاهی وقتها باید بشینم باهاش درس بخونم. همینمون مونده، کلی سال درس مهندسی خوندیم، حالا باید بشینیم بیولوژی بخونیم. از اینکه میبینم نرگس درس و مدرسه رو خیلی جدی میگیره خیلی خوشحالم. این ترم یکی از این استادهای بیسواد و سخت گیر دارن که من باید جور خوب درس ندادن خانم (همون استاده رو میگم) رو بکشم.

چهارشنبه تو شرکتمون از این اتوبوسهای سازمان انتقال خون (دوباره نگین مگه شما ایرانین) اومده بود. منم که حس نوعدوستیم مثل قارچ شکفت و رفتم تو صف. کلی قبلش ایمیل زده بودن که اگه میخواین خون بدین، سعی کنین شب قبلش خوب بخوابین و صبح هم صبحانه کامل بخورین. منکه شب قبلش ۵ ساعت بیشتر نخوابیده بودم و صبحانه هم یه استکان چای شیرین. نتیجه رو حدس میزنین. خون که گرفتن خوب بودم ولی چند دقیقه بعدش احساس گرسنگی و تشنگی شدید کردم و تقریبا بطور کامل از هوش رفتم.  حالا با زور دهنمو باز میکنم و به دکتره میگم یه کم آب به من بدین و اونهم با خونسردی کامل میگه بهتره یه ربع صبر کنی. دعا دعا میکردم که از حال برم تا گذشت زمان رو حس نکنم. خلاصه بعد از یک ربع که برام مثل یک روز گذشت یه مقدار از این نوشیدنیهای انرژی زا و چند تا شیرینی و بیسکویت دادن. بعدشم یه برچسب رو پیراهنم چسبوندن که روش نوشته بود: با من مهربون باشین، آخه من امروز خون دادم

بعدش رفتم پشت میزم نشستم و دیدم که هیچ رقمه نمیشه کار کرد. تصمیم گرفتم برم خونه. از خونه تا محل کارم معمولا ۱۵ تا ۲۰ دقیقه فاصله است. از شانس ما یه تصادف خیلی ناجور شده بود که ۵ تا ماشین به هم خورده بودند و له و لورده شده بودن. دو نفر هم بیچاره ها مردن. یکی از ماشینها ۳ تیکه شده بود. سرتونو درد نیارم، ۲ ساعت طول کشید تا رسیدم خونه. حالا اومدم خونه از شرکت گاز اومدن نمیدونم لوله ها رو چیکار کنن هی در میزنن و منو از خواب بیدار میکنن و کلی هم سر و صدا راه انداختن.

جاتون خالی یه دعوا هم با نرگس کردم، خیلی سعی کردم رکورد ۳ ساعت و ۴۵ دقیقه رو بشکونم ولی نشد و کل بحث در ۴۵ دقیقه با توافق طرفین به صلح و صفا انجامید. از وقتی که درسهاش یه کم سنگین شده، اینقدر نگرانه و دائم مضطربه که زندگی رو هم از خودش گرفته هم از من. البته یکی از دلایل نگرانیش اینه که هزینه دانشگاهش خیلی برای ما سنگینه و هی میگه اگه نمرهام خوب نشه چیکار کنم. منم میگم گور پدر پول، مهم اینه تو سعی و تلاشتو بکنی. خلاصه اینکه من بیصبرانه منتظر پایان ترم هستم.

احتمالا همتون میدونین که تو آمریکا رفتن با دانشگاه کار سختی نیست، بلکه فارغ التحصیل شدن و کار گرفتن بعد از اونه که کار سختیه. اینو گفتم برای اونهایی که دائم میگن اگه ازدواج کنم همه چی درست میشه. ازدواج تازه اول راهه.

و در آخر میخوام از دوستانی که نرگس و من رو قابل میدونن و مسائلشونو با ما در میون میزارن تشکر کنم.

سبز و بهاری باشید

-امیر کاشانی 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
میناو حسین شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:31 ب.ظ http://minajo0o0o0o0n.blogsky.com

اوللللللللللللللللللللللللل..هوراااااااااااااا..بلاخره اول شدم
سلام نرگس جون و آقا امیر....خونه نو مبارک باشه:X.نرگسی دیگه پیش ما نمیای؟؟؟پیش ما فقیر فقرا هم بیاین خوشحال می شیم!!!!راستی پس فردا یعنی ۸ اسفند تولد ۱ سالگی وبلاگمونهX:D:حتما بیاین آ...منتظرتونیمD:به خدا میسپارمتون..همیشه شاد باشین و خندون.مواظب همدیگه هم باشین.تا

بعد......مینا*:X:

امین شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:10 ب.ظ http://www.aminkaboli.blogfa.com

امیر و نرگس عزیز:
همیشه متن ها و دست نوشته هاتونو می خونم و جدا حال می کنم. آرزوی موفقیت واسه هر دو تاتون دارم مخصوصا واسه امتحانای پایان ترم نرگس. آها یادم رفت بگم که شاید به حداقل ۵۰ تا از دوستام توصیه خوندم داستان زندگی تونو کردم که واقعا فوق العاده بود. همیشه شاد باشید.

دفتر عشق یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:12 ب.ظ http://www.daftareshghe.blogsky.com/

بدون تو هرگز…!

بی تو آسمان دلم تیره و تار است ، اشک غم در چشمانم جاری است…
بی تو دستانم سرد سرد است ، چشمانم خیس خیس…
بی تو عاشقی برایم هوس است و دنیا برایم قفس است …
بی تو ستاره ای در آسمان زندگی ام نیست …
مهتابی در شبهایم نیست شب هایم تیره و تار است …
بی تو زندگی برایم مفهوم تاریکی و تنهایی است…
بی تو زندگی برایم عذابی بیش نیست!!!

صدفی سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:44 ق.ظ http://www.sadafi.persianblog.com

سلام به به چه عجب از این ورا؟!!! راستی بابت اون برچسبه جدی گفتی؟!!!! جالب بوود!

شیرین شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:46 ق.ظ

نرگسو امیر عزیز زندگی شیرین شود اما به صبر
این تجربه من از فراز و نشیب زندگیمه که خیلی دوسش دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد