نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

دیدار اول

برای دیدن یکی از دوستام که دانشجوی دانشگاه شریف بود رفته بودم دانشگاه شریف. داشتم دنبال ساختمان دانشکده شیمی میگشتم . از یکی دو نفر پرسیدم ولی خوب متوجه نشدم که کجا باید برم . در همین حین امیر که متوجه شده بود من دنبال دانشکده شیمی میگردم از موقعیت استفاده کرد و بطرفم اومد و گفت من دارم سمت دانشکده شیمی و اگه بخواین میتونم راهنماییتون کنم. منهم قبول کردم و رفتیم سمت دانشکده. توی میسر از داخل یه ساختمونی رد شدیم که بعدها فهمیدم اسمش ساختمان ابن سینا است. توی اون ساختمون یکسری دانشجوها رو دیدم که داشتند جزوه کپی میکردند. منهم  قرار بود دوستمو حدود ساعت ۱۲:۰۰ ظهر ببینم ولی من زود رسیده بودم. بنابراین فکر کردم در این فاصله میتونم از یکی از جزوه های کنکور که همراهم بود و باید به صاحبش برمیگردوندم  کپی بگیرم. به امیر گفتم : دانشکده شیمی خیلی از اینجا فاصله داره و او گفت نه از این در که برید بیرون و یه کم سمت چپ برید ساختمون دانشکده رو میبینید. منهم تشکر کردم و گفتم خیلی ممنون ، من باید چند تا جزوه اینجا کپی بگیرم، بیشتر از این مزاحمتون نمیشم. این حرف هم یه جوری زدم که یعنی شما رو بخیر و ما رو به سلامت.
لبخندی رضایت آمیزی زد و گفت باید کارت دانشجویی اینجا رو داشته باشید تا بتونید کپی بگیرید، اگه اجازه بدید من براتون کپی میگیرم. منهم برای اینکه خودمو از تک و تا ننداخته باشم قبول کردم. دست کردم توی کیفم و جزوه ها رو به امیر دادم. اونهم ازشون کپی گرفت و موقع پس دادن کپی ها یک کاغذ کوچیک که شماره تلفنشو روش نوشته بود بهم داد و گفت خوشحال میشم که با هم بیشتر آشنا بشیم. من اون موقعها فقط فکر درس و کنکور و اینجور
چیزها بودم و اصولاْ دختری نبودم که اهل دوست پسر گرفتن باشم. بنابراین  جزوه ها رو گذاشتم توی کیفم و کاغذی رو که شماره تلفن توش نوشته بود رو بطرفش گرفتم و گفتم:
خیلی عذر میخوام. ولی من به شما زنگ نمیزنم.
امیر گفت : حالا اگه اشکالی نداره یه چند روزی شماره پیشتون باشه و اگر نظرتون عوض شد خوشحال میشم با هم صحبت کنیم.
منهم گفتم: بسیار خوب، اینقدر هول بودم که زودتر خداحافظی کنم و برم که اصلاْ یادم رفت پول کپی ها رو به امیر بدم. وقتی که یادم افتاد دیگه امیر رفته بود.خلاصه دوستمو دیدم و داشتیم با هم بر میگشتیم که من پرسیدم
-چرا از اینور داری برمیگردی؟
دوستم گفت : پس از کجا باید برگردیم؟
منهم اون راهی رو که اومده بودم رو بهش نشون دادم و گفتم از اون طرف
دوستم گفت: تو از اونور اومدی ؟!! تو که دانشگاه رو طواف کردی تا به دانشکده ما برسی. همونجا بود که فهمیدم امیر منو دور دانشگاه چرخونده بود تا دانشکده شیمی رو نشونم بده.

نظرات 11 + ارسال نظر
یه اشنای ناشناس سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:35 ق.ظ http://www.

سلام
خوندن خاطرات افراد برام خیلی خیلی جالبه
اگه اجازه باشه بازم مزاحم میشم
یه دوست.......

آینده سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:36 ق.ظ http://aiandeh.blogspot.com

سلام دوستان خوبم
پرندگان عاشق
پروازتان مبارک

مسعود سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:54 ق.ظ http://tabestan.blogsky.com

بسیار با ذوق و مبتکر .

موفق باشید .

بامداد سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:55 ق.ظ

چه جالب! ... این امیر هم کلک بوده ها ... :)
شوخی کردم ... آفرین به این شجاعت ... گاهی بعضی فرصتها فقط یکبار میان سراغ آدم ...پس باید دم را غنیمت شمرد ... همیشه عاشق باشید.

ژاله سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:42 ق.ظ

خیلی جالبه. من از این به بعد هر روز سر می زنم اینجا. من رو یاد ماجرا های خودمون انداختی. تا بعد...

تاریخ شفاهی سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:44 ق.ظ http://shafahi.persianblog.com

آف خواهم خوند . اما زیاد تبلیغ لازم نیست . نظر هم بذاری بد نیست ( یه کم نظر بذاری بعد این جمله رو بنویسی )‌ که همه فک نکنن بهشون کار نداری

م . ب سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:09 ب.ظ http://firstprint.blogspot.com

سلام . خاطرات جالبی باید باشد . موفق باشید .

اسمشو نبر پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:09 ق.ظ

لطفاْ زود بزود آپدیت کنید

مرتضی پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:05 ب.ظ

سلام
تو وب سایت امیر (ایران شیکاگو)دیدم که یه لینکی به وبسایتتون هست. چون امیر چیزهای خوبی بهم معرفی میکرد بیدرنگ رفتم که یه نگاهی بهش بکنم.
تو نگاه اول چیزی که توجه منو به خودش جلب کرد شکل قشنگ و تمپلیت جالبی بود که برای وبلاگتون ازش استفاده کرده بودید. بعد که مطلبو خوندم خیلی خوشحال شدم که کم کم این مساله که بچه ها سعی دارند تجربیاتشونو در اختیار دیگران قرار بدن.
امیدوارم که پاینده باشید.
مرتضی

امیر جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:33 ق.ظ

این امیر همون http://iranchicago.persianblog.com است؟
منتظر جواب هستم.
خوش باشی
امیر

مرتضی شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:00 ق.ظ

سلام امیر آقا
بله این امیر همون http://iranchicago.persianblog.com هستش.
پاینده باشی
مرتضی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد